ضربالمثلی هست که هممون حداقل یکبار شنیدمش و میگه که :"فلانی هم خدا رو میخواد هم خرما رو" مفهومش هم مشخصه: نمیشه همهچیز رو باهم داشت. منتها اگر یهذره دقیقتر شم، در بهترین حالت ازش این رو میفهمم که نیت در کار خیر، صرفا باید الهی باشه و اینکه بخوای دنبال منفعت مادّی اون وسط بگردی، کارِ غلطیه.به نوعی یک دو راهی جلوی رومون ترسیم میکنه که یا خدا یا خرما. جفتش با هم نمیشه و چه بهتر که خرمای پست و بیارزش رو بندازی دور و به خدایِ بزرگ و کریم و رحیم، دخیل ببندی.
میخوام راجعبه "خود" حرف بزنم. چیزی که توی مثلث فرویدی "ایگو" نام میگیره. بهزبون ساده و طبق دانش عام، فروید میآد و شخصیت انسان رو سهبخش میکنه: خود یا ایگو که با واقعیات بیرون سر و کار داره، اید یا نهاد که با میل سرکشِ کودکانه انسان رو اینور اونور میبره، سوپرایگو یا فرا خود که از وجدان و خود-آرمانی تشکیل شده. یه عالمه حرف ازاین دست که آقا این تطبیق، قیاس معالفارقه و چه حرفیه که داری میزنی میشه زد ولی خب، میریم جلو تا ببینیم چی دستمون رو میگیره.
با توجه به این مقاله، که اومده و دقیق بررسی کرده معانی کلمۀ نفس رو، ما میتونیم ازش به عنوان ذات شی یاد کنیم و بنیانِ وجودی انسان بدونیمش. اینطوری میتونی اون بارِ هویتی رو هم روی دوش بکشه و اطلاقهای مختلف رو در خودش جا بده. حالا ما با یک مفهوم طرفیم تحت عنوان خودشناسی که تو زمرۀ روانشناسی میآد، یهطرف ماجرا هم نقب میزنه با ساحت فلسفه که "من کیستم؟" بههرحال بحث ما حول محورِ "خود" هستش. توی احادیث این مبحث میآد و تحت عنوان معرفهالنفس تعریف میشه، ولی خب شاید نهایتا بشه گفت که در موضوع مشترکن و در روش و رویکرد کاملاً متفاوتن. از معرفهالنفس بهعنوان برترین شناخت یاد شده. بافضیلتترِ حکمتها دونسته شده و در کنارش به این هم توجه شده که انسان باید حد خودش رو بدونه.
بازی از اینجا شروع میشه که مولا میفرماد:
مَن عَرَفَ نَفسَهُ جاهَدَها ، مَن جَهِلَ نَفسَهُ أهمَلَها .
هركه نفس خود را شناخت، به جهاد با آن برخاست و هر كه آن را نشناخت، به حال خود رهايش ساخت.
( غرر الحكم : ح۷۸۵۵ ـ ۷۸۵۶ )
و در ادامه این می آد که
دَخَلَ عَلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ اسمُهُ مُجاشِعٌ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، كَيفَ الطَّريقُ إلى مَعرِفَةِ الحَقِّ ؟ فقالَ صلى الله عليه و آله : مَعرِفَةُ النَّفسِ ، فقالَ : يا رسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى مُوافَقَةِ الحَقِّ ؟ قالَ : مُخالَفَةُ النَّفسِ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى رِضا الحَقِّ ؟ قالَ : سُخطُ النَّفسِ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى وَصلِ الحَقِّ ؟ قالَ : هَجرُ النَّفسِ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى طاعَةِ الحَقِّ ؟ قالَ : عِصيانُ النَّفسِ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى ذِكرِ الحَقِّ ؟ قالَ : نِسيانُ النَّفسِ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى قُربِ الحَقِّ ؟ قالَ : التَّباعُدُ مِنَ النَّفسِ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى اُنسِ الحَقِّ ؟ قالَ : الوَحشَةُ مِنَ النَّفسِ ، فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إلى ذلكَ ؟ قالَ : الاستِعانَةُ بِالحَقِّ عَلَى النَّفسِ .
مردى به نام مجاشع حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا! راه شناخت حقّ چيست؟ حضرت فرمود: شناخت نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه سازگارى با حق چگونه است؟ فرمود: ناسازگارىِ با نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه رسيدن به خشنودى حق چيست؟ فرمود: ناخشنودىِ نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه رسيدن به حق چيست؟ فرمود: رها كردنِ نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه دست يافتن به طاعت خدا چگونه است؟ فرمود: نافرمانىِ نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه رسيدن به ياد حق چيست؟ فرمود: از ياد بردنِ نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه نزديك شدن به حق چيست؟ فرمود: دور شدن از نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه انس گرفتن با حق چگونه است؟ فرمود: دورى گزيدن از نفْس. عرض كرد: اى رسول خدا! راه دورى گزيدن از نفْس چيست؟ فرمود: كمك جستن از حق، در برابر نفْس.
( بحار الأنوار : ۷۰/۷۲/۲۳ )
-خیلی جدی دوگانۀ نفس و الله روشنه و هرچی نفس ذلیلتر، عبد به الله نزدیکتر. در شان نزول آیات 77-76 سورۀ اسرا از نبی نقل شده که فرمود أَللّهُمَّ لا تَکِلْنِى إِلى نَفْسِى طَرْفَةَ عَیْن أَبَداً: «خدایا مرا حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن به خویشتن وامگذار» و خب اینجا تهِ ماجراس که:
الإمامُ الكاظمُ عليه السلام : إذا مَرَّ بكَ أمرانِ لا تَدري أيُّهُما خَيرٌ و أصوَبُ ، فانظُرْ أيُّهُما أقرَبُ إلى هواكَ فخالِفْهُ ؛ فإنَّ كَثيرَ الصَّوابِ في مُخالَفَةِ هَواكَ. هرگاه دو كار برايت پيش آمد كه ندانستى كدام يك بهتر و درست تر است، بنگر كه كدام يك از آنها به هوس تو نزديكتر است، با همان مخالفت كن؛ زيرا درست هاى بسيارى در مخالفت كردن با هواى نَفْست نهفته است.
یا اینجا
النّفسُ مَجْبولَةٌ على سُوءِ الأدبِ ، و العبدُ مأمورٌ بِمُلازمةِ حُسنِ الأدبِ ، و النّفسُ تَجري بِطَبعها في مَيْدانِ المُخالَفةِ، و العبدُ يَجْهَدُ بِرَدِّها عن سُوءِ المُطالَبةِ ، فمتى أطلَقَ عِنانَها فهُوَ شَريكٌ في فَسادِها ، و مَن أعانَ نفسَهُ في هوى نفسِهِ فقد أشْرَكَ نفسَهُ في قَتلِ نفسِهِ .مشكاة الأنوار : 433/1448.
امام على عليه السلام :نفس آدمى بر سوء ادب سرشته شده است و بنده فرمان دارد كه به ادب نيكو پايبند باشد، نفْس در ميدان مخالفت به دلخواه خود مى تازد و بنده مى كوشد آن را از خواسته نا روايش باز دارد؛ پس، هر گاه عنان نفس را رها سازد، شريك تبهكارى اوست و اگر نفس خود را در خواهشهايش يارى رساند، در قتل خود همدست نفْس شده است.
بهطور سیستماتیک، نفس، امارهست و معادل ایدِ فروید میشه و انسان باید دهنش رو پر خون کنه تا مطمئنه بشه و بره نزد پروردگارش و راضی باشه و پروردگار هم از او راضی باشه.
اینجا لگنهاوزن میآد و از امکان اومانیسم اسلامی میگه. جوهرۀ کلامش هم بر اینه که معانی اومانیسم متکثره و بالاخره یکی از معانیش با اسلام میشینه و مطلقا قرار نیست مدل اوگوست کنتی حاکم شه که توش انسان جای خدا بیاد و پرستش بشه.
برآیند مطلب برای من اینهکه در نص ، خدا خیلی انحصارطلبتر از این هست که به چیزی غیر خودش اصالت بده و میدون رو برای غیر باز بذاره، انقدری این پررنگه که از مصادیقش برای وحدت وجود بهره بردن و گفتن که لا وجود الا الله. قرار بود ته این 5ساعت خوندن و نوشتن، کمی بیشتر خودم رو بفهمم. از گرههام راجعبه بحث مبارزه با نفس بکاهم و برم دنبال اینکه چی میخوام باشم. ولی خب مهم نیست و دقیقا باید ببینم چی نمیخوام باشم و برم پی اون. کجا تلخ میشه ماجرا، اون جا که این ساحت متقن و مشخص و مدون و واجب الوجود، تبدیل میشه به یک پندار برای پشتیبانی معنای زندگی و دستگیری حین مصائب و مشکلات. تبدیل میشه به یه سری کلمه که ورد زبون شدن و ناخودآگاه از دهن خارج میشن. دردناکتر وقتیه که تو اسلوب اصالت انسان، "ذات اقدس باری تعالی" برای انسانی که قرار بود عبد مسلم باشه، جنسِ هوای نفس میگیره و چون دلش میخواد عبادت میکنه. جمع دادههای بالا یک فلجیت ذهنی رو به همراه میآره.
گذار بین اسلام و غرب( با تسامح. از این رو که خیلیها معتقدن که درنظر گرفتن ظرفیتهای تمدنی برای اسلام که یک دینه، موجب آسیبهای فراوونه)، گذارِ سنت و مدرنیته پابرجاست و نمیشه راحت توش موضعگیری کرد. نه میشه زیر میزِ اصالت حدیث زد و نه میشه زیر پایۀ موجودیت جهان پیرامونمون، "من".