هند ادیان و مکاتب فکری زیادی داره ولی در بحثِ شروع فلسفه در هند اشاره شد که هندیها چیزی مشابه ادیان ابراهیمی ندارن و فهم آنها از مکاتبی که ما دین ترجمه کردیم و میفهمیم به صورت چیزی که ما ادیان ابراهیمی فهم میکنیم نیست بلکه بیشتر تکلیف و سنت و البته رابطهی با کیهان هم در آن دخیل است و خلاصه که لفظ دین برای نامیدن این افراد درست نیست. متن پیش رو خلاصهای از کتاب اینترنتی بود که من خوانده بودم در مورد ادیان که به صورت یه رمان تهیه شده و من براساس چیزی که در آن کتاب بود که متوجه شدم براساس کتاب تاریخ جامع ادیان جان ناس هست این رو تنظیم کردم و میشه گفت که مطالبِ این متن برگرفته از کتاب تاریخ جامع ادیان جان ناس هست.
دین هندو(دِهارما)
باستانشناسان عقیده دارند که حدود 3هزار سال قبل یا 4هزار سال قبل عدهای از اقوام آریایی که در جنوب روسیه زندگی میکردن به سمت جنوب مهاجرت کردن و وارد ایران و هند شدند و از هم جدا شدند و برای همین هم فرهنگ و باورهای آنها در بسیاری از موارد یکسان است و مثل هم هست. مثلا احترام به گاو که رایج است که میگن هندیها گاو را میپرستند ولی در اصل ایرانیها و هندوها بعضی از حیوانات را محترم و مقدس میدانند و آنها را نمیپرستند بلکه هندوها کسی را میپرستن که جهان را آفریده. پرستش یک خدا یعنی او را همواره یاد کردن و از او کمک خواستن و به روشهایی که برای زندگی به ما انسانها نشان میدهد عمل کردن. درباره هندوها این خدا در گذشته چندبار به صورت انسان به زمین آمده و حقایق زیادی را گفته و روش درست زندگی کردن را بیان کرده. او گفته که هستی واقعی و آنچه پیش از هرچیز وجود داشته و در هرچیزی وجود دارد و پس از هرچیز نیز وجود خواهد داشت و سرچشمهی همهچیزست، خود اوست که نامش ویشنو است که همان برهمن بزرگ است یعنی خالق بزرگ و منظور از برهمن بزرگ خداوندیست که خالق و منشا همهچیزست و در مذهب ویشنوییها برهمن بزرگ ویشنوست و مذاهب دیگهی هندو در این زمینه اختلاف دارن مثلا مذاهب هندی هست که درش شیوا برهمن بزرگ است و یک جاهایی براهما برهمن بزرگ است و یک جایی آلاکشمی و یا گانِشا برهمن بزرگ است.
ویشنو در طول چند هزارسال گذشته 9 بار به صورت موجودات زمینی(انسان) به روی زمین آمده و به دانایان هندو(برهمینها) هرآنچه لازم بوده گفته و آنها آن را کلمه به کلمه نوشتهند و در نوشتههایی به نام وِدا و پورانا جمعآوری شده است. در پوراناها و وداها به نحوهی بوجود آمدن جهان اشاره شده است و نیز داستان قهرمانان و پادشاهان و بزرگان هندو که در هدایت مردم نقش داشتند و همچنین دعاها و سرودههایی در وداها هست که در هنگام عبادت و نماز هندوها میخوانند اما حالا وداها و پوراناها در مورد بوجود آمدن جهان چه میگویند؟
طبق گفتههای خداوندگار ویشنو در پوراناها جهانها پیدرپی بوجود میآیند و از بین میروند و این روال همیشه بوده و تا ابد هم خواهد بود. هر دورهی جهان چهارمیلیارد و سیصد و بیست میلیون سال طول میکشد و سپس جهان توسط آب و یا آتش نابود میشود و آنگاه به مدت همان زمان خالق جهان یعنی برهما کاری نمیکند و بعد از آن برهما دوباره دست به کار شده و جهانی که 4.32 میلیارد سال دوام دارد خلق میکند و برهما را ویشنو خلق میکند. برهما خداییست که ویشنو درست میکند و جنبه خالقیت ویشنوست و فرق آن با ویشنو این است که او متولد میشود و بعد از مدت طولانی حدود 311 تریلیون سال که در آن بارها جهان را میآفریند عمرش به پایان میرسد و سپس برهمای جدید بوجود میآید. برهما خداییست که جهان را خلق میکند اما خودش روزی عمرش به پایان میرسد. خدای کامل و جاودان و برهمن اعلی ویشنوست که برهما یا خالق جهان را خلق میکند ولی بالاخره خودش نابود میشود و همین دورهای که این جهان هست. این دوره 4.32 میلیارد سال به 4 دوره تقسیم میشود که ویشنو تاکنون 9 بار به صورت موجودات انسانی و زمینی به دنیای ما پاگذاشته است که مهمترین شکل آنها راما و کریشنا بودهند که داستان آنها در پوراناها و رامایانا آمده و هندوها به شکلهای زمینی ویشنو و خدایان دیگر آسمانی خود آواتار میگن که راما و کریشنا دوتا از آواتارهای ویشنو برروی زمین بودن. ویشنو در نوبت دهم به صورت مردی خواهد آمد به نام کالکی که سوار بر اسب و شمشیر آتشین با ظلم مردم شرور و مدعیان دروغین آواتار خواهد جنگید و جهان را از پلیدیها و ناپاکیها پاک میکند و خودش به مدت 1000 سال حکومت خواهد کرد و جهان را به سمت حکومتِ نیکِ خدایان هدایت خواهد کرد. این دوره حکومت خدایان معروف به دوره طلایی(ساتیا یوگا) 1728000 سال طول خواهد کشید و پس از آن دوباره دورههای چهارگانه تکرار میشود که همواره آخرین آن همین دوره طلایی(ساتیا یوگا) خواهد بود و همین کالکی دهمین آواتار ویشنو زمین را از ظلم مردم شرور پاک میکند. وقتی خدایان به صورت آواتار به زمین میآمدند و پوراناها و وِداها را میگفتن دانایان قوم منتخب آریایی(برهمینها) آنها را مینوشتن و تا امروز همواره تعداد زیادی از هندوها آنها را حفظ کردند و حتی حافظین کل وداها سنی کمتر از ده سال دارند و هندوها میگن که در طول 6000 سال گذشته حتی یک کلمه از این متون مقدس تغییری نکرده است و این متون ازلی و ابدی هستن(البته خودمونیم تا هزاره بعد از میلاد اینها اصلا متن نبودن و گفتارهای شفاهی بودن) و میگن زمانی که مغولها و انگلیسیها بر هند حکومت میکردند تلاش کردند که آنها را تغییر دهند ولی نتوانستند و این دلیلی برای حقانیت دین هندوست و دین هندو تنها دین حقیقی جهان است و دستورات و روشهایش برای سعادت همهی مردم جهان آمده است اما قوم آریایی انتخاب شده تا اولین قومی باشد که این دین به دانایان آن عرضه میشود تا سپس از طریق آن همهس مردم جهان از حقیقت آگاه شوند.(سالها پیش یکی تو ایران مشابه این چیزا رو میگفت و خب حرفهاش اجرا هم شد و الان داریم سعادت واقعی را میبینیم که چیست و این هندوها هم مشابه همین چیزا رو به مردم خودشون میگن و حتما به سعادت عظیمی هم رسیدن).دستورات و روشهای دین هندو قوانین و یا راه جاودان(دِهارما) وظایفی هستند که همهی هندوها از هر کاستی که باشند باید پیروی کنند که عبارتند از شرافت،اجتناب از آزار موجودات زنده، خلوص نیت،حُسن نیت،مهربانی،صبوری،گذشت،سخاوت و زهد(یاد شعارهایی که این نئوآریاییهای ایرانی در مورد پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک میگن میوفتم). دستورات دین هندو جامعه را به چهار کاست یا طبقه تقسیم میکند:
1-بِرَهمینها(طبقه رهبران دینی-دانایان قوم آریایی)
2-حاکمین و جنگاوران که وظیفه دارند که مردم و جامعه را اداره و حفظ کنند
3-کسبه و مالکان زمین و کشاورزان و دامداران و کسانی که به مردم پول قرض میدهند(بانکها؟)
4-مردمی که خدمتکار سه طبقه دیگر هستند.
این طبقهبندی در وداها آمدهست و مردم که در هر یک از این طبقات بدنیا آیند نباید به شغل افراد طبقهی دیگر وارد شوند و نیز اجازه ندارند که با افراد طبقه دیگر ازدواج کنند. اعمال و رفتار انسانها و کارمایی که در این جهان جمع میکنند تعیین میکند که در زندگی بعدی در کدام طبقه قرار بگیرند.
مردمی هم هستند که خارج از این طبقهبندی هستند و به نجسها یا دالیت معروفند که مردمی هستند که دین و زبانهای متفاوتی با هندوها دارند(یعنی آریایی نیستند مثل هندوها) و البته الان دولت هند سعی داره که این نظام طبقاتی رو از بین ببره ولی مردم معتقد به آیین هندو آن را دستور دین میدانند و خودشان رعایت میکنند و ورود به این طبقات دیگر خلاف دستورات دین هندوست و قدیم وقتی حاکمان و شاهان هند خودشان هندو بودن قوانینی وضع میکردن که مانع از راهیابی افراد یک طبقه به طبقه دیگر میشد ولی اکنون که حکومت هند مخالف دین هندوست مومنین هندو خودشان این دستورات رو اجرا میکنند که به افرادی از طبقه پایین شغل طبقه بالاتر را ندهند و یا اجازه ازدواج آنها را با فرزندشان ندهند و هندوهای متدین خودشان به طبقهای که در آن متولد میشوند راضی هستند و سعی نمیکنند که به مشاغل بالاتر راه پیدا کنند و نجسها بدترین شغلها را دارند و 16 درصد از مردم هند هستند حدود 200 میلیون نفر و هندوها میگن این زندگی انسانها حاصل کارماییست که بدست آوردند و خدایان و ویشنو این راه را قرار دادند(شریعت تو ادیان ابراهیمی معنی راه را میدهد، راهی که خدا برای زندگی قرار داده). اینها دستورات دین است و بِرَهمینها که عالمانِ دینیند آن را تایید میکنند و مسلما انجام آن براری همه هندوها بهتر است و میگن فکر ما برتر از آنچه خدایان گفتهند نیست و این راه صلاخ ماست برای سعادتمندشدن(همون چیزی که بارها شنیدم که حکمتِ خداست و باید تسلیم امر و فرمان خدا بود. تو قرآن هم اسلام را تسلیم محض خدا بودن تعریف کرده و اینکه خدا معبود انسان است یعنی که انسان باید تابع بیچونوچرای خدا باشد و فقط از او اطاعت کند). مردم برای رفع موانع و سختیهای زندگی دنیوی خود به درگاه خدایان دعا میکنند و برایش غذا پیشکشی(پاراسادا) میبرند.
هندوها باور دارند که خدایان زنده هستند اما نه مثل ما و عقیده دارند باید غذایی از مواد گیاهی که در آن گوشت جانوران و تخممرغ و ماهی نباشد با دست و زحمت خودمان تهیه کنیم و در مدت تهیه آن تمرکز و حواس ما به خدا باشد و ذکر و یاد او در قلبمان باشد و در این مدت نباید خودمان غذا را بچشیم تا ببینیم چه مزهای دارد بلکه آنچه در فکر و ذهنما دربارهی آن خدا میگذرد به غذا طعمی معنوی میدهد و آن را برای خدایمان خوشمزه میکند و سپس این غذا را در مقابل مجسمه خدایمان قرار میدهیم که او اول از آن میچشد البته ما نمیبینیم که او چطور اینکار را میکند اما ایمان دارند که از آن میخورد و بعد از آن میتوانیم که آن غذا را بخوریم و اینکار باعث میشود که آن غذا از یک غذای ماد یه یک غذای معنوی که کارمای خوب ما را زیاد میکند تبدیل شود و به برکت زندگی ما بیافزاید.
کارما برای هندوها خیلی مهم است و البته فقط هم هندوها نیستن و مکاتب فکری مثل جین و بودا هم بهش باور دارند. کارما نه تنها تعیین میکند که در تولد بعدی چه نوع زندگی خواهیم داشت بلکه تعیین میکند که در آن زندگی چه کارهای خوب یا بدی را انجام خواهیم داد و کسی که کارمای خوب دارد کارهای خوب انجام خواهد داد و کسی که کارمای بد دارد مرتکب کارهای بد میشود. البته با این حال باور دارند که انسان اراده آزاد هم دارد و آزاد است که مرتکب کار بد بشود و یا نشود و این طور هم نیست که مجبور است که کاری بکند و هم کارما تعیین میکند که او چکار کند و هم اراده خودش.(دیدم تو ادیان که همچین چیزی هست که طرفدار هردوش هستن).
هندوها به بهشت و جهنم هم باور دارند و هر انسانی و حیوانی که بمیرد روحش به جهان مردگان برده میشود و در آنجا فرمانروا یاما(جمشید) که حکمران جهان مردگان است در آن سلطنت میکند. اینجا لازمه که یسری توضیحاتی خارج از کتابی که ازش دارم این مطالب رو نقل میکنم بیارم. جمشید پس از تهمورث پادشاه سراسر گیتی شد و گفته شده که همه موجودات روی زمین در فرمانش بودند(یاد داستان سلیمان شاه یهودیان میوفتم) و در زمان او نعمتها فراوان و جهان خرم و مردم همه خوشبخت شدند و رنج و بیماری و خشکسالی از جهان رخت بربست و همگان در آسایش و رفاه به سر بردند. او دیوَها را به زیر فرمان کشید و پیشههای گوناگون به ایرانیان آموخت و در اساطیر ایرانی در شاهنامه آمده که چون جمشید به جهان دست یافت و همه موجودات روی زمین از انسان و دیوان و پرنده و چرنده به فرمان او درآمدند شکوه قدرت او را فریفت و مغرور شد و خود را خدا نامید و مردم روی زمین را به پرستش خودش فراخواند و از این رو فرهایزدی از او برگشت و حمایت آسمانی از او بازگرفته شد و اژدهاگ بیوَراَسپ(اژدهای هزاراسپی-اژدهایی که زور هزار اسب را دارد) که بیگانه و دشمن ایرانی بود به جنگ او برخاسته و او را شکست داد و ایرانیا را به زیر سلطه خودش کشید(شاه ایلامی که به مناطق سکونت آریاییهای ایرانی در فلات ایران حمله کرد). در هُمایَشت تاکید شده که یِمَه ویوَنگهان(جمشید از تبار هوشنگ) نخستین کسی بود که صفت خشَیتَه گرفت(اوستا،یَسنَه 9/4). یعنی که صفت خشَیتَه به نام یِمَه(جم) افزوده شده. چون که این صفت همراه با نام هُوَر نیز آمده(هُوَرخشَیتَه) کسانی فکر کردن که معنای آن درخشنده است و جمشید را جم درخشنده معنا کردند اما این در اصل به معنای شاه است و داریوش در کتیبهها خودش را خشَیتَه نامیده یعنی شاه بوده. اگر این صفت بر هُوَر اضافه شود معنایش پادشاه است(خورشید) زیرا خورشید در عقیده کهن آریاییها پادشاه آسمان شمرده میشده و صفت خشَیته به خود گرفته. در بخش اساطیری اوستا که در دینکرد هم بازنویسی شده گفته شده که جمشید نخستین پادشاه روی زمین بود و هزارسال سلطنت کرد و در زمان او دیوَها خوار و ناتوان بودند و مردم روی زمین از همه نعمتهای مادی برخوردار بودند. در زمان او پیری و ناتوانی برای مردم نبود و رودها همواره جاری بودند و باران به طور منظم میبارید و زمینها بارور و کشتزارها و باغستانها بارده و پرمیوه بودند. هرکس هر آرزویی در دل می پرورد برآورده میشد و بیم رنج و بیماری در دلهای مردم جایی نداشت و او برای مردم آسایش و آرامش آورد. همه نیازهای مردمان را براورده کرد زیرا بهترین چیرها را به مردم میداد و از اینها فراتر او حکمت را برای مردمان آورد که سبب رستگاری مردمان بود و او آز و خشم را که مسبب درد و رنج مردماند را از جهان برافکند و در زمان او مردم روی زمین چندان بسیار شدند که جای زیستن نداشتند و او زمین را سه بار وسعت داد تا مردم در تنگنا نباشند و بتوانند به آسایش بزیند(یعنی قلمروش را سه برابر وسیعتر کرد). ولی در پایان این دوران سراسر سعادت و خوشی که جهان همچون بهشت بود خدا به جمشید رهنمود داد که زمستان بسیار سختی در پیش خواهد بود و همه موجودات روی زمین از سرما و برف سنگین تلف خواهند شد. او به جمشید رهنمود داد که حفره وسیعی برای زمدگی در زیرزمین فراهم آورد و تخم زیبااندامترین مردان و زنان آریایی و بهترین گیاهان و درختان و مفیدترین جانوران و بهترین خوراکها را با خودش بردارد و به زیر زمین کوچ دهد تا از نابود شدن برهند و در این دوران سخت بتوانند که زندگی را ادامه دهند و نیز خدا به او رهنمود داد که آذر(آتش) را با خودش به آنجا حمل کند و به او وعده داد که در آنجا چراگاه و مزارع سرسبز و خرم در اختیار خواهد داشت و با همه موجوداتی که همراه دارد در آسایش ابدی خواهد زیست و در آنجا دروغ و آز و خشم و کینه و ستیزه و بیماری و پیری وجود نخواهد داشت و همگان با هم برابر و همسان خواهند بود. این داستان در حقیقت داستان زندگی اجتماعی اقوام ایرانی در یک دوره از تاریخ در سرزمینهای پرنعمت آریان و نیز داستان گریزناپذیری مرگ و عقیده به حیات اخرویست(نقل مکان از روی زمین به زیرزمین و ادامه حیات سعادتمندانه در آنجا). در ریگودا تقریبا به همین صورت آمده. در آنجا گفته شده که مِیِمَه اولین کسی بود که راه و رسم زندگی را به مردم آموخت و همه مردم را در راه درست قرارداد و این راه و رسم برای مردم همچون چراگاه وسیعی بود که همه از نعمتهایش برخوردا بودند. سرانجام راهی که یمه برای مردم ایجاد کرد مرگ بود و او خود اولین کسی بود که برای خاطر خشنودی خدا برای خودش برگزید و همه کسانی که در زمان او بودند و پس از او آمدند و خواهند آمد به ناگزیر باید که این راه را سپری کنند و به مرگ و جهان دیگر برسند زیرا این راه را یاما(یمه) کشیده است و پیمودنش برای همگان حتمی است اما کسانی که از این راه بگذرند به منزلگاهی میرسند که همه نور و شادی و نشاط و باغستانهای سرسبر و پربار است و دیوَها(خدایان آریاییهای هندی) و یاما در آن میزیند و آنجا سرای جاودانگی و بیمرگی است.. این جایگاه چنانکه در مهابهاراتا توصیف شده دارای هوایی معتدل و سرما و گرما در آن وجود ندارد و رنج و پیری و مرگ در آن نیست و انسان در آنجا گرسنه و تشنه نمیشود و به هیچ دردی مبتلا نمیشود و کسانی که در آنجا هستند کاملا خشنودند و دلشان از آرامش کامل برخوردار است. این همان تعریفیست که بعدها زندگی اخروی در دین زرتشت براساس آن ترسیم و به بهشت تبدیل شد. اما در جای دیگر از اساطیر ایرانی یاما پس از مدتها سلطنت باشکوه و جلال و پس از آنکه جهان را خرم ساخت و پیشهها و حرفهها را به مردم آموخت گرفتار کبر و غرور شده از مردم خواست که پرستندگان وی شوند و در نتیجه خدا از او ناخشنود شد و فره سلطنت را از او بازگرفت و سلطنتش ورافتاد و کشورش را اژدهاگ بیوراسپ گرفت که بیگانه و دشمن ایرانیان بود(آریانهای غربی-ایرانیها آریانهای غربی بودن). زرتشت هم از یمه ویونگهان(جمشید هوشنگی) به عنوان یک کاوی(شاه) قدرتپرست و زورگو یاد کرده و او را نکوهیده و گفته که او از راه راستی منحرف شده و دست به تعدی و تجاوز و ستم زد. میبینیم که یاما(جمشید) نزد آریان مهاجر به هند و بخشی از ایرانیان یک شخصیت مقدس جاوید است و نزد برخی دیگر از ایرانیان که باورشان در شاهنامه منعکس شده یاما شخصیتیست که به رغم همه کارهای نیکی که انجام داده در اواخر عمرش کجراهه گرفته و منفور شده است. به نظر میرسد آن بخش اول که آن فرجام زیبا را برای یاما گفته برای آریانهایی بود که او در آغاز در میانشان میزیست و ریاست قبایلشان را داشته و در سرزمینشان تشکیل حاکمیت داده بود و این داستان دیگر را آریانهایی ساختهند که او سرزمینشان را تصرف کرده و به قلمرو خویش افزوده و مردمشان را باجگذار خویش کردهست. و همین ها بودند که از او ناخشنون بودند و خاطره زورگوییهای او و ناخشنودی خدا از او را برای ما بازنهادند.و همینها هستند که سرزمینشان را اژدهاگ یعنی شاه عیلام پس از شکستدادن جمشید به تصرف درآورد. با این حال در بین هندوان جمشید بسیار مقدس و خدای جهان مردگان است ولی برای بخشی از ایرانیها شاهی ستمگر بود و برای بسیاری از ایرانیها که در اوستا از او یاد شده انسانی بسیار بزرگ بود که در آخر به زیر زمین رفت و سرزمین مردگان به او داده شد و در اوستا و وداها جمشید حاکم جهان پس از مرگ در زیرزمین است.(بازخوانی تاریخ ایرانزمین،جلد1 صص30-33)
طبق باور هندوها یاما فرمانروای دنیای مردگان است و ماموران یاما روح موجود مرده را نزد یاماراجا(شاه یاما-جمشیدشاه) میبرند تا اعمال خوب او برای یاما خوانده شود و آنگاه یاماراجا حکم مناسب را صادر میکند تا روح مورد نظر به بهشت(شوارگا لوکا) و یا جهنم(ناراکالوکا) برده شود و از آنجایی که هرکس در طول زندگیش گناهانی انجام داده معمولا روح فرد حداقل مدت کوتاهی به ناراکا برده میشود و سپس بعد از پاک شدن گناهانش به بهشت میرود و تنها سه گروه به ناراکا برده نمیشوند
1-افراد مقدس که همه زندگیشان را صرف عبادت کردند
2-کسانی که در مکانهای مقدس بمیرند
3-افرادی که به درجه رستگاری(موکشا) و رهایی از تولد مجدد رسیده باشند
بعد از اینکه ارواح مردگان پاداش خوبیها و جزای بدیهای خود را گرفتند دوباره در موقعیت و شکل متناسب با کارمای خود متولد میشوند.
در این عالم سه جهان وجود دارد 1-زمین(بهولوکا) که ما در آن با بدن مادی زندگی میکنیم 2-جهان بینابینی یا برزخ(آنتارلوکا) که متعلق به ارواح نیک یا فرشتهسیرت است 3-جهان برهمایی(برهمالوکا) که مربوط به خدا و خدایان است. همهی این جهانها در کنار هم و در درون یکدیگر وجود دارند اما انسانها در زندگی عادی فقط از جهان زمینی که درش قراردارند خبر دارند و از واقعیت بزرگتر دو جهان دیگر که در دل همین جهان خودمان و در کنار ما وجود دارند غافلیم. موجودات آن دو جهان دیگر یعنی ارواح نیک و خدایانی چون گانشا و دیگر 320 میلیون خدای جهان برهمایی با روشهایی پیچیده و غیر قابل مشاهده به تکامل ما انسانها یاری میرسانند ولی هندوها میگن که ما گاهی اعمال آنها را به وضوح میبینیم و سادهترین شکل آن مستجاب شدن دعا و یا آگاهی غیبی از یک خطر پیش رو باشد. و انواع بالاتر آن قدرتهای یوگیها یا زاهدان بزرگ و بلندمرتبه است که به این قدرتها سیدهی گفته میشود. مثلا میتوانند غیب شوند و پرواز کنند و گذشته و آینده را ببینند و وارد بدن دیگران شوند و هرچیزی را کنترل کنند.
خب در مورد برهمن اعلی گفتیم که هرمذهب هندو عقیده خودش رو دارد و مذهب شیوایی هم باور دارد که شیوا برهمن بزرگ است و شیوا همهچیزست و در همهچیزست و خالق و نگهدارنده و نابودگر و آشکارکننده و پنهانکننده همهچیزست. همهچیز جلوهی وجود اوست و شیوا شکلها و جنبههای مختلفی دارد و برهما نام دیگر جنبه خالقیت شیواست و ویشنو جنبه نگهدارندگی(پروردگاری) شیواست و در واقع این دو همان شیوا هستند و خلاصه که مذاهب زیادی هندوها دارن و یسری باور دارن که شکتی برهمن اعلی است و یکسری میگن براهما هست و یسری کلا باور ندارن که برهمن اعلی وجود داشته باشه و همین جهان رو معادلش میدونن و دهارما رو هم یسری توصیه اخلاقی و سنت قومی میدونن تا دین و مثلا یسری هستن که باور دارن که اصلا خدایان آواتار زمینی نداشتن و این داستانهای خارقالعادهای که در مورد آواتارها در مهابهاراته و بهگوادگیتا و رامایانه و وداها نقل شده اینا درست نیستن و ساختگی هستن که به اینا میگن مکاتب فکری اوپانیشادی و شرامنی... مثل مکتب جین و بودا و یا مکتب ماتریالیست چارواکا.
منبع:کتاب سفر به دل ادیان(این کتاب در اصل از کتاب تاریخ ادیان جان ناس برداشته شده) و کتاب تاریخ ایران زمین امیرحسین خنجی