آن روز که دنبال سایه بودم را یادت هست؟ آن روز که گفتی چقدر بانمکی:) آن روزها گذشت!!! من عوض شدهام. خیلی عوض شدهام. مرا ببینی هم نمیشناسی، آن هم تویی که ادعا میکردی مرا بهتر از همه میشناسی.

بگذریم. دردناک بود اما گذشت. جانسوز بود اما گذشت. میگذرد ولی عمر ما هم میگذرد. در طلبم از باد که چرا عمرا گران ما را با خود میبرد؟ این بود آن زندگی رویایی که من میخواستم؟ این بود آن همه من من کردنم؟ خدایا شکرت! حداقلش فهمیدم که ادعای خدایی داشتم آن هم نابجا! فکر کردم برترم آن هم خطا!

خدایا شکرت!
روزی مردی پیر پاله دوزی را دید که از دار دنیا هیچ نداشت ولی مدام میگفت:《 خدایا شکرت!》 مردی او را دید. با دیدن شکر خدا گفتنش تعجب کرد. جلو رفت و پرسید:《 تو که انقد بدبختی خدایا شکرت گفتنت برای چیه؟》 گفت:《 گفت استغفرالله! خدا که مثل تو بنده خدا نفهم نیست طعنه سرش میشه:)》
فقط این که: خدایا شکرت!

آن امیر را خدا له کرد؛ چرا؟ چون میخواست او را بشکند. میخواست غرور کاذب او را بشکند. نمیدانم داستان شیخ صنعان را شنیدهاید:

این داستان درباره شیخی است که در مسیر زهد و تقوا قدم گذاشته بود، اما در خواب دختری مسیحی را میبیند و عاشق او میشود.
او به روم سفر میکند و در نهایت دختر را پیدا میکند. دختر شرط میگذارد که شیخ باید از ایمان و شیخوخیت خود دست بکشد تا با او ازدواج کند. شیخ برای عشق دختر، همه چیز را ترک میکند و حتی به شرط دختر به بتپرستی میپردازد.
اما پس از مدتها، دوستان و شاگردان شیخ او را پیدا کرده و با دعای فراوان او را به راه راست برمیگردانند.
بعد از این شیخ برگشته اما آن شیخ پیشین نیست. دیگر آن غروری که من شیخ صنعان بزرگم را ندارد. اهل کوچه و خیابان وقتی اسم شیخ صنعان را میشنوند به جای یادآوری تقوا و زهد عشق نافرجام او را یادآور میشوند.

این حکایت حال من است که عطار به خوبی توصیف نموده است. البته عطار میخواسته تاثیر عشق ،ایمان و دوستی صادقانه را نشان دهد اما این برداشت من از شعرش بود.

این حال بد ما نیز بگذرد...
پ.ن.۱: تک تکتونو دوست دارم! نگران نباشید:) هیچ اتفاق بدی نیوفتاده. همه چی عالیه:) من چقد خوشبختم