این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وا رهان
-مولوی
اره محیط اطرافمون شده یه زندان تنگ، دیوار سیاهش، البته نه، سایه های سیاهی که روی لبخند هامون افتاده رو میگم
تلخی هایی که هر روزمون رو گنگ تر از دیروزمون بکنن، ولی صبر کن مگه ما قراره طعمه سردی زمستون و میلهای زندان بشیم؟
نه! ما میتونیم لبخند هامون رو داشته باشیم، ما میتونیم مثل پدینگتون مارمالاد پرتقالی درست کنیم
میتونیم دستای همو بگیریم، ما هنوزم میتونیم لبخند بزنیم..
ما میتونیم ادامه بدیم، ما دیدیم زیر بارون میرقصید،
فقط میخوایم که یکم بیشتر ادامه بدیم، هممون قراره یه عالمه زندگی کنیم، قراره جامعه مون قشنگ تر کنیم.
پ.ن: چی میشه اگه یه بار فقط لباس های خاکستری مون رو با لباس رنگی های گلدار مادر بزرگ بشوریم تا شاید ما هم رنگ بگیریم..؟
پ.ن دوم: یکم متفاوت از من بخونید...-)