همه چیز از یک گزاره ساده شروع می شود؛ یک عبارت عادی و معصومانه که به نظر هیچ ایرادی ندارد؛ این شاید چند لحظه، ساعت یا حتی روز بعد باشد که متوجه می شوید یک چیزی سرجایش نیست. یک آن همان گزاره ساده از ذهنتان می گذرد و متوجه می شوید که ته مزه ای نچسب در پس ذهنتان به جا گذاشته. اول مطمئن نیستید چه اتفاقی افتاده است اما کمی بعدتر، همه چیز روشن می شود: این گزاره در ذهن شما، «بیات» شده است.
در ادبیات، زمانی که یک استعاره به یک عبارت روزمره تبدیل می شود، دیگر به زحمت می توان آن را استعاره نامید. وقتی همه شاعران در غزل های عاشقانه خود از «کمند زلف» و «لعل لب» استفاده می کنند، چیزی از زیبایی این تعابیر کم نمی شود ولی دیگر تحت تاثیرتان هم قرار نمی دهند. در همه حوزه ها و سبک ها، عبارات «بیات» وجود دارند؛ عباراتی که از بس تکرار شده اند، دیگر جذابیت گذشته خود را ندارند.
تحقیقی در دهه هشتاد شمسی انجام شده که نشان می دهد مطبوعات ایران، تمامی مطالب خود را، از ستون های حوادث تا مقالات علمی، تنها با بهره گیری از 700 کلمه می نویسند. این که این عدد در طی دو دهه اخیر دستخوش چه تغییراتی شده است، موضوع بحث نیست. قضیه اینجاست که با چنین دایره لغات محدودی، همه چیز تکراری می شود. دیگر تیتری چشم افراد را نمی گیرد چون ترکیب کلمات تازه ای در آن ها دیده نمی شود. انگار تمام غذاهایی که در سطح کشور یافت می شود، از یک نوع گوشت، سه مدل ادویه و شش نوع سبزیجات ثابت تهیه بشوند؛ خیلی زود، طعم همه چیز مثل هم است.
حالا که هر کسب وکار و هر فرد، به مرحمت شبکه های اجتماعی، به یک رسانه و تریبون تبدیل شده است، باید این سوال را از خودمان بپرسیم: آیا ما هم در یک دام مشابه افتاده ایم؟ آیا توانسته ایم لحن و بیان خودمان را بسازیم و مثل خودمان حرف بزنیم؟ زبان، مقوله ای پویاست؛ چیزی که همراه با فرهنگ مردم و پیشرفت های حوزه های مختلف تغییر می کند. هرروز، برخی از کلمات برای اولین بار بیان شده و برخی برای آخرین بار بر زبان رانده می شوند.
من فکر می کنم کلمات هم مثل لباس ها پیرو مد هستند؛ بعضی کلمات ناگهان محبوبیتی عجیب بین مردم و رسانه ها پیدا می کنند. یک کلمه توسط یک فیلم محبوب به دیالوگ های روزمره سطح شهر بازمی گردد، یک لغت توسط یک سیاست مدار ورد زبان مطبوعات می شود و یک واژه از یک بیلبرد تبلیغاتی، پا به طنازی های محافل دوستانه می گذارد.
دایره لغات روزمره ما، تا حد زیادی تحت تاثیر یکدیگر است. من از یک کلمه استفاده می کنم که شما تا به حال نشنیده اید و چند روز بعد، خودتان را درحالی درمی یابید که در یک مکالمه، پنج بار از آن لغت استفاده کرده اید. حال تصور کنید که من و شما، دایره لغات عیناً یکسانی داشته باشیم: فرآیند بلوغ زبانی هردوی ما، دچار سکته شده و دایره لغاتمان ، تکراری و حوصله سربر می شود.
قضیه فقط به کلمات هم محدود نمی شود. «اگر حسابدار هستید، یعنی باید به فلان شکل صحبت کنید.» و «اگر مخاطبتان نسل جوان است، باید فلان لحن را پیش بگیرید» و... شناخت ما از رقبا و از مخاطبین قرار نیست مجبورمان کند که همه شبیه به هم حرف بزنیم. خلاقیت چهارچوب مند، یعنی این که بتوانیم با حفظ اصول یک حوزه، آن را مال خود بکنیم. شما می توانید با رعایت نکاتی که از شما انتظار می رود، امضای خودتان را به هر چیزی اضافه کنید. در میان ده ساختمان شش طبقه آجری، آن ساختمانی شش طبقه ای که نمای سیمانی دارد، خودنمایی می کند.
به گمان من همه چیز در همین جا خلاصه می شود: تمایز در عین تشابه. قرار نیست تک تک کلماتمان را از صفحات خاک گرفته فرهنگ لغت بیرون بکشیم یا همه جمله هایمان ترکیب بندی های عجیب و نامتعارف داشته باشند بلکه داستان اینجاست که با ماشین زیراکس نمی توان روایات تازه خلق کرد. تقلید عین به عین از دیگرانی که همان کار را می کنند، ما را نه مطرح تر که مطرودتر می کند. داستان های تازه از درون ما آغاز می شوند. فرق ماشین تایپ با دستگاه زیراکس، در این است که اولی دربرابر تک تک کلماتی که روی کاغذ نقش می بندند، مسئول است. ماشین تایپ، خالق است و دستگاه زیراکس، مقلد. نو بودن، یعنی هر غذا را با چاشنی خودمان سرو کنیم. یعنی این که وقتی نام نویسنده را از زیر مطلب یا لوگوی برند را از زیر بیلبورد حذف کنیم، از هر ده نفر، شش نفر به درستی نام خالق را حدس بزنند.