۱۴۰۲/۱۱/۲
روز بیست و هفتم چالش ۷۵ روز سختی
صبح بیدار شدم. وزنمو ثبت کردم. صبحونمو آماده کردم. کیفمو جمع کردم و خودمم آماده شدم تا برم مدرسه.
زنگ اول تاریخ داشتیم. معلم تاریخمون جزو معلمای محبوبمه. یه کار خیلی جالب و خوبی که میکنه اینه که بعد از هر امتحان به کسایی که نمرشون ۲۰ شده کتاب هدیه میده و براش هم فرقی نداره که یه نفر بیست بشه یا ده نفر. اصلا هم اینجوری نیست که از عمد سوال سخت در بیاره و بخواد یه جوری تصحیح کنه که کسی بیست نشه. بین درس دادنش استراحت داد بهمون. یه کیسهی پارچهای بزرگ همراهش بود که اونو باز کرد و پر از کتاب بود. کتابا رو چید روی میز و اونایی که امتحان نوبت اول تاریخشونو بیست شده بودن از جمله من رو صدا زد که بریم و کتاب انتخاب کنیم. منم کتاب خاطرات سفیر رو انتخاب کردم و خانم هم اپل کتاب برام یادگاری نوشت و امضا کرد.
آخر کلاس موقعی که درس تموم شده بود و نزدیک زنگ بود بچهها یاد انتقام سخت افتادن. قضیه اینه که موقعی که ما کلاس پایین بودیم و مخصوصا مواقعی که امتحان داشتیم از طبقهی بالا و کلاس بالای سرمون یعنی یازدهم ریاضی کلی صدای پا و کشیدن صندلی رو زمین میومد. حالا شایدم از عمد نبوده ها! ولی بچهها یهویی تصمیم گرفتن انتقام بگیرن. کلاس پایینی ما الان یازدهم ریاضیه. چون ما به خاطر یکی از بچههای ریاضیا که پاش شکسته و نمیتونه بیاد بالا مجبور شدیم کلاسمونو جا به جا کنیم و ما بریم طبقهی بالا و اونا بیان تو کلاس ما. بچهها همه همزمان شروع کردن. یکی صندلیشو میکشید زمین. یکی مثل کانگورو بالا و پایین میپرید. همه پا میکوبیدن زمین. اصلا یه وضعی بود. معلممونم وقتی قضیه رو شنید خندش گرفت.
زنگ دوم زمین شناسی داشتیم. از شانس بد ما معلم زمین شناسی زنگ قبل با یازدهم ریاضی کلاس داشت و این یعنی تمام سر و صداهای ما رو شنیده بود. گفت چه خبر بوده تو کلاستون؟ جشن گرفته بودین؟ پایکوبی بود؟ خلاصه که ما هم قضیه رو تعریف کردیم و کلی دعوامون کرد.
این کلاس جزو معدود کلاساییه که تخته هوشمند داره. آقا درسش رو از روی تخته و پاورپوینتی که روی فلشش داشت تدریس کرد.
زنگ تفریح پایین بود که بچههای اون یکی کلاس یازدهم تجربی اومدن گفتن برین وسایلتونو بیارین تو کلاس ما. گفتیم چرا؟ گفتن آقا گفته با تخته هوشمند کار دارم و جا به جا شین و ما مجبور شدیم بریم تو کلاس فوق العاده گرم اونا.
من به شدت سرماییم و همه اینو میدونن. اما کلاسشون به حدس گرم بود که علاوه بر اینکه پافرمو در اورده بودم وسط کلاس شیمی اجازه گرفتیم روفتم تو دستشویی مدرسه و لباسی که زیر مانتوم تنم بود رو هم در اوردم. همه تعجب کرده بودن میگفتن ببین چقد هوا گرمه که تو هم گرمت شده.
حالا این پافرم هم یه قضیه داره که بعدا براتون تعریف میکنم حتما.
بعد از مدرسه یه خورده استراحت کردم. ناهار خوردم و درس خوندم.
ادامهی کتاب «معجزهی سحرخیزی» رو خوندم.
پادکست گوش دادم. ورزش کردم. دوش فنلاندی و مرتب کردن اتاق و شونه و مسواک و همه چی تموم شد.
و اما «تاثیر موسیقی روی ما»
موسیقی زبان احساساته.
در واقع احساسات رو به روح ما منتقل میکنه بدون هیچ محدودیتی!
- میشنویم که دیگران یا خودمون با مسئلهی “هیچکس منو درک نمیکنه” یا “حال واقعی منو کسی نمیدونه” درگیرن و این همون زمانیه که موسیقی رو پخش میکنن -
متن آهنگها یا صدایی که از سازها میشنویم میتونن قدرت درون ما رو آشکار کنن و احساساتی رو به ما منتقل کنن.
همین طور هر روز گوش دادن موسیقی میتونه با شخصیت ما همسو بشه.
اینا قدرت موسیقیه!
پس مهمه که به چی گوش میدیم...