آن-
آن-
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

افکار مشوشم در طلب تسلسل‌ آرمیده‌اند.

خواستم درس بخوانم دیدم مراد اینچنین حاصل نشود مگر فرد گذارمش، دوات برقصانم و بر دم ِقاصدک کشیده و برایش اندر این احوالات بنویسم.
چیزی از هجده ِنهمین به جلو نرفته‌ایم، می‌خواهم زود تر قائله‌اش را تمام کنم.
مراد و صلاح و توفیق و نهایت، کمال عاشقی و سیاقت، می‌خواهم بگویم دوستت دارم،
آنگونه که باید دوستت دارم.
تو نه رویداد گذشته ها خواهی بود نه پیشی برنده از آن، تو نه مادر خواهی شد و نه پدر و نه حتی «او»، تو برایم تو خواهی ماند و من تورا در برون ابراز نگه می‌دارم تا مبادا راه به داخل بیابی و اندکی سوال شود «او» کنار کنج ترین گوشه چه می‌کند.
که اکنون مستمر خواهیم شنید که این ها تصورات بعدهاست و ما در قبل به سکنا آمده ایم.


در رفتن ِ جان از بدن.
در رفتن ِ جان از بدن.




بعد از تحریر:
بُگذریم که او حتی نیم نگاهی به درد و خیز رفتنم نداشت، بگذریم که طفره رفت و در ظن کوچک شناختم، از من به فرار آمد و من این چنین نمی‌خواستم..


منم متروک مطرود ذهن مسکوت بی مفعول تورا. greenlotus102@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید