خسته ام خسته تر از آن که بگویم چه شده.
آرزوهایم به فنا خاطراتم چه شده؟
غم ها که همین حوالی است ، شادیهایم چه شده؟
اشک هایم که روان است خنده هایم چه شده؟
چشمانم شده ابر بهار برق شوقش چشده؟
دلم شکسته است و بی قرار ، قهقهه هایش چه شده؟
مگر آیینه ها شکسته اس ؟ پس سنگ صبورم چه شده؟
تن من سرده و بی روح تپش قلب صبورم چه شده؟
زندگی ساکت و سرده ، دل من مخزن درده
چشم من خیسه و خسته ، کمرم گویی شکسته
زندگی کمر ببسته ، دل من به غم ببسته
غم من پایان نداره ، دل من سامان نداره
جان من خسته ی خسته
خسته تر از آن که بگویم چه شده...!
.عارفه فرقانی