۱۴۰۲/۱۱/۷
روز سی و دوم چالش ۷۵ روز سختی
صبح بیدار شدم. امروزم روزه بودم. کلمههای زبان رو نوشتم. آماده شدم و رفتم مدرسه.
زنگ اول زیست داشتیم. قرار بود بپرسه ولی نپرسید. با اینکه گفته بودن و بخشنامه اومده بود که معلما شنبه به خاطر اینکه یه سریا اعتکافن درس ندن معلممون درس داد.
زنگ دوم دینی داشتیم. معلممون طبق بخشنامه عمل کرد و نمونه سوال از درس شش اورد سر کلاس حل کردیم.
خانم پرسید کسی برای تدریس درسای بعدی داوطلب هست که بیاد کنفرانس بده. من برای درس هشت داوطلب شدم و یه سری تلاشایی هم کردم که دو تا از درسا رو بندازم گردن اون دو نفری که نبودن و اعتکاف بودن که متاسفانه موفق نبود.😂
آخر کلاس یهو یکی از بچهها گفت دیدین تو شهرمون تو فلان خیابون یه مغازه جدید باز شده با عنوان صیغه یابی و همسر یابی؟
کلی سر این موضوع بحث کردن؛ در حالی که من از تو کیفم کتاب بیرون اورده بودم و داشتم میخوندم.
زنگ سوم هم عربی داشتیم. معلممون هم مثل همیشه با سرعت یوزپلنگ درس داد.
بعد از مدرسه یه خورده استراحت کردم. درس خوندم.
ادامهی کتاب «معجزهی سحرخیزی» رو خوندم.
پادکست گوش دادم. ورزش کردم. دوش فنلاندی و مرتب کردن اتاق و شونه و مسواک و همه چی تموم شد.
و اما «خرید محبوب»
مهمترین بخش امروزم هم این بود که کلاسورم خراب شده بود. تخته شاسیم هم شکسته بود.
رفتم بخرم.
یه کلاسور با پارچهی مخملی و طرح شازده کوچولو دیدم که اونو خریدم.
یه تخته شاسی هم با طرح شبهای پر ستاره ونگوگ دیدم و با کلی ذوق برش داشتم.
دیگه داشتیم میرفتیم حساب کنیم که به مامانم گفتم مامان قرار بود اجازه بدی با یه بخشی از پول عیدی که میگیرم هر چی میخوام بخرم یادته؟ من یه چند تا کتاب تو ذهنمه برم بپرسم اینجا داره که اگه داره بعدا از همینجا بگیرم.
گفت برو بپرس.
رفتم درمورد مجموعه کتابای قصههای امیرعلی نوشتهی امیرعلی نبویان پرسیدم دیدم داره.
کتاب کان لم یکن که یکی دیگه از کتابای امیرعلی نبویان که آدم، مجری، پلیر بازی مافیا و نویسندهی موردعلاقهی منه هست، رو هم داشت.
طی یه سری صحبتای طولانی با مامانم و اوردن کلی فکت از جمله اینکه تا اون موقع گرون میشه ممکنه اون موقع دیگه تموم شده باشه و......
راضی شد و همین الان خریدمشون:)