عمو کیا
عمو کیا
خواندن ۳ دقیقه·۸ روز پیش

بیچاره غول چراغ جادو!

از شما چه پنهون چند وقت پیشا یه دونه چراغ جادو پیدا کردم...

البته همه مون به خوبی می دونیم که همچین چیزی وجود خارجی نداره، برای همینم من بدون توجه به خالی بندیای گفته شده در افسانه ها برش داشتم و خواستم با آستین لباسم تمیزش کنم که ناگهان دود سفید رنگی ازش بلند شد و شعله ای آبی رنگ ازون قسمت چیزش روشن شد و شعله هه هی بزرگ تر شد و دیدم که بله.... خودشه،غول چراغ جادوه!!
غوله دیالوگشو گفت و منم چون قبلا به همچین موقعیتی فکر کرده بودم سریع به عنوان اولین آرزو گفتم " آرزو می کنم به جای سه تا آرزو، صد تا آرزو داشته باشم. "
غوله یه ذره چپ چپ نگام کرد و گفت سرورم این آرزو برخلاف قوانینه.... نمیشه آقای زرنگ.... در ضمن یه آرزوت سوخت، دو تا مونده، در خدمتم سرورم....
جالبه که من قبلا به اینجاشم فکر کرده بودم، این بود که به عنوان آرزوی دوم گفتم" آرزو می‌کنم که بتونم آرزویی بر خلاف قوانین داشته باشم."
ایندفعه غوله یذره بیشتر چپ نگام کرد و رنگش یه کوچولو به سرخی زد و گفت دارم بهت میگم نمیشه بر خلاف قوانین آرزو کنی، اینو تو کله ی پوکت فرو کن. فکر کردین قوانین ما رو هم مثل قوانین ابلهانه ی خودتون می تونین دور بزنین؟ خاک تو سر همه تون کنن.... آرزوی دومت هم سوزوندی، فقط یه دونه مونده..... بنال سرورم....
والا دروغ چرا من قبلا حتی به اینجاشم فکر کرده بودم و بلافاصله به عنوان آرزوی سوم گفتم " آرزو می کنم که ظرف سه روز آینده، یه بار دیگه یه چراغ جادو پیدا کنم"!
اینو که گفتم غوله دیگه قاتی کرد، رنگش کامل سرخ شد و خم شد سمتم و گفت: مرتیکه ی الاغ
آرزوی سومت هم سوزوندی....ببین من یه سوال ازت دارم، شما آدما جدیدا چه مرگتون شده؟! والا ما چند هزار ساله که غولیم. همیشه اینطوری بوده که یه نفر ما رو پیدا می کرده، بعد مثل بچه ی آدم سه تا آرزو می کرده ما براورده می‌کردیم و پورسانتمونو می گرفتیم و تموم میشد می رفت پی کارش! ولی تو این حدود سیصد سال اخیر باورت میشه من تاحالا یه دونه آرزو هم براورده نکردم؟ از بس که شماها طماع شدید، از بس که حرص می زنید، انقد که ذاتتون خراب شده و ادعای زرنگیتون میشه و هی زور می زنید این سه تا آرزو رو بکنید سیصد تا!!
ای بابا بس کنید دیگه، خسته م کردید دیگه، بابا والا بلا من الان سیصد ساله یه قرون دستمزد نگرفتم.... بابا لامصبا من هنوز رسمی نشدم روز مزدم، با ما دونه ای حساب میکنن، شرمنده ی زن و بچه م شده م......
خلاصه غوله کلی گریه کرد و منم سعی کردم دلداریش بدم و بعدش شاید باورتون نشه، رفیق شدیم باهم. داشتیم گپ می‌زدیم که تایمش تموم شد و غیب شد دیگه، اونا قانوناشون خیلی سفت و سخته!
راستی قضیه ی اون سه تا سیاهپوستی که پیداش کرده بودن رو هم ازش پرسیدم.... تایید کرد گفت آره راسته :)) پیامشم فکر کنم رسوندم بهتون دیگه....
انقد طمع نکنید خواهشا..... با تشکر!!




https://vrgl.ir/Iotvn

آرزوطمع
جاش خیلی خالیه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید