آنه^^
آنه^^
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

تولستوی و مبل بنفش

شما توی یه سال چند تا کتاب می‌خونین؟ ده تا؟ بیست تا؟ پنجاه تا؟ یا حتی صدتا؟

این کتاب راجب خانمی به نام نینا هست که برای فرار از غم از دست دادن خواهرش تصمیم می‌گیره به مدت یک سال هر روز یه کتاب بخونه. یعنی 365 کتاب در سال!

نینا خواهرش رو به علت سرطان کیسه‌ی صفرا از دست می‌ده و بعد از یه مدت خیلی طولانی به خودش میاد و می‌بینه که کاملا بین غم‌ها گیر افتاده.

پس کتاب خوندن رو شروع می‌کنه. از ژانر‌ها، موضوعات و نویسندگان مختلف. اون که توی یه خونواده‌ی کتابخون بزرگ شده بوده تصمیم می‌گیره برای فرار از غم و فراموش کردنش انقدر کتاب بخونه که به خودش فرصت غصه خوردن رو نده.

نکته: این نقد هیچ گونه اسپویلی نداره. پس با خیال راحت بخونین!

نکته دوم: این نقد صرفا نظر خودم راجب کتابه! پس ممکنه کسی حرفامو قبول داشته باشه یا نداشته باشه.

اگر این کتابو از نشر ایرمان خونده احتمالا با مشکل چاپ بد مواجه شدین. طوری که یکی دو تا از صفحات به سختی قابل خوندنن.

اگر دچار ریدینگ اسلامپ شدین و یا فردی هستین که تازه ‌می‌خواد کتابخون شه و این کتاب جزو اولین کتاباتون باشه پیشنهاد می‌دم جزو اولین کتاباتون نباشه چون یکم حوصله سر بره.

توی کل این کتاب نینا درمورد تجربیات و کتابایی که خونده و درسایی که ازشون گرفته صحبت می‌کنه.

این کتاب کاملا واقیه و تجربیات نینا واقعا جالب و خوندنیه اما همونطور که گفتم با شیب ملایمی پیش می‌ره و فراز و فرود چندانی نداره و برای همین این کتابو به کسایی که کتاب‌های هیجانی رو دوست دارن پیشنهاد نمی‌کنم.

به نظرم از اون کتاباییه که باید همزمان باهاش یه کتاب دیگه رو هم خوند وگرنه ممکنه دچار ریدینگ اسلامپ بشین.

من خودم نصف این کتاب رو که خوندم ولش کردم و مغازه‌ی جادویی رو خوندم و بعد تمومش کردم.

کتابی نیست که شما رو هیجان زده کنه و یا اینکه نتونین برای ادامه دادن و فهمیدن پایانش صبر کنین و یک سره بخونینش.

یه سری کتابا رو وقتی میخونیم اصلا قرار نیست اتفاق خاصی توشون بیفته و چیزای عجیب، جالب، متفاوت یا مثال زدنی رو بخونیم. قراره برشی از زندگی رو بخونیم؛ یه ریتم اروم و ملایم و قشنگ از زندگی، طوری که نویسنده با توصیفات و جملات قشنگش قراره ذره ذره آرامش، زیبایی، حس خوب، جملات زیبا و تجربه های قشنگ به ذهنمون تزریق کنه.

جملات واقعا قشنگی داره. نینا طی این یک سال کتابخونی یاد می‌گیره که چجوری بدون اینکه از غم فرار کنه باهاش کنار بیاد.

موضوعاتی که توی کتاب راجع به اونا صحبت می‌شه؛ موضوعاتیه که ممکنه هممون باهاشون دست و پنجه نرم کنیم و این کتاب باعث می‌شه راه برخورد باهاشون رو یاد بگیریم.

نظراتش راجب اون کتابا و تجربیاتش واقعا جالبه و به نظرم ارزش یه بار خوندنو داره.

در ضمن حین خوندنش با کلی کتاب جالب آشنا می‌شین و ممکنه دلتون بخواد که اونا رو هم بخونین.

و در آخر چند قاچ از کتاب:)

آیا تابه‌حال قلبت به‌خاطر تمام شدن کتابی به درد آمده است؟ آیا شده تا مدت‌ها بعد از تمام کردن کتابی نویسنده‌اش همچنان در گوشَت نجوا کند؟


همه‌جا به جست‌وجوی آرامش برآمدم و آن را نیافتم، مگر نشسته در کنجی، تک‌وتنها با کتابی کوچک.


افلاطون گفته: «مهربان باش؛ زیرا هر کسی را که می‌بینی در نبردی سخت مشغول مبارزه است.»


«چرا مردم این‌قدر از فکر کردن می‌ترسند؟ چرا هیچ وقتی برای اندیشیدن نمی‌گذارند؟ سکون اشکالی ندارد؛ پوچی، دور خود چرخیدن و حتی شاد نبودن اشکالی ندارد. فکر می‌کنم این چیزها قدم‌های نخستین تولد یک فکر جدید است. برای همین است که دوست دارم کتاب بخوانم.»


خوشحال می‌شم نظراتتونو بخونم:)

کتابمعرفی کتابنقد کتابتولستوی و مبل بنفشنینا سنکویچ
[تکرار غریبانه‌ی روزهای آنه سرانجام این‌گونه گذشت...]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید