۱۴۰۲/۱۱/۱۰
روز سی و پنجم چالش ۷۵ روز سختی
صبح بیدار شدم. وزنمو ثبت کردم. صبحونمو آماده کردم. کیفمو جمع کردم و خودمم آماده شدم تا برم مدرسه.
قضیهی مدرسمون رو آخر پست میزارم.
کتاب «ایکیگای» رو شروع کردم. پادکست گوش دادم. کلمههای زبانو نوشتم. ورزش کردم.
دوش فنلاندی گرفتم. اتاقمو مرتب کردم و شونه و مسواک و...
و اما «اینجا کلاس ماست»
احتمالا از پستای قبلی فهمیدین که من شاعرم و شعر میگم. چند وقت پیش یه شعر درمورد اوضاع کلاسمون گفته بودم که آخر این پست میزارمش. سر صبحگاه خوندم و معاون پرورشیمون اصرار کرد که حتما یه بار دیگه باید بیای و جلوی خانم مدیر و معاون آموزشی هم بخونی. حالا اون یه بار دیگه کی بود؟ امروز!
خانم مدیرمون یه خورده حرف زد و موقعی که دیگه داشت میرفت معاون پرورشیمون صداش زد و به من اشاره کرد و گفت که یه شعر گفته و اگه اجازه بدین جلوتون بخونه.
اونم نه گذاشت و نه برداشت گفت بیا بخون. حالا منم خدای اعتماد به نفس😂
بلند شدم و رفتم جلو و شروع کردم به خوندن.
از همون بیت اولی که خوندم مدیرمون دستش اومد قضیه چیه.
گفت صبر کن صبر کن و بعد شروع کرد به توضیح و توجیه. حالا شعره رو اگه بخونین متوجه میشین چی میگم.
خلاصه دیگه بیت دو تا مونده به آخرو که خوندم دست تکون داد و اومد نمازخونه رو ترک کنه که گفتم نه خانم صبر کن یه لحظه.
دو تا بیت آخر یه خورده قضیه رو ماسمالی میکنه. همه برام دست زدن و معاون آموزشیمون هم اومد با یه بیت که نه وزن داشت و نه قافیه دیس بک داد بهم و بعدشم گفت یه گونی خط خطی برات جور میکنم هم قد خودت باشه.
و اینم از شعرم:
پ.ن: نسخهی صوتی شعر رو بالای پست گذاشتم. میتونین بهش گوش بدین.
اینجا کلاس ماست، سرد و تنگ و دلگیر
بی تخته و ماژیک و خودکار و غلط گیر
اینجا کلاس ماست، حتی پنکه هم باز
بی دکمهی تنظیم کارش گردد آغاز
اینجا کلاس ماست، جن دارد گمانم
در با نگاهی باز میگردد دمادم
اینجا کلاس ماست، این هم پیچ شوفاژ
یخ کردهام سرد است جایم همچو گاراژ
اینجا کلاس ماست، غژغژها و تق تق
با پایههای صندلی و میز هم لق
اینجا کلاس ماست، با فوت دبیران
میزی که وارون گردد و غمگین و نالان
اینجا کلاس ماست، با یک سطل آشغال
لبریزتر از پیش و قدمت هم که صد سال
اینجا کلاس ماست و ساعت نهان است
آشفته حال و ذهن درگیر زمان است
اینجا کلاس ماست و راهِ گذر نیست
رفتن به آن سوی کلاس هم بی خطر نیست
اینجا کلاس ماست و پر یادگاری
دیوار و تاریخی که مانَد روزگاری
اینجا کلاس ماست و تخته سیاه است
با اینکه اسمش وایت بردِ تاجِ شاه است
اینجا کلاس ماست و سکوی استاد
پشت سر ما هست این هم طبق اسناد
اینجا کلاس ماست و پرده معلق
آویز شد اما به یک جای بد و لق
اینجا کلاس ماست، یک کابوس دارم
پنکه نیفتد، گردنم را دوست دارم
اینجا کلاس ماست، شاید هم به زودی
جاری شود از بین کاشیهاش رودی
اینجا کلاس ماست و من مطمئنم
بهتر از اینجا هست برزخ یا جهنم
اینجا کلاس ماست، من امّیدوارم
روزی شود این بیت آخر هم شعارم
اینجا کلاس ماست، زیبا و فرح بخش
تجهیز گشته با همه چیزِ اثر بخش
پ.ن: متاسفانه چون مدرسمونو ندیدین ممکنه بعضی جاهاش براتون نامفهوم باشه ولی دوستام و مدری و معاونامون کاملا متوجه شوخیها و نکتههای شعر میشدن.