ویرگول
ورودثبت نام
بادکنک
بادکنکسخن سایه ی حقیقت است!
بادکنک
بادکنک
خواندن ۲ دقیقه·۱ روز پیش

ناف...

بنده یادم نمیاد ولی میگن که من یه روزگاری از طریق یه طنابی که به شکمم وصل بوده تغذیه می کرده م، تو هم همینطور! شما همچین چیزی رو به خاطر میاری؟!
دهان کاملا بسته، چشمها بسته، اما صداها رو می شنیده ایم، لامسه مون هم کار می کرده ... شاید واسه همینه که صداها، انقدر برای ما الهام بخش و واقعی و انقدر موندگار هستن ...
صداها خیلی از حقایق رو برملا می کنن، حتی اگه طرف در حال دروغ گفتن هم باشه، از لرزش و حس صداش میشه فهمید که داره دروغ میگه ولی تصویر خیلی دروغ گوست ... لعنتی یه روده ی راست توی شکمش پیدا نمیشه!
ما از صدا خیلی چیزا می فهمیم چون سابقه ی آشناییمون با صداها، به قبل از تولدمون برمی گرده ... به زمانی که مجبور بودیم همه ی برداشتمون از هستی رو، صرفا از طریق صداهایی که می شنویم به دست بیاریم!
داشتم به اون طنابه فکر می کردم که وقتی بهمون وصل بود، چقدر حالمون بهتر بود ...

درسته که یادم نمیاد ولی میشه حدس زد چه حالی بوده ... قاعدتا خیلی راحت تره که آدم زحمت جویدن و بلع و هضم رو نکشه و انرژی مورد نیازش رو بی هیچ دردسر و گرفتاری، از طریق اون طناب تامین کنه درسته!؟ نظرته؟!
منظورم اینه که اگه این امکان فراهم بشه که ما یک منبع تغذیه به نافمون وصل کنیم و دیگه نیازی به صرف غذا و نوشیدنی نداشته باشیم، تو این کارو می کنی!؟ انگار که همیشه ماه رمضونه، با این تفاوت که دیگه نه گرسنگی در کاره، نه طبیعتا افطاری!
می دونی چقدر وقتمون خالی میشه؟! می دونی با اونهمه وقت اضافی چه کارهای بزرگی میشه کرد؟ اینطوری دیگه بساط آشپزی و کشاورزی و دامپروری و هجوم به طبیعت کلا جمع میشه ... اصلا چهره ی زمین متحول میشه ...
می بینی چه گندی زده ایم به زمین!؟ اونم فقط به خاطر شکم ...
داشتم به این فکر می کردم که آیا شباهتی مابین طنابِ ناف و طناب دار وجود داره؟!
ما وقتی به دنیا میایم طناب نافمون رو با قیچی می بُرن و از اون بالا سقوط می کنیم و میوفتیم روی زمین و دردمون می گیره و شروع می کنیم به نفس کشیدن و گریه کردن ... و همینطور خواستن ... و یکی یکی به خواسته هامون اضافه میشه تا اینکه بعد از مدتی، در دریای خواسته های رسیده و نارسیده مون غرق می شیم و نفس کشیدن از یادمون میره و می میریم ...
ای کاش طناب نافمونو قطع نمی کردن ...
هنوزم با ایده ی اتصال منبع تغذیه به ناف آدما مخالفی!؟ دوباره گوشهامون فعال میشنا ...

دوباره چشمامونو به روی دنیا می بندیم، دوباره دل میدیم به صدای تپش قلب مادرمون، دوباره یه لبخند بی صدا میاد روی لب هامون ... دوباره می تونیم حقیقت رو از دروغ تشخیص بدیم، دوباره از بند تصویر رها میشیم ...
نظرته؟! به نظرت میشه یه روزی، مثل یه جنین، هیچی نخوایم!؟ به نظرت میشه دوباره اون آرامش خالص رو تجربه کرد!؟

دروغزمینطنابطبیعتزندگی
۱۸
۶
بادکنک
بادکنک
سخن سایه ی حقیقت است!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید