سوال بی جوابی که شاید زمانی ذهن کوچیک مارو به خودش درگیر کرده بوده باشه(!) زندگی پس از مرگه..
برای خود من به شخصه این مهمتر بوده که "به کجا خواهم رفت؟" تا اینکه "از کجا آمده ام؟"
از تجربیاتم بیاد دارم که من از عدم نیومدم، که بخوام به عدم برم. و این تا به امروز تنها دلیل آرامش وجود زیستی من بوده! اینکه دلیلی برای وجود من هست و مطمعن باشم که دلیلی هم خواهد بود..
اما این همه ماجرا نبود! اخرین تحقیقات کیهان شناسی و فیزیک بهم میگه شاید جهانی که توش داریم زندگی میکنیم از "هیچ" بوجود اومده باشه (ماده تاریک، پاد ماده.. یا یه همچین چیزایی) و جرعت زیستن برای "هیچ" برای نوع بشر امروزی واقعا سخته. (نیست؟)
ولی چیزهای زیادی برای آرامش وجود دارن. درسته که این جهان با استنتاج های دلبخواهش داره سعی میکنه بهم بگه "من به تو آرامشی بدهکار نیستم" ، اما هنوز ارزش های زیادی برای زیستن هست..
شادی، لذت و خوشحالی هدف نهایی هر تلاشی بوده و به نظرم خواهد بود.
مخیله ضعیف ما در مقابل عظمت کیهان یه جواب بهتر هم برای سوال "دلیل زندگی" میتونه بسازه، و اونم کوچیک بودن و ضعیف بودنشه! این نگرانی ناشی از عدم وجودمون، و اینکه چه "حسی خواهیم داشت"، بی حس بودن به نسبت نبودن وجود، خودش جوابیه به این حس بی ارزشِ نگرانی.
هرچند هنوز ترسناکِ اینکه بعد از مرگ "نخواهیم بود" یا "نخواهیم فهمید" و "نخواهیم دید"، اما واقعا تبدیل شدن به تکه ای از ذرات یک عظمت بی کران میتونه امیدوار کننه هم باشه. اینکه فهم تو فهم اونه و اگه بیشتر و بهتر میفهمه پس توهم بیشتر و بهتر خواهی فهمید؛ و اگه فهم اون ساده و مثل طبیعته پس چه فهمی و چه احساساتی بهتر از طبیعت؟
نگید که طبیعت چه ربطی به اون عظمت بی انتها داره؟! اینکه ما واژه هارو محدود به دنیای اطراف خودمون کنیم و خودمون رو مرکز جهان هستی یا دلیل این عظمت بدونیم در حق همه ی "وجود" ظلم کردیم. ما در مقابل وجود دنیای بزرگ اطرافمون، حتی به عنوان یه ماده هوشمند ذره ای در گردش ستارگان تاثیری نداریم! اینو باید پذیرفت و درخشندگی ها رو جز بزرگی از طبیعت دونست.
و شگفت انگیزه، قرار داشتن در جریانی بزرگ از تریلیون ها سال زندگی و جستجو؛ با هر اندازه از توانایی و درک.
و آرزوی کودکی که میخواد درخت باشه(!) یا ساقه ای شکننده از یه چمنزار وسیع باشه!
و شاید براش خدایی باشه، تا امّید معنا پیدا کنه.. فصل سرد زندگانی رو به درون ببره و انتظار برای فصل گرمش شبیه به انتظار معشوقه باشه..
شاید جزئی از عظمت تابنده هستی باشه، که کُرات رو مثل موسیقی موزون در سمفونی کهکشان ها به صدا در میاره..
و چه خارقالعاده خواهد بود، بودن در جریانی از عدم..