امیر اچ پی
امیر اچ پی
خواندن ۴ دقیقه·۷ سال پیش

ایکیرو ؛ زیستن به وقت مرگ

«گاهگاهی به مرگ خود فکر می‌کنم و در این‌ حال به این فـکر مـی‌افتم که اصلا چطور می‌توانم‌ تحمل نفس آخر را داشته باشم، درحالی‌که این‌ نوع زندگی را دارم، چطور‌ می‌توانم‌ ترکش کنم؟ احساس می‌کنم خیلی چیزهای دیگر هست که‌ باید انجام دهم. این احساس را دارم که خیلی کـه زنـدگی‌ کرده‌ام و در این وقت به فکر فرو می‌روم.اما غمگین نمی‌شوم‌. از‌ چنین احساسی بود که‌ ایکیرو به وجود آمد…»

ایکیرو Ikiru یکی از آن فیلم‌های ماندگار عمرم است. تصویر پیرمرد مضطرب و آشفته‌ای که روی تاب نشسته و به زندگی‌ای که نکرده فکر می‌کند. پیرمردی مات زده که وقتی می‌فهمد قرار است در دهه هفتم زندگی‌اش بمیرد هنوز کارهایی که انجامشان نداده زیاد است. احتمالا به این فکر می‌کند ارزش زنده بودن در چیست؟ کی باید ترمز روزمرگی را بکشیم و بایستیم؟ آیا ما تا ابد برده سیستمی هستیم که در آن شکل گرفته‌ایم؟ بردگی در کار تا کی ادامه دارد؟

پیرمردی در مواجه با مرگ در حال که روی تاب معلق است به زندگی نکرده‌اش فکر می‌کند
پیرمردی در مواجه با مرگ در حال که روی تاب معلق است به زندگی نکرده‌اش فکر می‌کند

«زیستن» (که کوروساوا داستان آن را از مرگ ایوان ایلیچ نوشته لئو تولستوی برداشت کرده‌است) سعی می‌کند جواب این سوالات را با ماجرای واتابه کارمندی میان سال بیان کند که سی سال از عمرش را در یک شغل اداری خسته کننده گذرانده و روزی ناگهان با مرگ چشم در چشم می‌شود. فیلم بازگو کننده ی انسان و چالش همیشگی او مبنی بر هدف داشتن و یا غایت نهایی اوست.

همین جا صبر کنید. خودتان را جای این شخص بگذارید. لحظه‌ای چشم از مانیتور بردارید و به فکر فرو روید اگر بفهمید چند ماه بیشتر زنده نیستید «زیستن» چه معنایی برایتان می‌گیرد. به گمانم این سطح بالایی از آگاهی است. تمام جهان‌تان دگرگون می‌شود. آیا وقتی به «درخت»، «مردم» یا «زندگی» همان «درخت»، «مردم» یا «زندگی» پیش از مواجه با مرگ است یا جهان برایتان باز تعریف می‌شود؟ فقط به این خاطر که با این حقیقت تلخ و کریه مواجه شدید که «دیگر آخرش است».

کارمند قصه حتی بعد از رودرویی با مرگ وقتی به سراغ فرزندش می‌رود با سردی وی امیدش را از دست می‌دهد حتی عیش نوش تا صبح هم حالش را خوب نمی‌کند. این چنین می‌شود که واتانابه تصمیم میگیرد باقی عمرش را صرف کاری موثر کند؛ نه برای خودش، بلکه برای دیگران. نتیجه رجوع دوباره به کاری نیمه تمام است که در دوران کارمندی به آن بی توجهی بود. یک کار ساده و شاید کوچک: راضی کردن بوروکراسی پیچیده اداری برای تبدیل حوضچه‌ای گل آلود به پارک کودکان.

دوره‌های زندگی ایکیرو یا جهان‌بینی یک انسان

واتابه سه دوره زندگی دارد. دوره اول مدت زیادی را به کار کردن گذرانده است و تمام درآمدش را پس انداز کرده و لذتی از زندگی نبرده است. انسان خشک و تنهایی که پس از مرگ همسرش خودش را وقف پسرش کرده و طرف هیچ زن دیگری نرفته است.

جایی گمان می‌کند می‌تواند با عاشق شدن زندگی کند
جایی گمان می‌کند می‌تواند با عاشق شدن زندگی کند

واتانابه پس از آگاهی به مرگ وارد دوره ی دوم زندگیش می‌شود. در یکی از شب‌ها در یک کاباره پیرمرد شروع به خواندن شعری می‌کند، شعری که اسمش “عمر کوتاه” است، در این سکانس ما اشک‌ها، غم‌ها و نارضایتیِ حل نشده‌ی او از زندگی‌اش را هنوز بر روی چهره‌اش می‌بینیم. دوره سوم زندگی واتابه مربوط به تصمیم بزرگی است که می‌گیرد. او می‌خواهد امور ساخت پارک را پیگیری کند اما دیگر عمری باقی نمانده و ما در اینکه آیا موفق شد یا نه معلق می‌مانیم.

کارمندان شهرداری نمایانگر تمام آدم‌های دور و بر ما هستند زمانی که واتانابه زنده است فقط او را سرزنش می‌کنند و پشت سرش مدام حرف می‌زنند و بعد از اینکه از دستاورد او مطمئن شدند دچار مرده پرستی می‌شوند و در حالت مستی قسم می خورند که راه او را ادامه دهند. سکانس های انتهایی فیلم در مراسم سوگواری واقعا عالیست. فلش بکهای پی در پی که خاطراتی است که توسط افراد مختلف بیان می شود و انسانهایی که تا چند لحظه پیش همگی واتانابه را مسخره می کردند به یکباره او را ستایش می کنند.

آکیرا کوروساوا، کارگردان فیلم ایکیرو ، استاد نبوغ و خلاقیت در دکوپاژ است، در نمایی از فیلم وقتی مرد تصمیم به متحول شدن در زندگی می‌گیرد، در حالی دستش یک عروسک است که دختری جوان به او داده، به سمت پایین پله‌ها می‌آید. در پس زمینه جشن تولدی در حال برقراری است، مهمانان می‌آیند و تبریک می‌گویند به گونه‌ای که فکر می‌کنید دارند خطاب به واتانابه، مرد پیر، حرف می‌زنند، او از دوربین دور شده و کسی وارد کادر می‌شود که تولدش است. این عمل اینگونه توجیه می‌شود ولی ما می‌دانیم که آنها با واتانابه صحبت می‌کردند و تولد دوباره‌ی او را تبریک می‌گفتند. ایکیرو فیلمی درباره‌ی مرگ نیست، بلکه درباره‌ی زندگی کردن است، همچون اسمش. درباره‌ی ترس یک انسان از مرگ نیست، بلکه درباره‌ی ترس او از زندگی نکردن است.

سینما
علاقه مند به کشف و شفاف کردن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید