چند وقت پیش به یه مورد جالبی بر خوردم. یه شب در حالی که خیلی حالم گرفته بود و از اون ور هم آهنگ بی کلام گوش میدادم، شروع به گریه کردم. من معمولا از گریه کردن نمیترسم و این رو به خاطر ضعف نمیدونم. از نظر من گریه کردن راهی هست برای بیان دردی که نمیتونی به زبون بیاری. گریه کردنم یه 10 دقیقه ای طول کشید. همینطوری گذاشتم اشک هام سرازیر بشن بدون اینکه از خودم مقاومتی نشون بدم. اما بعد از اون اتفاق جالبی برام افتاد. بعد از اینکه گریه کردنم تموم شد و تصمیم گرفتم که برم گوشیم رو چک کنم، با یه پیامی از طرف یکی از دوستام مواجه شدم.
اون پیام خیلی خنده دار بود و من رو چنان به خنده انداخت که داشتم دل درد میگرفتم. فکر کنم 5 دقیقه فقط داشتم میخندیدم و اصلا خندم قطع نمیشد. وقتی خندیدنم تموم شد، یهو به فکر افتادم. اینکه من همونی بودم که داشتم چند دقیقه پیش گریه میکردم و حالم بد بود ولی الان از شدت خنده دل درد گرفتم و لبخند هنوز رو لبم هست. یدفعه یاد یه مصراع از از حافظ افتادم که وصف حال اون موقعم بود:
( دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور )
و من چقدر این رو با تمام وجودم حس کردم. اینکه حال بدم زیاد دووم نیاورد و جاش رو به خنده داد. اینکه قرار نیست همیشه وضعیت یه جور باشه. یه زمانی که خودتم فکرش رو نمیکنی، ممکنه حالت دگرگون شه.
البته که برعکسش هم هست. بارها شده از ته دل شاد بودم ولی این شادیم تاریخ انقضاش زود رسید.
میخوام بگم، هر اتفاقی که افتاد، زیاد بهش دل نبندید. چون نمیدونیم بعدش چی میشه. اگه چند وقته ناراحتیم، ممکنه هر لحظه یه لبخند بیاد رو لبمون. اگه شادیم، زیاد بهش وابسته نشیم چون هر لحظه ممکنه جاش رو به اشک ها بده.