و با مرگش
واژهها یتیم شدند،
صحنهها چراغهایشان را خاموش کردند،
و شعر از گفتن جا ماند.
بهرام نمُرد؛
که دگر بار زاییده شد.
-همان روز-
بهرام نمُرد؛
جهان
او را از زندگیِ خودش حذف کرد،
چونان که شاهنامه
دلیرانش را
همیشه دور از وطن میکُشد.
و دوباره پهلوان ایرانم مرا به سوگ نشانید.

پ.ن: از وطن چیزی نگذاشتهاند، کسانی که برای وطن بودند را غریبانه در قبرستان های دور دفن کردند، انگار امیدی نمانده، انگار این سوگ سیاوش تمامی ندارد.