هر مانعی که سر راهم می بینم ذوق می کنم.... تو گذاشتی.... کار توه! هنوز حواست بهم هست، داری راهو نشونم میدی...
خیلی طول کشید تا به این نقطه برسم. فکرشم نمی کردم که این نقطه، تازه نقطه ی آغازم باشه!!
تازه زندگیم شروع شده، بالاخره شروع شد، آره چهل سال از عمرم رفت ولی ارزششو داشت. از حالا به بعد هر وقت بمیرم راضیم! دیگه نه شکایتی دارم، نه از کسی دلخورم، نه طلبکارم، نه بدهکارم، نه انتظاری از کسی دارم، نه دلم جایی گیره.... چهل سال طول کشید ولی واقعا ارزششو داشت....
تو آزادم کردی، آزاد شدم ازین حبس چهل ساله، که حتی ممکن بود حبس ابدم باشه...
توی این سالها همیشه درباره ی معنا و مفهوم آزادی فکر می کردم و نمی فهمیدم ولی حالا کم کم دارم می فهمم آزادی یعنی چی... "من از آن روز که در بند تو ام آزادم" یعنی چی...
تازه رسیده م به یه نقطه ای که دیگه سرت غر نمیزنم، بهونه نمی گیرم، گلایه نمی کنم، حسرت جاهای خالی رو نمی خورم چون میبینم که اصلا خالی نیستن!!
کم کم دارم یاد می گیرم که یادم نره هر مانعی که سر راهمه، کار توه... تو گذاشتی که راهو گم نکنم....
https://vrgl.ir/myVhV