✍آرش چایچی | ? دانشجوی کارشناسی مهندسی برق علم و صنعت | ? پرونده ورودی های جدید
? به نظر من نقد انجمن به وضعیت باید از جایگاهی متفاوتی صورت گیرد، جایگاهی که به دنبال نتیجه ملوس چند روزه نباشد بلکه به دنبال تغییر ساختاری وضعیت است. نقش نهادی ما نجات یک انسان نیست بلکه مقاومت برای ریشه یابی دلایل و تغییر وضعیتی است که منجر به نابودی انسانها شده است.
در اضطراب جنگ، میانهی تورم، بر اجارهخانههای سر به فلک کشیده، پشت میلههایی که معلوم نیست بیرونش زندان است یا درونش، چمباتمه زدهایم پشت شبکههای اجتماعی و صفحه توییتر را بالا و پایین میکنیم. به تماشای دعوای سلبریتیها-ضدسلبریتیها، پوزیسیون-اپوزیسیون در توییتر مینشینیم و خود را مجبور میکنیم در این دعوای توییتری طرف یکی را بگیریم. در این میدان و صحنهی بازی است که نامِ ما در کنار نامِ سلبریتیها-ضدسلبریتیها دیده میشود. البته میتوان جبهه سومی باز کرد و به هردو طرف ناسزا گفت و به ریششان خندید. سلبریتی جدیدی آفرید که بر ضد سلبریتیهای قبلی شوریده است تا خود فضای توییتر را تصاحب کنیم. فرقی نمیکند بازی همان بازی است و منطق دیده شدن هنوز پابرجاست. نامها، هویتها، سلبریتیها و ضد سلبریتیها، حاکمان و اپوزیسونها هریک در گوشهای به نمایش هویت خود مشغلوند. نامها، هویت میسازند و هویتها جایگاه، کارکرد، سنت و نقش. جایگاه هایی که نقشی در تقسیم کار موجود دارند. فرقی نمیکند نقش به عنوان اپوزیسیون باشد یا پوزیسیون. امروز شاید به بهترین شکل بتوانیم این نقشها را درک کنیم. جنون حافظان وضع موجود و براندازان در همکاری کم نظیری، هر روز ما را تحقیر میکنند و به سخره میگیرند. هر طرف در یک قدمی جنگ حرکت میکند، رفتارهای جنونآمیز طرفین همدیگر را تشدید میکنند و به راستی اگر فضای جهانی و افکار عمومی تا این اندازه ضد جنگ نبود تا کنون وارد جنگ دیگری شده بودیم. نقشهای اپوزیسیون و پوزیسیون همافزایی میکنند در حالی که هریک دشمن خونین دیگری است.
در اینجا نباید به سمت این تحلیل سادهلوحانه غلتید که هر دو طرفی در واقع یک جبهه اند، اینها همه نوکران آنان هستند یا آنان جیربگیران اینان. در واقع اتفاقا تضاد و تشنگی دو طرف به خون یکدیگر است که توانسته همچون قطب مثبت و منقی باتری چرخهای موتورِ تحقیرِ جمعی ما را بچرخاند.
از ترامپ گرفته که برای عکس یادگاری حاضر است 80 میلیون ایرانی از گشنگی بمیرند تا اقتدارگرایان داخلی که مردَدند نانشان با تحریم بیشتر در روغن است یا با جنگ. از دولت اعتدالی گرفته که زندگی و نان و و کار و حقوق و تغییر و اصلاح را به تعویق انداخته، تا اصلاح طلبانی که چشم به خشکاندن جوانههای مقاومت روییده از 88 دارند و اپوزیسونی که برای پرکردن جیبهایش مبلغ ارتجاعی ترین گروههای جهان میشود.
نقشها در همافزایی یک دیگر تئاتری ساخته تا ما تماشاگران آن یا از طولانی شدن تئاتر جانمان دربیاید و یا در بینابین نبردِ بازیگرانِ نمایش، قربانی شویم. در این نمایش پرسر و صدا همه از خود میپرسند که چرا هیچ نقشی در این تئاتر ندارند؟ چه نقشی در این صحنه تئاتر فراموش شده و باید بر صحنه رود؟ در ادامه بر آنم تا نقش ما- به مثابه خانواده انجمنهای اسلامی- را در این صحنه شرح دهم. نقشی که به زعم من «بینقشی» است. ایستادن در نقطهای خارج از صفحه مختصات تئاتر، جایی که مقاومت ممکن میشود. جایی که از پذیرش هر اسم و نقش و هویت و کارکردی طفره رفته و به خلق اشکال جدید مقاومت در این مسیر میاندیشد و میبپردازد. جایی نه در درون و نه در بیرون، نه رسمی و نه غیر رسمی، نه تشکیلاتی و نه غیر تشکیلاتی، نه عملگرایانه محض مثل انجیها، نه ساختارگرایی محض مثل گعدههای روشنفکری، نه علمی و نه غیرعلمی. جایی که سیاست به مثابه خلا پیوند دهنده سوژهها امکان رشد در این مزرعه سیاست زدایی شده داشته باشد. بدیهی است که این نوشته نظرات نگارنده بوده و باب گشودهای بر هر انتقادی که بر آن نوشته شود.
منظورم از انجیاو در اینجا نه هر سازمان غیر دولتی بلکه سازمانهای غیردولتی است که کارهای عامالمنفعه و خیریه انجام میدهند، داوطلبانهاند، به نیازمندان، کودکان کار، زنان بیخانمان، معتادها، زندانیها و ... کمک میکنند، چه از راه آموزش و توانمندسازی و چه از راه فراهم آوردن نیازهای اولیه.
به نظر من نقد انجمن به وضعیت باید از جایگاهی متفاوتی صورت گیرد، جایگاهی که به دنبال نتیجه ملوس چند روزه نباشد بلکه به دنبال تغییر ساختاری وضعیت است. نقش نهادی ما نجات یک انسان نیست بلکه مقاومت برای ریشه یابی دلایل و تغییر وضعیتی است که منجر به نابودی انسانها شده است. این البته به معنای چشم بستن بر روی نابودی افراد نیست بلکه اتفاقا بیآنکه زندگی و نابودی دیگران برای ما اهمیت داشته باشد، مقاومت برای تغییر بیپشتوانه و بی معنا خواهد بود. انجمنها برعکس انجیاو ها که کارنامهای پر از پیروزیهای کوتاه مدت و کمک به افراد دارند، کارنامه اعتراضات و این مرز و بوم را حمل میکنند که هر پیروزی به شکست انجامیده است و مطالبات تاریخی، عینیت نیافته اند. غلتیدن به سوی کار ان جی اویی شاید وسوسه کننده باشد. از طرفی نتایج این نوع فعالیت به شدت عملگرایانه، قابل مشاهده و برای کنشگر ملموس است و از سوی دیگر با پشتیبانی عمومی همراه بوده و بخاطر موقعیت خیرخواهانه آن غیرقابل نقد شده است. البته که کارکرد انجیها حتی در فردگرایانهترین حالت و صدقهای ترین شکل نیز مفید است و میتواند منجر به بهبود زندگی افراد شود اما مسئله جایگاه نقد به وضع موجود است. عملگرایی محضی که مسئله اش نجات افراد است و ریشهها را به زمان دیگری میسپارد و امکان خلق مقاومت نهادی در انجیاوها را ناممکن میکند. انجیاو ها از امر سیاسی گریزانند، آنان با حل معضلات اجتماعی طرفند که اغلب حل آن مورد اجماع همه است و راهحل آنان نیز صرف منابع(انسانی و مالی) برای حل معضلات به دور از تنش است، در حالی که سیاست اتفاقا عرصه تنش، حضور و مقاومت برای یافتن راهحلی است که وجود ندارد و همه آن را ناممکن میدانند.
اگر به واژه «آگاهی بخشی» با کمی وسواس بنگریم چند نکته مشخص میشود. اول اینکه به نظر من آگاهی «بخشیدنی» نیست. اگر آگاهی بخشیدنی بود مردمانی که بعد از دوران اوجگیری مطبوعات مثلا در بحبوحه انقلاب و یا دوران خاتمی، به آنها آگاهی بخشیده شده بود، مجلات زرد را به مجلات فرهنگی-سیاسی-اجتماعی ترجیح نمیدانند و فروش کتاب در چنین بحرانی گیر نکرده نبود. مگر اینکه مدعی شویم آگاهی همهگیر شده است و کسی دیگر نیاز به آگاهی ندارد درنتیجه از مجلات زرد استقبال بیشتری میشود! اما برخلاف مدعیان آگاهیبخشی، به زعم من آگاهی ویژگی موقعیتی است که سوژه بخاطر گیرافتادن در آن موقعیت مجبور میشود آگاه شود، همچون موقعیت دانشجویی که با دانشاو تفنگ و اسلحه و بمب میسازند، یا کارگری که حقوقش اجازه نمیدهد خانهای که با دستان خود ساخته را اجاره کند، یا کشاورزی که محصولاتش را بخاطر تنظیم قیمت بازار دفن میکنند! به زعم من این موقعیتهای تراژیک آگاهی است. درنتیجه آگاهی بخش دیکتاتورها، جنگافروزان، استثمار و استعمارگرانند که این موقعیت تراژیک را برای سوژه ها به ارمغان میآورند.
در تفسیر دیگری انجمن همچون دانشکده علم سیاست/جامعهشناسی تفسیر میشود، جایی که قرار است دانش سیاسی کسب کنیم(یا به دیگران بدهیم!)، در اینجا ذکر چند نکته شاید کافی باشد. اول آنکه ما دانشجویانی که تنها چند سال از عمر خود به کسب دانش سیاسی پرداختهایم چگونه خود را صاحب این جایگاه دانسته که سخن از آموزش دانش سیاسی بزنیم؟ از سوی دیگر تصویر مدرسه علوم انسانی/اجتماعی از انجمن خود سیاست زدایی از کنش دانشجوی خواهد بود. اهمیت کسب دانش سیاسی برای فهم تاریخی و توانایی تحلیل وضعیت پیشرو است و این دانش نه ارزشی در خود که اتفاقا برعکس وقتی ارزشمند خواهد بود که در راستای عمل اجتماعی و یافتن راههای برون رفت از وضعیت خوانش شود. دعوت از روشنفکران و برگزاری کارگاههای آموزشی و حلقههای مطالعاتی اگر در راستای فهم وضعیتمان و پیریزی بنیانهای فکری مقاومت نباشد، تنها پزی روشنفکری و خودارضایی گعدهای خواهد بود. ایستادن در جایگاه گعدههای روشنفکری اتفاقا میتواند به ضد مقاومت بدل شود. گعدههایی که هر مقاومت جمعی را با برچسبهایی همچون عوامانه، خرده بورژوازی، اعتراض نابهنگام تخطئه میکنند.
بیآنکه بخواهم به ریشههای سیاست حقوق بشری و همصدایی آن با سیاستزدایی بنویسم، تنها به گفتن این نکته بسنده میکنم که موضع حقوق بشری، سوژگی کسانی که حقوقشان نقض شده را پشت تصویر مظلومانه از آنها نفی میکند، بیش از آنکه سخنان و عملکرد زندانیان سیاسی مهم باشد، «زندانی» شدن است که اهمیت دارد. در نتیجه موضع حقوق بشری و بازی کردن نقش نهادهای حقوق بشری نه تنها به خلق سوژگی و مقاومت در سوژهها کمک نمیکند بلکه با نفی سوژگی کنشگران و تصویر کشیدن یک وضعیت «رعبآور» و همچنین ایجاد ترس در سوژههای بلقوه امکان تغییر در وضع موجود توسط سوژه ها را ناممکن میکند. درنتیجه عجیب نیست راه حل نهادهای حقوق بشری برای ایجاد دموکراسی در کشورهای مختلف به جای تکیه بر مردم، مداخله خارجی است.
شاید یکی از مهمترین انتقادات به تشکلهای دانشجویی نادیده گرفتن فضای رسانهای و حضور کمرنگ در رسانهها و شبکههای اجتماعی است. تقویت حضور ما در شبکههای اجتماعی و رسانهها نباید به رسانهای شدن ما بیانجامد. رسانه ها بازگو کننده اخبارند و قضاوت درباره اخبار را به مخاطب واگذار میکنند(البته که در شیوه نقل و انتخاب اخبار تاثیر خود را بر مخاطب میگذارند). اخبار حتی اگر روایت یک فاجعه باشند با تکرار و گستردگیشان امکان تغییر وضعیت را نفی میکنند، نمونه عریان این روش را در صدا و سیما میبینید وقتی که بخش مهم هر بخش خبری، نمایش فجایع طبیعی و غیر طبیعی و اعتراضات در سراسر دنیاست ولی سادهترین اعتراضات و زلزله و سیل در ایران یا نادیده گرفته میشود یا تمام شده نمایش داده میشود. از سوی دیگر منطق رسانه منطق دیده شدن است، منطقی که در این وضعیت بازنمای سلبریتیها-ضدسلبریتیها است و برای دیده شدن در این بازی به مثابه یک رسانه باید منطق میدان بازی را بپذیریم.
یافتن جایگاهی که امکانهای خلق مقاومت جمعی و سوژگی دانشجویان را تقویت کند پاسخ سوال«انجمن کجاست؟» است. هدف من از نگارش این مطلب نشان دادن چشم اندازی است که به سبب تمایزگذاری با موارد بالا بتواند راه خود را در میانِ این آشوب پیدا کند. اگر به یک طرف بوم بغلتیم و نقشی را بپذیریم، مقاومت را ناممکن کردهایم. مقاومت بدون نه به اقتدارگرایی همراه با نه به جنگ و تحریم معنا نخواهد داشت. هر بازیگری ما را به سوی خارج شدن از این مسیرِ جستجو – که نامش را میگذرند ناکجایی- سوق میدهد، فشار برای اینکه باید در جایی میانِ این تئاتر بایستیم بیشتر و بیشتر میشود ولی به زعم من جایگاه نهادی ما - حداقل در وضعیت فعلی - دقیقا در همین مسیر جستجو است.
فهم اینکه چگونه شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» دانشجویان دانشگاه تهران تبدیل به شعار سلطنتطلبان و احمدینژاد میشود، راه گشا خواهد بود.(1) دقیقا به سبب «جایگاه» مطرح شدن شعار در میانه صحنه تئاتر به راحتی شعار از شعاردهنده به نفع ثبات دو قطبی و شارژ باتری تحقیر جمعی تصاحب میشود. به همین دلیل است که در خارج از این بازی است که میتوان بروز سیاست مردمی را انتظار کشید. نقطهای که از پذیرش نقشها و کارکردها طفره میرود. نقطهای که نه از ترس استعمار خارجی توجیهگر موجود شویم و نه از ترس اقتدارگرایی داخلی طرفدار تحریمهای ضد انسانی.
اگر کمی انضمامی تر بخواهم درباره این مسیر صحبت کنم باید از جستجوی جایگاهی صحبت کرد که از تمامی امکانات حقوقی تاجایی که میتواند برای کاهش هزینههای فعالیت استفاده میکند درهمان حال که از تمامی پتانسیلهای دانشجویی برای خلق مقاومت علیه سیاستهای دانشگاه بهره میگیرد. دقیقا برخلاف موضع دانشگاه و ضدنهادهایی(2) که همزمان باهم توصیه میکنند «وقتی رسمی هستی باید به بروکراسی حاکم
( اسم رمز وضع موجود) تن دهی، مقاومتت نکن!». رسمیت داشتن میتواند به ابزاری برای تن دادن به هرچیزی شود که دانشگاه برخلاف نظر دانشجویان برساخته است، غیررسمی بودن میتواند به حواله دادن خواستها از طریق نهادهای رسمی بینجامد، امکان شبکه سازی و کار تشکیلاتی را منتفی کند و به ترسیدن دانشجویان از فعالیت منجر شود. اتفاقا باید بر همین موقعیت جستجو مقاومت کنیم جستجوی جایگاهی که به این بازی کاذب که میگوید باید یا رسمی باشی و یا غیررسمی، باید همه فرآیندهایت تشکیلاتی باشد و یا غیر تشکیلاتی و شبکهای تننمیدهد. جایگاهی که نه عملگرایی سیاستزدوده انجیاو را دام میزند و نه در همچون گعدههای روشنفکری عمل اجتماعی را نفی میکند. نه به دام تبلیغات حقوق بشری برای مداخله خارجی میافتد نه به بایکوت صدای زندانیان سیاسی دامن میزند. نقطهای که برای تغییر وضعیت سیاست مردمی را طلب میکند و همهی آنانی که نامی ندارند و صدای نامها و هویتها، نمیگذارند شنیده شوند.
1- احمدی نژاد با شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» هفته پیش وارد میدان شد(احتمالا برای انتخابات مجلس)
2- منظورم ایدههایی است که با نفی هرنهادی و فعالیت نهادی با دید مکانیکی هر نهادی را در انقیاد محض میبینند.
? برای دسترسی به فایل تمامی مطالب این پرونده، می توانید به اینجا بروید.