کیا بهرامی·۱۹ ساعت پیشمن تسلیمم...خدا جان سلام؛ ممنونم حالم خوبه و همه چیز هم آرومه! میگم... میشه یادم بدی چطوری تسلیم بشم!؟ آره می خوام تسلیمت بشم، چرا؟ برای اینکه تازگیا ف…
کیا بهرامی·۲ روز پیشتنهاییمو دوست دارم...من حقیقتا نوشتن رو دوست دارم.... اونقدر که شاید باور نکنی! یه جوری که همه چیزشو دوست دارم، یعنی هر چیزی که به نوشتن مربوط میشه رو دوست دارم…
کیا بهرامی·۴ روز پیششیرین نباشی مجبوری فرهاد باشیشین: نیستی..... خبری ازت نیست.... میم: چند وقته هر حرفی می خوام بزنم تلخ از آب در میاد، واسه همین بیشتر از قبل ساکتم... شین: سکوتت هم تلخه…
کیا بهرامی·۵ روز پیشخوشم نمیاد ازت خوشم بیاد...نون: آخه چرا!؟ قاف: برای اینکه من هروقت از یکی خوشم اومد، خیلی زود کاشف به عمل آمد که طرف تو زرده!! بنابراین به تازگی تصمیم گرفتم دیگه به ک…
کیا بهرامی·۷ روز پیشبیا معما بگیم...(صاد روی تخت زیر سرم محتوی داروها دراز کشیده، شین هم روی صندلی کنار تخت نشسته و دستش را نوازش می کند) شین: بیا معما بگیم... اول تو بگو صاد…
کیا بهرامی·۸ روز پیشنفس های آخر خودکارم...در سرم، در صف نانوایی... پیرمرد با عصایش به سمت من اشاره کرد و به خانمی که در کنارش ایستاده بود گفت: "اون آقاست". خانم نگاهی به من انداخت و…
کیا بهرامی·۹ روز پیشپیش اومده برات!؟سلام... دیدی گاهی وقتا آدما حتی حرفای ساده ی همدیگه رو نمیفهمن؟! پیش اومده واست؟ اصلا انگار طرف واقعا معنی واژه ها و جمله هاتو متوجه نمیشه!…
کیا بهرامی·۱۰ روز پیشتو اونی نیستی که نشون میدی...ازم پرسید اگه کسی بهت اعتراضی نمی کرد و انتقادی هم درکار نبود چکارا می کردی؟! زیاد با هم صحبت می کردیم، چند هفته ای بود که گیر داده بود به…
کیا بهرامی·۱۱ روز پیشمی نویسم لبخند، تو بخوان اندوه...سلام... در همه ی زبانها واژه هایی هستند که آنگونه که نوشته می شوند خوانده نمی شوند و یا چند جور نوشته می شوند و کار را برای دانش آموزی که م…
کیا بهرامی·۱۲ روز پیشما خانوادتا اهل زمین نیستیم...لحظه ی تولدت را یادت هست؟! روز مرگت را میدانی چه روزی است؟! نخستین قدمهایت را به خاطر می آوری!؟ آخرین قدمت را میدانی کی خواهی برداشت؟! من ر…