امین
امین
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تار های سفیدِ آدم بزرگا

‌ ‌‌
‌ ‌‌


در آینه به چشمان خودم نگاه میکنم، شانه را بر میدارم و موهای سر و ریشم را مرتب می‌کنم، با شوق تلخی به دنبال اندک تار های سفید مو می گردم و طوری نگاهشان می‌کنم که انگار خیلی هنر کرده ام.

درحالی ک من نه دیگران هنر کرده اند.

به حقیقت دل شکستن هنر می‌خواهد، حال اینکه هنر می‌باشد یا نمی‌باشد بحث دیگری‌است، قدر مسلم این است که هنر میخواهد.




بین خودمون باشه، روز های خوبی نمیگذره بهم، میدونم اینم میگذره، میدونم خدا کریمه، میدونم من میتونم و هزار تا از این دلداریای دیگه رو بلدم، منتهی توی دلم جور در نمیاد، هیچی نمیخونه باهم.

کاش همه میدونستن هرکس تا کی‌زنده‌ است، بهم نگاه میکردیم و می‌فهمیدم تا کی فرصت داریم، بعضیا رو میدیدم که روز ها یا شاید ساعتای آخرشونه چ بعضیا هم بودن که قراره خیلی بیشتر از اینا بمونن و غصه بخورن.

اگه اینطور می‌ش، ارزش لحظه های کنار هم بودن رو میفهمیدم و دنبال دلیل بری نبودن نبودیم.




هیچ وقت قرار نیست تلاش هات نتیجه بده

هرگز لزومی نداره جواب خوبی، خوبی باشه

اصلا قولی داده نشده که پایانش خوش باشه


حالا میفهمی چرا آدم بزرگا اینقدر فرق میکنن، بهشون حق میدی و می‌بینی ک مسیر توهم یه روال عادیه، روالی از صفر تا صفر...

آدم بزرگاتار‌های سفیدهنرامیدپایان تلخ
احساس سوختن به تماشا نمی‌شود؛ آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید