ویرگول
ورودثبت نام
رهگذر...
رهگذر...گمشده در افکار و سایه‌ها...
رهگذر...
رهگذر...
خواندن ۶ دقیقه·۷ ماه پیش

روز دختر :)❤️

چهارشنبه ۰۴/۰۲/۰۳

بالاخره لپتاپ داداشم دستم رسید. عالیه! بریم برای آنباکسینگ. خوبه حداقل ویدئو مسیج گرفتم😅. چون بعدش دیدم برا گارانتیش نوشته بود برای باز کردن لپتاپ از مراحل فیلم بگیرید و من یادم نبود. ولی برای ماهو ویدئو مسیج فرستادم و همینا از زده شدن گردن من توسط برادرم نجات داد😁. خب باید پستش کنم! کی حوصله داره تا دفتر پستی برهههههه😫

یهو یه ایده به سرم زد😁😁😁 ماهگردمون پسفرداست. چطوره یه بسته براش پست کنم؟🥲 ایده‌ی عالی‌ای عه. ولی تا ماهگردمون که نمیرسه دستش😭. گفتم حالا که قراره براش بسته پست کنم تقویم رو باز کنم ببینم آیا روز خاصی هست که به اون بهونه براش پست کنم؟! روز دختر🤩😍 عالیهههههه!

خدایا شکرت! امیدوارم تا روز دختر برسه دستش! شیش روز دیگه... فردا پستش کنم دقیقا روز دختر میرسه دستش🥲 البته دقیق هم نیست.

با هم قول قراری داشتیم: این که هر شب از ساعت ۱۰ تا ۱۲ با هم صحبت کنیم... چون اون تایم کنکورش بود و باید درست میخوند سعی میکردم باقی روزو بزارم درس بخونه. ساعت ده بود! بهش پیام دادم. ویدئو مسیج آنباکسینگ لپتاپو براش فرستادم و کلی ذوق کرد:) (دیوونه🤭🥲) خیلی زود زود دو ساعت به پایان رسید و نزدیک به ساعت دوازده شدیم. حاضر نبود خداحافظی کنه🫠😘 البته فردا هم پنجشنبه بود و حق داشت.


پنجشنبه ۰۴/۰۲/۰۴

بالاخره ساعت یک حاضر شد خداحافظی کنیم🫡. گفت خوب بخوابی! گفتم نمیخوابم:) گفت چرا؟! گفتم کارام عقب مونده و باید انجام بدم. قبول کرد! و گفت وقتی تموم شد حتما بخوابی. چشم رو گفتم و بعد از خداحافظی رفت که بخوابه:)

حالا وقتش رسیده بود. تجهیزات را بیرون آوردم😁. بریم که براش بسته رو آماده کنیم😇. یا خدااااا! چسب فقط نواری دارم😵‍💫. اول میخواستم با کاغذای گراف براش بسته رو درست کنم🤔. ولی کاغذ گراف خیلی نازک بود. و چسب رازی هم نداشتم که دو لایه‌ش رو به هم بچسبونم کلفت‌تر شه😑. با چسب نواری این کارو کردم🤕. اصلا خوب در نیومده بود. فکر کن امیر!!! ناسلامتی تو هنرمندی!!! فکری به ذهنم نمیرسید. گفتم برم فعلا محتویات داخل بسته رو آماده کنم بعد میرم سراغ خود بسته😉. برای هر کدوم از محتویات یه نامه نوشتم و حالا چالشم این بود که گردش کردم با کدوم روبان ببندمش😑😑😑. یعنی توی لحظه‌های حساس یه ایده‌های سمی به ذهنم میزنه که به خودم شک میکنم🤣. ایده این بود که با یک سیم از رشته سیم مسی داخل سیم به عنوان روبان استفاده کنم😐. خیلی خوشگل در میومد. یه کابل شارژر لپتاپ خراب داشتم. یه تیکه‌ش رو کندم و سیمش رو لخت کردم. یکی از رشته سیم ها رو برداشتم و دور کاغذ پیچیدم! اولی باحال در اومد. یهویی‌ ایده به ذهنم زد که هر کدوم از نامه ها رو با کاغذ یکی از دفترچه‌هام بنویسم😁😁😁. عالی میشد! یه برگ از دفترچه‌ی دیگه‌ام کندم و دومین نامه رو نوشتم. سیم همش میکند و دورش بسته نمیشد. ای خدااا🤕! سیم ها رو باز کردم و از آخر راضی شدم به جای روبان مث لوازم تحریرا یه کاغذ دورش غلاف کنم😔. ولی اونجوری خفن‌تر بود. ساعت دو و نیم شده بود. راستی اینم بگم که بقیه‌ی رفقا (هم‌اتاقیام) اردو قم رفته بودن و تو اتاق تنها بودم. گوشیم زنگ خورد. مصطفی بود. دارم میام تهران! هستی؟! لعنت! مصطفی!!! آخه حالا هم وقت بود بیای تهران؟! گفتم کی میرسی؟! گفت ساعت سه! گفتم یا خدااا! در خوابگاهمون رو ساعت شیش باز میکنن. گفت باشه! ناراحت شده بود. حق هم داشت🫠 میدونست اگه به من زنگ بزنه هر جور شده خودمو میرسونم. هر چقد با خودم کلنجار رفتم دلم نیومد مردی رو تنها بذارم‌. از اتاق بیرون رفتم و بعد از یه جر و بحث درست حسابی با نگهبان بدبخت که خواب بود بازم نذاشت برم بیرون😅😂. تصمیم گرفتم از دیوار برم! زنگ زدم بهش! گفت دیوونه! شوخی کردم پنج و نیم میرسم🤣. گفتم مسخرههه! پس اگه پنج و نیم میرسی بیا ایستگاه مترو طرشت خودم میام دنبالت! گفت باشه عشقم و قطع کرد. این بشر یه روده‌ی راست تو شکمش نیست😑😑😑. برگشتم اتاق و یهو یادم اومد که یسسسس! مقوا دارم!!! مقوا ها رو در آوردم. قرار بود یه جعبه‌ی استوانه‌ای درست کنم🥲. قیچی ندارم😑😑😑. هیچی ندارم! با خطکش بریدمش! بسته که آماده شد. ولی استوانه‌ای خوب در نمیومد😑. پس تهشو یه تا دادم و یه دسته بهش چسبوندم و به شکل یه کیف در اومد😁. خیلی زشت بود😐. چون چسب نواری داشتم فقط خیلی زشت شده بود😑😑😑.

گفتم ولش کن دیگه! ساعت چهار بود! الانا بود مصطفی بیاد! محتویات رو به زور توش جا کردم! محتویات: یه دستبند، یه تل ورزشی، یه دفترچه، یه پیانو کوچولو چوبی و دکوری، عطر خودم و البته یه اوریگامی که به خاطر اون پیانو کوچولو ساختمش و کلی وقتمو گرفت😑 (از چهار تا چهار و نیم)، اینا همه رو از قبل براش تهیه کرده بودم🥲.

حالا دنبال کارتن بودم اینو بذارم توش🫡. هیچی کارتن نیست😑😑😑. یه کارتن کفش بود که مال یکی از هم‌اتاقیام بود. همونو برداشتم. ای بابا! این که خالیه‌. چی کنم چی کار کنم؟! رفتم و دیدم سوپرمارکت خوابگاه هم تعطیله که😑😑😑. میخواست از این شکلات کوچولوهای آبنباتی کلی بگیرم و توشو پر کنم. دوباره فک کن امیر. یس خودشه! اسنپ مارکت!!! یه عالمه خرت ورت سفارش دادم و یهو قیمتش یه عالمه شد😱😱😱. ولی فدای یه تار موش! پرداخت کردم و گفت پنج و نیم میرسه! گفتم خوبه! یه عالمه کاغذ نواری بریدم و لابه‌لای قسمت های خالی داخل بسته رو پر کردم😁. خوراکی ها اومد و یهو یه ایده‌ی دیگه هم به ذهنم زد. انگشتمو با روان‌نویس قرمز حسابی قرمز کردم و زدم روی طرف چسب‌دار چسب نواری و یه چسب نواری دیگه روش چسبوندم! اینم از اثر انگشتم🥲 اونم گذاشتم داخل بسته! و خوراکی ها رو چیدم داخلش! چسبش که زدم مصطفی زنگ زد. رفتم دنبالش ایستگاه طرشت داشتیم میومدیم سمت خوابگاه که گفت نریم خوابگاه! گفتم چرا؟! گفت دو روزه نخوابیدم برم خوابگاه تا ظهر میخوابم. ظهرم که بلیط داشت و میخواست بره!

روز پنج شنبه هم که پست فقط تا دوازده و نیم کار میکرد. از قضا با مصطفی تا یک بیرون بودیم🙁. وای نه! کل برنامه‌هام بهم ریخت! جالب ماجرا اینجا بود که دیشب بهش گفتم حتما آدرس و کدپستی رو بگیری و برام بفرستی صبح ولی کلا نفرستاده بود. وگرنه یه جوری مصطفی رو میپیچوندم و میرفتم پست. از آخرم نشد که نشد.

جمعه ماهو گفت حالا که قراره بسته پست کنی، یکی از لباساتم برام بذار!🫠 گفتم همشون کثیفن باید بشورم خشک که شد بعد برات بفرستم. گفت همونجوری بفرست😑. از آخرم راضی شدم و بسته رو دوباره باز کردم و لباسو وسط اون همه خوراکی جا دادم😇😂.


آخرشم شنبه براش پست کردم. کلی هم پول پستش شد😑😂. قبلا پست ارزون‌تر بود نامرد😂!

برا خودش پست نکرده بودم. برا رفیقش بود. و وقتی رفیقش دوشنبه (دیروز) گفت رسیده دستم حسابی ذوق کردم. یهو ماهو گفت فردا نمیرم مدرسه😑😭. بابا دختر تو رو خدا! فردا روز دخترههه! برو و بسته‌تو بگیر🥺. آخرش لو دادم بسته رسیده که حاضر شد بره مدرسه و یهو دوستش پیام داد😑. به ماهو نگی بسته رسیده🤔. گفتم دیر گفتی گفتم😂 گفت خب پس منم فردا بسته رو نمیبرم😑😑😑. مرسی از همتونننننننننن!!! همه‌ دست به دست هم دادن که نذارن من این بسته رو روز دختر بهش برسونم🤕 و وقتی کلی به دوستش پیام دادم و اصرار کردم از آخرم صب پیام داد تو ماشین تو راه مدرسه‌م و یادم رفته بسته رو بردارم😑😂. ولی خب مثل این که فقط ایسگا کرده بود و برده بود و تحویل داده بود🥲.

از همه چی بدتر این بود که انقد عجله داشتم که کلا یادم رفت که عکس بگیرم از بسته و آماده کردنش😭😂. خلاصه که عکس خواستین برین سراغ ماهو🥲


دیدی آخر روز دختر رسوندم دستت؟!🥰🥲 روز دختر مبارکت شاهدخت رویاهام:)


پ.ن‌.: الان که اینم مینویسم سر کلاسم😂! خلاصه میخوام بگم ببخشید که گفتم متن مینویسم ولی وقت نمیشه😔

روز دختر مبارک تمام دختران و حتی مادران سرزمینم🥲❤️❤️‍🔥


واقعا سر کلاسم😂
واقعا سر کلاسم😂


دخترروز دخترپست
۲۶
۱۳۵
رهگذر...
رهگذر...
گمشده در افکار و سایه‌ها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید