۱۴۰۲/۱۰/۷
روز دوم چالش ۷۵ روز سختی
صبح بیدار شدم و درسامو برای امتحان مرور کردم. رفتم روی وزنه و وزنم رو توی بولت ژورنالم ثبت کردم. بعدم صبحونم رو آماده کردم و خوردم.
دو تا کلمهی امروز از کتاب ۵۰۴ لغت ضروری رو نوشتم و باز هم با آهن ربا به در یخچال چسبوندم.
یه لیتر آب رو تا اینجا تموم کردم. رفتم مدرسه و امتحان انسان و محیط زیست رو دادم و برگشتم خونه و تو لیست امتحانا علامتش زدم.
بعد از مدرسه خوابیدم و وقتی بیدار شدم، ناهار خوراک لوبیا داشتیم که یه کاسهی کوچولو ازش خوردم. درسامو خوندم و پادکست امروزو گوش دادم.
پادکست امروز هم از دکتر مجتبی شکوری بود. برای گوش دادن بهش از اپلیکیشن کست باکس بزنید روی این.
فصل دوم کتاب «سطل شما چقدر پر است؟» رو خوندم و به این جمله برخوردم.
لیتر دوم آب رو هم اینجا تموم کردم. یه خورده دیگه درس خوندم و رفتم ورزش کردم. بعد از ورزش، مدیتیشن رو انجام دادم و بعدشم دوش فنلاندی. سومین لیتر آب رو هم حین ورزش تموم کردم.
بعد هم که تولد داداشم بود و سخت ترین قسمتش اون ژلههای رنگی رنگی و پف فیل و کیک تولدی بود که داشتن بهم چشمک میزدن که بیااااا بیااااا ما رو بخوررررر
ولی مقاومت کردم و در عوضش شام چی خوردم؟
دیگه تا آخر شبم اتاقمو مرتب میکنم و چهارمین لیتر آب رو هم تموم میکنم.
و اما قضیهی «مثانهی وقت نشناس»
امروز همون طور که گفتم امتحان انسان و محیط زیست داشتم. صبح با خودم گفتم یه لیتر آب رو تا قبل از امتحان تموم میکنم و نمیدونین با چه سرعتی و بدون وقفه بطری یه لیتری پر از آب رو سر کشیدم.
و فکر میکنین نتیجه چی شد؟
سر جلسهی امتحان بودم. یه سمت برگه رو حل کرده بودم که به شدت روم به دیوار دستشوییم گرفت. اصلا به طرز فجیعی غیر قابل تحمل بود و نمیتونستم تمرکز کنم ببینم سوال داره چی میگه و از من چی میخواد.
به ناچار دستمو بلند کردم و یکی از مراقبا اومد بالای سرم. خجالت زده نگاهش کردم و گفتم:« خانم ببخشید من جداً دستشوییم میآد.» گفت:« خب پاشو برو» گفتم:« خانم اگه میخواین همراهم بیاین که فکر نکنین قراره تقلب کنم. به خدا من اصلا کتابم رو هم همراه خودم نیاوردم مدرسه.» گفت:« نه من چرا باید همچین فکری کنم. اشکالی نداره. برو دم در به معاون آموزشیتون بگو اون همراهت میآد»
القصه به حول و قوهی الهی مشکلم حل و فصل شد و تونستم با آرامش بقیهی امتحانو بدم.