
من همیشه از آدمایی که یه جور دیگه فکر می کنن خوشم میومده ... خودم هم معمولا همینطوری بوده و هستم. آره دیگه منظورم دقیقا همین بود که من خیلی از خودم خوشم میاد، البته که هرگز همیشه اینطوری نبوده و من خیلی وقتا از خودم بدم میاد و باور کن گاها یه فحش هایی به خودم میدم که تاحالا نشنیده م و برای خودمم تازگی داره. ولی من حیث المجموع میشه گفت که بچه بدی نیستم! حالا از بحث منحرف نشیم، داشتم می گفتم خوبه که آدم بتونه "یه جور دیگه" فکر کنه ...
هیچ قانون و ترتیب و آدابی وجود نداره، فقط تلاش می کنیم مسیر فکر کردنمون یه جور تازه ای باشه مثلا ... تصور کن ما قراره تعداد گوسفندان یک گله ی بزرگ رو بشماریم، شما از چه روشی استفاده می کنی؟! تعداد دقیق رو لازم داریم، بهش فکر کن ...
پیشنهاد من اینه که اول پاهاشونو بشماریم و بعد تقسیم بر چهار کنیم!!
متوجه شدی منظورم از یه جور دیگه فکر کردن چیه؟! یا یه کسی ممکنه بگه خب میریم از چوپان گله می پرسیم یا از صاحبشون، اونا حتما همیشه می شمارنشون، چه کاریه من بشمارم!؟ تازه اگه این وسط اختلافی هم وجود داشته باشه ممکنه یه چیزی هم به ما بماسه! چه جوری!؟ شما فکر کن چوپان میگه ما هزار و صد و نوزده راس گوسفند داریم، صاحب گله میگه هزار و صد و هفت تا داریم، دوازده تا اختلاف داره، پس اگه اون دوازده تا گم بشن صاحب گله چیزی رو از دست نداده درسته؟! ... چی؟ دزدی؟!! نه عزیزم ما نون حروم از گلومون پایین نمیره که، فقط خواستم قضیه یه قدری برات روشن بشه که منظور از یه جور دیگه اندیشیدن به مسائل زندگی چیست، متوجه شدی؟
حالا بریم توی زندگی، تصور کن شما یک خانم جوان و کیس ازدواج هستی و خانواده ت علی رغم میل شما قرار خواستگاری گذاشته ن، خواستگار یه دونه از این محمد های همه چیز تمومه که هیچ جوره نمی تونی روش عیب و ایرادی بذاری و حتی رفیق صمیمیت هم میگه برو زنش شو، ولی شما دلت پیش امیر جونت گیره (غافل ازینکه ایشون هم نگیره، هم همین الان تو بغل یکی دیگه ست) ... از طرفی هم خواستگارا آشنان و نمیشه باهاشون چکشی برخورد کرد، الان توی موقعیت هستی و قراره چای ببری، حسابی گیر کردی، شما باشی برای خروج از بحران چکار می کنی؟! بهش فکر کن ... راه حل دم دستی قبول نیستا، باید متفاوت و موثر باشه ...
من پیشنهادمو بگم؟! پاهای خواستگارا رو می شماری و تقسیم بر چهار می کنی، حل میشه ... چیه چرا اینطوری نگاه می کنی؟! باور کن حل میشه. شما با یه قلم کاغذ برو خدمت مهمونا و شروع کن به شمردن پاهاشون و بنویس روی کاغذ و مشغول شو ... اگرم کسی پرسید عزیزم یا عروس گلم چیکار داری می کنی، بگو می خوام چایی بیارم براتون، باید بدونم چند نفر هستین، از اونجایی که عمو کیا بهم یاد داده که یه جور دیگه به چالشهای زندگیم نگاه کنم منم تصمیم گرفتم بیام پاهاتون رو بشمرم و تقسیم بر چهار کنم تا تعداد دقیقتون به دست بیاد .... تا همینجای قصه بهت قول میدم که خواستگارا منصرف میشن و خودشون میذارن میرن، ولی اگه باز احیانا مقاومت کردن و یکی پرسید عزیزم چرا تقسیم بر چهار؟! باید تقسیم بر دو کنی، بدون که اونم داره یه جور دیگه به قضیه نگاه می کنه و حریف قَدَره ... بگو خب عیب نداره من دستاتونم میشمرم، یا اصلا می خواین گوشاتونو بشمرم تقسیم بر دو کنم؟! فقط امیدوارم کسی اینجا نقص عضوی چیزی نداشته باشه که محاسباتم بهم میریزه ...
حاجی من بعید می دونم اینا دیگه تو رو بگیرن، دُمشونو میذارن رو کولشون و در میرن!! بعدا هم اگه خانواده ت دعوات کردن که این چه کاری بود کردی و آبرومونو بردی و خاک تو سرت و اینا ... عکس العمل شما چیه؟! آفرین، پاهای خودشونم بشمر و ایندفعه تقسیم بر شیش کن، یاد گرفتی عروس گلم؟
حالا تصور کن در مسأله ی فوق، شما آقای داماد هستی، وقتی دختره میاد که پاهاتونو بشمره شما چکار می کنی؟! بهش فکر کن ... بدو وقت نداریم ... چی؟!!! تو هم شروع می کنی پاهای اونا رو می شمری؟! میری به دختره کمک می کنی پا می شمری؟ پسرم شما حالت خوبه؟! تو واقعا می خوای اینو بگیری؟!! این دیوونست ها، یه تخته ش کمه، کوری؟ نمی بینی؟ ... از ما گفتن بود ...
چی؟! می خوای پیشنهاد منو بدونی؟ آهااان این شد یه چیزی ... اگه می خوای پیشنهاد منو بدونی، این زیر یه یارویی هست، بکش بالا، بیا تو لینک تا بقیه شو برات بگم ... بالاخره زندگی خرج داره دیگه قربون شکل ماهت برم، مفتی که نمیشه، بوس بوس، مراقب خودت باش ...