دخترک کوچکی درون من است..
دخترکی به خون نشسته، فرسوده و تنها
دخترکی که عجیب این روزها بالهایش حالِ پرواز ندارند.
دخترکی که گوشه نشینی را ترجیح داده
دخترکی که نمیداند، حالِ این روزهایش بخاطرِ کدام خنده ی از ته دلش بوده است..
دخترکی که ندانسته یا دانسته ولی ب هر حال.. این روزها عجیب خسته است
دخترکِ کوچکی درونِ من است.
از آدمها و نوعِ تفکرشان، اینکه بی رحمانه وضع می کنند.. هر قانونی را
دخترکِ کوچکی درونِ من است..
دخترکی که کورسوی امیدش را خیلی وقت است از دست داده..
نمیدانم ولی
اگر تو چنین دخترکی درونت داری.
مثلِ من نباش.
پای دردهایش، صدای غم زده اش، پای آرزوهای بلندش، بنشین
برایش وقت بگذار..
اصلا، اصلا..
او را به جرعه ای قهوه مهمان کن. اما هرگز، هرگز ترکش نکن
مبادا احساس کند حتی تورا هم ندارد.
تو برای دخترک درونت مادری کن.
بالهای زخمی اش را تیمار و به قلبش نور بده
بگذار تنها یکبار، محضِ رضای خدا، دنیا به سازِ او برقصد..
مگر به کجای این دنیا بر میخورد؟
از طرف ِ من نیز، دخترک درونت را در آغوش بگیر.
اشکالی ندارد، گریه کن. اصلا من هم برای جفت تان گریه می کنم:»
بگذار بفهمد، پشیمانی.. پشیمانی بخاطرِ تمامِ اشتباهاتی ک انجام دادی
پشیمانی بخاطر تمامِ وقتهایی ک دخترکِ درونت را نادیده گرفتی و او را غم دادی!*
بگذار، دخترکِ درونت ببیند پشیمانی ات را.. حداقلش مرهم که هست دیگر..
سلامِ مرا به دخترکِ درونت برسان.
امیدوارم توانسته باشی دوباره لبخند به لبش بیاوری
فرصتِ پروازِ دوباره را به او بدهی
او را با زندگی آشتی دهی..
"نامه هایی به دخترکِ درونت"
•از طرفِ آرزوی آبی•