آثار افلاطون
«افلاطون فلسفه است و فلسفه افلاطون»-امرسن
افلاطون، فيلسوف نامدار يونانی (ق.م. ۳۴۷ - ۴۲۷) حقيقتِ گفتهشده را بر حقيقتِ نوشتهشده برتری میداد؛ چراکه بر آن بود كه نوشته نمیتواند به پرسشهایی كه هنگام خواندن از ذهن خواننده میگذرد، پاسخ گويد. از سوی دیگر، او از اينكه حقایقِ عالی فلسفه به دست عوام بيفتد نگران بود. افلاطون در اينباره به نكات ژرف و مهمی اشاره میكند:
"درباره آنها [يعنی حقایقِ عالی فلسفی] من هيچ ننوشتهام و هيچ نتوانم نوشت. آنها به هيچ روی نمیتوانند مانند آموزههای ديگر در قالبِ كلمات درآيند، بلكه در پی معاشرت و مؤانستِ طولانی با آنها، ناگهان يك روشنایی، گويي از يك شرارهٔ جهنده (بارقه)، در روح افروخته میشود و از آن پس نیز از خويش خوراک میگيرد." (نامهٔ هفتم)
افلاطون، در محاورهٔ فایدروس نيز از زبان استاد يگانهاش، سقراط ( ق.م. ۳۹۹ - ۴۷۰)، میگويد:
"فيلسوف هرگز آماده نمیشود انديشههای خود را به حرفها و كلمههایی بسپارد كه نه دفاع از خود میتوانند كرد و نه حقيقت را به كسی میتوانند آموخت... و تاكنون هيچ گفتار و نوشتهای، چه به شعر و چه به نثر، به وجود نيامده است كه به راستی در خور اعتنا باشند."
با اين تفاصيل، افلاطون نزديك به ۵۰ سال به آموزش و نگارش فلسفی مشغول بود. او نيز همانند بيشتر حكمای قديمِ يونان دو گونه تعليمات داشت: نخست، تعليمات خصوصی يا درونی (esoteric) و ديگر، تعليمات عمومی يا يبرونی (exoteric). متأسفانه دست نويس درسهایی را كه افلاطون برای خواص شاگردانش تدريس میكرده است را در دست نداريم؛ اگرچه برجسته ترين شاگردش، ارسطو (ق.م. ۳۲۲ - ۳۸۴)، به آن اشاره كرده است. اكنون آثاری كه با نام افلاطون پيوند دارند عبارتند از: ۴۲ رساله (اعم از اصيل، مشكوك، و منحول يا مجعول)، ۱۳ نامه، ۳۳ قطعه شعر كوتاه و یک خطابه.
میتوان گفت اگرچه، اساساً، افلاطون اندیشهها و حقایقِ نابِ فلسفی را «بيانناپذير» میداند، با اينهمه، به پيروی از سلوکِ استادش، «بيانِ شفاهی» را از «بيانِ مكتوب» برای استشمام آن حقايق نافعتر میداند. او كراراً میگويد كه كلام مكتوب نمیتواند به گونهای مناسب، رسانندهٔ تعاليم فلسفی باشد. از این رو، افلاطون اندیشههايش را به طور كامل فقط در تدريس شفاهی خود در آكادمی بيان میكرد که اکنون، چنانکه گفته شد، از آنها متأسفانه آگاهی اندكی داريم. تنها در يادداشتهای شاگردان افلاطون قطعاتی از اين درسها، تحتِ عنوان «خطابه افلاطون دربارهٔ خیر»، به دست ما رسيده است كه برخی ناقدان و صاهبنظران آن را اصيل میدانند و حتّی بر آنند كه هنگام داوری در بابِ عقايد فلسفی افلاطون بايد محتوای آن خطابه را بر محتوای رسالههای مكتوب وی برتری نهاد. در واقع، اين نظريه، موافقان و مخالفانِ سرسختی دارد و به هر روی نمیتوان ارزش والای آثار و نوشتههای او را كمرنگ كرد.
محاوراتِ افلاطون
«حقيقت با دو تن آغاز میشود»-فردريش نيچه
افلاطون در نگارشِ فلسفی يا بيانِ مكتوب انديشههایِ خودْ سبک و شیوهٔ خاصی را برگزيد. چنانکه تمامی رسالههای وی در قالب «ديالوگ» (محاوره / مکالمه / همپُرسه) نگاشته شدهاند؛ حتّی «آپولوژی» (دفاعيهٔ سقراط در دادگاه) نيز ساختارِ گفتگویی دارد. میتوان گفت «گفتگو» یا «ديالوگ»، در وهلهٔ نخست، بخشی از برداشت افلاطون از سرشتِ اندیشهٔ فلسفی است، و در وهلهٔ بعد، بخشی از اصالتِ ادبيِ او است. برای فهم این نکته کافی است در نظر داشته باشیم که افلاطون از «اندیشه» به «گفتگوی خاموش آدمی با خویش» تعبیر میکند.
چنانکه در یادداشت پیشین گفته شد، از نظرِ افلاطون، انتقال حقايقِ عالیِ فلسفی به وسيله زبان و كلمات، اساساً امكانپذير نيست، اما باید افزود، افلاطون باور دارد که امكان ظهور مراتبی از اين حقايق، در «بيانِ شفاهی» (شيوهٔ سقراطی) و سپس مكتوباتی كه در قالبِ «گفتگو یا محاوره» عرضه میشوند وجود دارد. بنابراین، «گفتگو» تنها شكل ظاهری نوشتههای افلاطون نيست، يعنی چنين نيست كه فلسفهٔ افلاطون و محتوای اندیشگیِ آن، به اَشكال و فُرمهای گوناگون قابل بيان بوده، و افلاطون از آن ميان، تنها بر حسب اتّفاق يا به حكم سليقهٔ شخصی شكل و فرم «گفتگو» را انتخاب كرده است. باری، «گفتگو» عنصر ضروری فلسفه افلاطون است كه به واسطهٔ آن ظرفی برای انديشيدن دربارهٔ اندیشههای «ديگری» فراهم میآيد.
کارل ياسپرس، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، از منظری دیگر، فرم و ساختار محاورات افلاطون را تفسیر میکند که میتواند بسیار تأمّلانگیز و روشنگر باشد:
"افلاطون در محاورات، فلسفهٔ خود را از زبان سقراط بيان میكند كه گویی آن فلسفه زادهٔ انديشه سقراط است، و بدين سان اصيلترين متفكّر جهان از نشاندادنِ اصالت خويش چشم میپوشد. چنين مینمايد كه تكليفی كه فلسفه بر گردن آدمی مینهد سنگينتر از آن است كه خود را فيلسوف بخواند. افلاطون تنها تا آنجا پای پيش مینهد كه ديگری را فيلسوف بخواند و دوست بدارد، نه خود را؛ چنانكه كانت آماده نيست نام فيلسوف بر خود نهد."
اگر چه در اكثر محاورات، زمام سخن را سقراط در دست دارد؛ اما شركتكنندگان ديگر نيز بسياری از نظرگاهها را بيان میكنند و اينگونه حتّی شخص سقراط، چهرهای جزمی و حقبهجانب به خود نمیگيرد. این ویژگی در محاوراتی که ناقدان «محاوراتِ پایانی» مینامند بیشتر به چشم میخورد. در محاورهٔ «قوانين»، نامی از او به ميان نمیآيد و در محاورات «پارمنيدس»، «سوفيست» و «سياستمدار»، نقش اصلی را ديگران ايفا میكنند.
قديمیترين محاورات احتمالاً اندكی پس از مرگِ سقراط نوشته شدهاند، و واپسین آنها، «قوانين»، با مرگ افلاطون ناتمام ماند. عناوين هر محاوره عمدتاً از نام يكی از شركت كنندگان در آن، برگرفته شده است. اما، به طور معمول، برای هر یک از محاورات افلاطون، یک عنوانِ فرعی هم اعطا کردهاند تا معلوم شود هر محاوره بیشتر وقفِ بررسی كدام مسألهٔ فلسفی است؛ مثلاً «فایدون» با عنوانِ «دربارهٔ جاودانگی» و «فایدروس» با عنوانِ «دربارهٔ زیبایی» همراهی میشود.
خصلتِ دراماتيك محاورات افلاطون شگفتانگيز است و میتوان گفت در سراسر ادبيات يونان، برای آنها، همپایه و همسنگی، از لحاظ رفعت و اصالت و جذّابیت، نمیتوان يافت. برای دريافتن هر محاورهٔ افلاطون، بايد همهٔ محاورات را فهميد و هر رساله را چون عضوی از تمام آثار افلاطون تلقّی كرد.
محاوراتِ جوانی: محاورات محاکمه و محاورات تعریف
«تاريخ فلسفه پس از افلاطون تنها حاشيهای بر فلسفهٔ او است»-آلفرد نورث وايتهد
در دهههای اخير، پس از نزدیک به دو قرن مطالعات و تحقيقاتِ ادبی، تاريخی، و زبانشناختی دربارهٔ محاوراتِ افلاطون، یک اتّفاق نظری نسبی دربارهٔ تمایزگذاری میانِ محاوراتِ اصيل (حداقل ۲۳ محاوره) و محاوراتِ غيرِ اصيل، و همچنين زمانِ تصنيف هر يك از آنها حاصل شده است. پژوهشگران، به طور متعارف، محاورات افلاطون را به سه دوره «نخستين»، «ميانی» و «پسين» تقسيم میكنند كه مرز ميانشان بر اساس ملاكهای مختلف (مانند درجهٔ اهميت حضور سقراط يا تحليل سبك نگارش يا موضوعات فلسفی) تعيين میشود. البته توافق مطلق بر سر اينكه در هر دوره، كدام محاوره زودتر و كدام ديرتر نوشته شده هنوز وجود ندارد.
افلاطون در محاورات هر سه دوره، بيشتر افكار خود را از زبان سقراط بيان میكند و از اين رو، به یک معنا، بايد تمامی محاورات او را محاوراتِ سقراطی ناميد. اما محاوراتِ نخستين (دورهٔ جوانی) را بايد «محاوراتِ سقراطی»، به معنای اخصّ كلمه، خواند. در اين محاورات، افلاطون تحت تأثير شديد سقراط است. در واقع، افلاطون در این محاورات، مسائل مورد علاقهٔ سقراط ـ يعنی مسائل بسيار وسيع اخلاقی ـ را مطرح و به شيوهٔ خود او دربارهٔ آنها بحث میكند. گویی افلاطون زبانِ سقراط و سقراط روانِ افلاطون است.
محاوراتِ سقراطی غالباً بدون هيچ نتيجهٔ قطعی پايان میيابند. به عبارت ديگر، «نمیدانمِ» سقراط ويژگی اصلی اين محاورات است و او در اين نوشتهها، همان «خرمگسی» است كه دست از پرسش برنمیدارد. محاورات جوانی بسی شورآميز و شعفانگيز اند و گاه به مرز شعر غنایی میرسند.
مهمترين محاورات جوانی عبارت اند از: «آپولوژی» (دفاعيهٔ سقراط)، «كريتون» (دربارهٔ تكليف)، «اوثوفرون» (دربارهٔ دینداری)، «لاخِس» (دربارهٔ شجاعت)، «لوسيس» (دربارهٔ دوستی)، «خارميدس» (دربارهٔ اعتدال)، «هيپياس بزرگ» (دربارهٔ زيبایی)، «هيپياس كوچك» (دربارهٔ دروغ) و «ايون» (دربارهٔ شعر). شش محاوره اخير را «محاوراتِ تعريف» مینامند. زيرا سقراطِ تاریخی معتقد بود که «معرفت» كليدِ دروازهٔ «فضيلت» و «سعادت» است و معرفت نسبت به هر چیزی نيز با جستجوی «تعريف» به دست میآيد.
آپولوژی و كريتون مربوط به دفاع از حیاتِ سقراط و تجديد خاطر رفتار او در حين محاكمه و پس از آن است. محاورهٔ اوثوفرون، از نظر تاريخی، پلی ميان دو محاورهٔ اول و «محاوراتِ تعريف» است و موضوع آن با «اتهام بیدينی» كه به سقراط زده اند، ارتباط پيدا میكند.
سه محاورهٔ پيشگفته (آپولوژی، كريتون و اوثوفرون) و محاورهٔ «فايدون» را اصطلاحاً «محاوراتِ محاكمه» مینامند. زيرا فايدون نيز همانند آنها اطلاعاتی را در باب لحظاتِ آخر عمر سقراط در اختيار مینهد. اما از آنجا که موضوع فلسفی و شيوهٔ بحث فايدون به اندازهای متفاوت است، آن را با دستهٔ بعدی محاورات، یعنی «محاورات ميانی»، سازگارتر میسازد.
افلاطون در اين چهار محاوره قصد دارد بر خواننده آشكار سازد كه سقراط مرگ را چگونه میبيند و چشم در چشمِ مرگ زندگی بر او چگونه مینمايد و در پايان كار چگونه از عهده امتحان بر میآيد. در واقع، اين محاورات سقراط را همچون آزادمردی خردمند جلوهگر میسازند كه تا دم مرگ در دفاع از حقایق و ارزشها استوار میماند و آنگاه با استقبال از مرگ نیز به گونهای بس فراتر آن حقایق و ارزشها را مبرهن میسازد.
محاوراتِ میانی: محاوراتِ انتقال
«افلاطون هم آغاز فلسفه است و هم پايان آن»-كارل ياسپرس
محاورات ميانی افلاطون (دورهٔ ميانسالی)، طولانیتر، و گاه بسيار طولانیتر از محاورات جوانی (سقراطی) هستند. از نظر ناقدان، محاوراتِ میانسالی، نسبت به محاوراتِ جوانی، به عنوانِ وصف دقیق و حقيقیِ مکالمات، از واقعياتِ تاريخی دورترند.
محاورات ميانی ارزش و اهميتی ويژه دارند، زيرا با گذشت سالها، افلاطون رفتهرفته از توجهِ صرف به موضوعات و مسائل مورد علاقهٔ سقراط (غالباً در حوزهٔ اخلاق) فراتر رفته و انديشههای ابتكاری و اختصاصی خود را میپروراند. او در محاورات میانی، نظريههای مهمی در ديگر زمينههای فلسفی، مانند متافيزيك (مابعدالطبيعه)، سياست، شناخت، سخنوری، و ... طرح میكند و به شيوهٔ خودش به آنها میپردازد. به عبارت ديگر، او آهستهآهسته كشف میكند كه نمیتواند پيرو سقراط باشد، بیآنكه مستقل فكر كند و حتی ناقدِ او باشد.
مهمترين محاوراتِ ميانی «پروتاگوراس» (دربارهٔ سوفسطائيان)، «منون» (دربارهٔ فضيلت)، «اوثودموس» (دربارهٔ مناظره و جدل)، «گرگياس» (دربارهٔ سخنوری)، «منكسنوس» (درباره نيايش مردگان)، «فايدون» (دربارهٔ جاودانگی روح)، «مهمانی» (دربارهٔ عشق)، «فايدروس» (دربارهٔ زيبایی)، و «جمهوری» (دربارهٔ عدالت) است.
برخی افلاطونشناسان محاوراتِ ميانی را نيز شامل دو دسته محاوراتِ دورهٔ «انتقال» و محاوراتِ دورهٔ «كمال» دانستهاند و بدينسان به يك طبقهبندی چهار دورهای از محاوراتِ افلاطون رسيده اند: جوانی، انتقال، كمال، و پيری. محاوراتِ انتقال عبارتند از: پروتاگوراس، منون، اوثودموس، گرگياس و منكسنوس.
محاورات كمال عبارتند از: فايدون مهمانی (ضيافت)، فايدروس و جمهوری.
در محاورات انتقال كوشش اصلی افلاطون، درگيری و مخالفت با روش و انديشههای سوفسطائيان و بررسی اصول و اوضاع زندگی سياسی و اجتماعی است كه میتواند تحت تأثير شيوهٔ سخنوری و آموزههای سوفسطائيان پديد آيد. موضوع اصلی پروتاگوراس و منون يكی است: «آيا فضيلت آموختنی است؟»؛ و سقراط در هر دو محاوره به اين نتيجه میرسد كه نبايد پيش از چيستیِ فضيلت، به اين پرسش میپرداختند. اين مطلب در اوثودموس دوباره مطرح میشود.
برخی پژوهشگران، پروتاگوراس را جزء محاوراتِ ميانی ندانسته، بلكه آن را آخرين محاورهٔ جوانی قلمداد كردهاند، زيرا از نظر آنها، نگرش سقراطی در آن كاملاً حفظ میشود. افلاطون در پروتاگوراس تمام قدرت نويسندگی خود را به نمایش میگذارد؛ چنانکه هنر نمايشآفرينی او در منتهای شكوفایی است. او در هيچ محاورهٔ ديگری تا بدينپايه در توصيف صحنهها و شخصيتها دقّت به خرج نداده و يا نتوانسته تا اين اندازه تصوير گیرایی عرضه كند. پروتاگوراس حتی اگر هيچ درس فلسفی هم در بر نداشت، به صورت اثر ادبی برجستهای باقی میماند.
منون یکی از برجستهترين نوشتههای افلاطون است. افلاطونشناسان آن را در واقع آغاز فلسفهورزی و فلسفهآموزی مختص به خودش میدانند، و آن را جزء برنامهٔ درسی آكادمی (مدرسهٔ افلاطون) میشمارند. در اينجا است كه افلاطون برای نخستين بار هسته اصلی نظريهٔ خود درباره چگونگی و ماهيت «شناخت»، يعنی نظريه «تذكار» (يادآوری) را عرضه میكند.
گرگياس جدّی و دراماتیک است و گيرایی بیهمتایی دارد. در آغاز به فن سخنوری میپردازد، اما در پايان به مسائل تربيتی مهمی میانجامد. گرگياس گويی آدمی را بر سر دوراهی قرار میدهد و بیپرده نشان میدهد كه جز خوبی و بدی راه ديگری نيست. منكسنوس نيز معمولاً به ديده مؤخرهای بر گرگياس نگريسته میشود.
محاوراتِ میانی: محاوراتِ کمال
«من در ايدهآليسم افلاطون تعبير ابتدایی فلسفه ديالكتیکی خودم را میبينم»-هگل
چهار محاورهٔ فايدون، مهمانی (ضيافت)، فايدروس، و جمهوری از محاورات ميانی (دوره ميانسالی) افلاطون را محاورات «كمال» (پختگی) مینامند. نظريهپردازی و مفهومسازیهای خلّاقانهٔ افلاطون دربارهٔ مقولاتی مانند «عشق»، «ايدهها» (مُثُل/صُوَر)، «ديالكتيک»، «فيلسوف شاه» و... موجب شده است كه آنها هميشه با نام افلاطون و يا وصف افلاطونی در تاريخِ فلسفه همراه باشند.
برخی نيز رسالههای کمال را به طور خاص «كلاسيك» ناميدهاند؛ چرا كه اين آثار به جهت علو و غنایی كه در آنها است بيش از محاورات ديگر مورد الهام و اقتباس نويسندگان ادوار بعدی قرار گرفتهاند. چنانکه سيسرون (ق.م. ۴۳ ـ ۱۰۶)، فيلسوف و خطيب رومی، رسالهای را به صورت جمهوری و مندلسون (۱۷۸۶ ـ ۱۷۲۹)، فيلسوف آلمانی محاورهای را با الهام از فايدون نگاشته است. ياسپرس میگويد:
"نوشتههای كلاسيکْ فلسفهٔ افلاطون را در هماهنگی همه انديشههايش و در ارتباط كامل آنها با يكديگر و در ژرفای واحد نمايان میسازند."
موضوع اصلی فايدون «روح» و ناميرایی آن پس از جدایی از كالبد تن است. اين محاوره گفتگویی است كه سقراط در واپسين ساعتهای حيات خود در زندان داشته است. شاید هيچ يك از محاورات افلاطون به لحاظ ارزشِ هنری ـ فلسفی با فايدون قابل قياس نباشد.
در مهمانی و فايدروس سخن از «عشق» و «زیبایی» به ميان میآيد. البته در «لوسيس» از محاورات جوانی افلاطون، و در «قوانين» از محاورات پايانی او نيز درباره عشق و دوستي سخن رفته است. مهمانی يكي از زيباترين محاورات افلاطون است. در اين محاوره شوخی و جدی، بلاغتِ ظاهر و دقّت فكر، شاعری و حكمت، همه و همه، به هم آميخته است. میتوان گفت افلاطون در مهمانی بيش از همهٔ آثارش، خودش است. او در اينجا نه به سان محاوراتِ جوانی، فيلسوفی صرفاً سقراطی است و نه به سان برخی محاورات پايانی، پيرو نظريه اورفهای و فيثاغوری.
فايدروس موقعيتی يگانه دارد؛ هم از شادابی جوانی سرشار است و هم ژرفای فلسفی را به كمال دارد. اين رساله، از يك سو، با طرح موضوع «زيبایی» و پيوند آن با عشق، با مهمانی پيوند دارد و از سوی ديگر، با طرح دليل تازهای برای ناميرایی روح، فايدون را تكميل میكند.
جمهوری شاهكار افلاطون است. كار روزگار پختگی و برومندی وی، و فرازگاه توانایی او است. اين محاوره شامل ده كتاب با محور موضوعی بنيادی در سياست، يعنی «عدالت»، است. در كتاب اول جمهوری (تراسیماخوس) برای تعريف «عدالت» كوشش شده است. بيشتر افلاطونشناسان اين كتاب را به دورهٔ انتقال نسبت میدهند. دركتابهای بعدی (دوم تا دهم) بحث بسط پيدا میكند و به تدريج پيچيده و پيچيدهتر میشود تا آنجا كه همه وجوه پختهترين انديشههای نظری افلاطون را در برمیگيرد و در آخر به بنيادگذاری و وصف «آرمانشهر» (مدينهٔ فاضله) افلاطونی منتهی میشود. او در دوره بعدی عمرش نيز دو محاورهٔ ديگر (سیاستمدار و قوانين) در باب سياست تحرير كرد. ابن رشد تفسيرگونهٔ مختصری بر جمهوری نوشته است. متن عربی آن تاكنون يافت نشده، و تنها ترجمهٔ لاتين و عبری از آن موجود است.
در دورهٔ معاصر، نظرات سياسي افلاطون، از سوی مورخان و فيلسوفان سياسی، با انتقادات فراوان و واكنشهای تندی مواجه شده است. در رأس همهٔ این منتقدان جدّی، كارل پوپر، فیلسوف اتریشی ـ انگلیسی (۱۹۹۴ ـ ۱۹۰۲)، جای دارد كه افلاطون را با هگل و ماركس در يك رديف قرار میدهد و او را دشمن دموكراسی يا به عبارت خودش دشمن «جامعهٔ باز» قلمداد میكند.
محاوراتِ پایانی: محاوراتِ منطقی
«خود افلاطون بهترين منتقد فلسفهٔ افلاطون است»-ژان وال
محاوراتِ پايانی (دورهٔ پیری) افلاطون را محاوراتِ «انتقادی» نيز مینامند. در اين محاورات افلاطون به نقدِ نظرياتِ فلسفی خود همت گماشته است و گویی خواسته آنها را به شيوهٔ دقيقتر دوباره بررسی كند. در اين نوشتهها گرايش افلاطون به سوی پايههای شناخت و نيز دانش رياضی و همچنين توجه بيشتر به جهانِ محسوس است.
مهمترين محاوراتِ پايانی عبارتند از: «كراتیلوس» (درباره نامها)، «تِئتِتوس» (درباره شناخت)، «پارمنيدس» (درباره ايدهها)، «سوفسطايي» (درباره هستی)، «فيلبُس» (درباره لذت)، «تيمائوس» (درباره طبيعت)، «كريتياس» (درباره آتلانتيس)، «سیاستمدار» (درباره پادشاهی) و «قوانين» (درباره قانونگزاری).
كراتولوس، تِئتِتوس، پارمنيدس، سوفسطایی (سوفيست) و فيلبُس را «محاورات منطقی» میخوانند. امروزه با گسترهٔ فلسفهٔ تحليلی اين محاورات بيش از ديگر محاورات مورد توجهاند. در اينجا تقريباً با شاعر هنرمند و خلّاق وداع میكنيم و با نوشتهای آموزشی، منتها همچنان در شكل گفتگو، سر وكار خواهيم داشت. البته هنری كه در شيوهٔ بيان مطالب به كار میرود، فقدان شكل هنری را جبران میكند.
محاوره تئتتوس نقطهٔ عطفی در مسير اين تحوّل است. تئتتوس بینهايت هيجانانگيز است و به نوعی موفّقترين كار افلاطون در زمينه فلسفهٔ تحليلی ناب محسوب میشود. لايبنيتس آن را ترجمه كرده، باركلی بسياری چيزها بر آن نوشته، و ويتگنشتاين از آن نقلِ قول كرده است. میتوان گفت كراتیلوس مراحل مقدماتی تئتتوس را تشكيل میدهد و اين دو با رشتههای متعدّدی به هم پيوسته اند. دربارهٔ زمان تصنيف كراتیلوس اختلاف نظر فراوان است، چنانکه برخی آن را از محاورات ميانی دانسته اند.
كشاكش آراء متضاد كه طبيعی يك گفتگوی خوب است، عاليترين وجهش در پارمنيدس جلوهگر است. در اين محاوره، سقراط نظريهٔ «ايدهها» (مُثُل) را كه در فايدون بيان كرده بود تشريح میكند، ولی وضعيت او در اينجا نقطه مقابل فايدون است. چنانکه خواننده شگفتزده با خود میگويد: «عجب! اين همان سقراط فايدون است كه اين دفعه به جای اينكه سؤال كننده باشد، بايد جواب پس بدهد.» باری، كسی كه در اين محاوره سقراط را سؤال پيچ میكند، پارمنيدسِ پير (فيلسوف پيشاسقراطی) است. اما سقراط به بيشتر ايرادات او پاسخی نمیدهد. پارمنيدس را میتوان به محاكمهای تشبيه كرد كه پس از بيان ادعانامه مدعی و دفاع متهم، صدور حكم درباره موضوع آن به وقت ديگری واگذار میشود. خيلي از فلاسفه از ارسطو به بعد تصديق كرده اند اشكالات و ايرادات او به نظريه ايدهها بنيانبرانداز است.
پارمنيدس و سوفسطایی دارای مضمون واحد و محتوای به هم پيوسته اند. در واقع، برخی از مسائل كه در پارمنيدس مطرح گشته در سوفسطایی ژرفتر و مفصلتر پژوهش میشود و در هر دو بر اهميت و ضرورت ديالكتيك تأكيد میشود. مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، کتاب مهم خود، یعنی «هستی و زمان» را با اشارهای به رسالهٔ سوفسطایی افلاطون میآغازد.
افلاطون چون پا به پيری گذاشت يك بار ديگر به مضمونهای اخلاقی سقراط برگشت و ديگربار سقراط را سخنگوی اصلی خود نهاد. اين اتفاق در فيلبوس روی داد. موضوع بررسیِ اين محاوره «خير اعلی» است و از يك سو، اشاراتی به پارمنيدس دارد و از سوی ديگر راه را برای تيمائوس میگشايد؛ چنانکه با طرح مسألهٔ لذت، از يك سو، انديشههايش در پايان جمهوری را پی میگيرد و از سوی ديگر، مقدمهای است برای بحثی كه در همين باب، در واپسين رسالهاش، «قوانين»، پيش میكشد.
محاوراتِ پایانی: محاوراتِ طبیعی و محاوراتِ سياسی
«افلاطون همهٔ عمر را سياسی انديشيده است»-ياسپرس
افلاطون در محاوراتِ پايانی (دورهٔ پيری) كمتر به نظريهپردازیهای انتزاعی میپردازد و به نوشتههایی دربارهٔ طبيعت و سياست روی میآورد.
تيمائوس و كريتياس «محاورات طبيعی» ناميده میشوند. تيمائوس با جهانِ طبيعی سر و كار دارد و موضوعاتی از كيهانزایی، كيهان شناسی، فيزيك، شيمی، فيزيولوژی انسان، آسيبشناسی (پاتولوژی)، و پزشكی را دربردارد. تيمائوس همچنين حاوی اسطورهٔ شاعرانهای دربارهٔ آفرينش است كه به سِفر تكوين (پيدايش) در تورات، بیشباهت نيست؛ البته بیآنكه نظريهٔ «خلق از عدم» را مطرح كند. در آن سخن از صانعی میرود كه آشوناکی و بینظمی (chaos) را به نظم و هماهنگی (cosmos) مبدّل میكند. افلاطون در تيمائوس برنامهٔ علمی كه برای فهم جهانِ طبيعی پيشبينی كرده بود، بسط و پرورش میدهد.
تأثير تيمائوس تا عصر رُنسانس فوق العاده بوده است. در واقع، جهانِ غرب، سراسر قرون وسطی، تنها ترجمهٔ لاتين همين محاورهٔ افلاطون را میخواند، و از اين رو برداشت بسيار دور از واقعی از او حاصل كرد. گيلبرت رايل و برخی افلاطونشناسان اين اثر را متعلق به دورهٔ ميانی حيات افلاطون میداند. كريتياس مؤخّرهٔ تيمائوس محسوب میشود و برخی در اصالت آن ترديد دارند.
سیاستمدار و قوانين، در كنار جمهوری، «محاوراتِ سياسی» افلاطون محسوب میشوند. اين محاورات مسأله اساسی هستی اجتماعی ما را، به عنوان شرط انسان بودن، به وجهی جدّی طرح میكنند. البته نبايد ديگر نوشتههای او را كه مستقيم به سياست نمیپردازند، غير سياسی قلمداد كرد. باری، سياست همچون خون در رگهای همهٔ نوشتههای افلاطون جريان دارد.
سياستمدار (مرد سیاسی/ دولتمرد) به تعريفِ سياستمدار حقیقی میپردازد. چيزی كه سياستمدار را از ديگر مردمان مشخص و ممتاز میكند، «شناخت» است. اين محاوره شباهتی هم با محاوراتِ منطقی دارد؛ چنانکه برخی آن را دنبالهٔ سوفسطایی دانسته اند. افلاطون در آن برخی انتقادهای خود را به نظريهٔ ايدهها به ميان میآورد.
قوانين واپسين نوشتهٔ افلاطون است كه در دوازده كتاب، ناتمام مانده و تنها محاورهای است كه سقراط در آن غايب است. در اين رساله بار ديگر مسألهٔ ساختارِ دولت و سازمانِ سياسی بررسی میشود. افلاطون در قوانين، در نسبت با جمهوری، از قدرتِ مطلقه «فيلسوفْ شاه» دست برداشته و تا حدی تودهٔ مردم را نيز در حكومت سهيم ساخته است. به عبارت ديگر، افلاطون در اين نوشته به واقعيتهای زمينی زندگی نزديكتر میشود، هر چند آرمانهای كمالجويانهٔ خويش را تماماً از چشم دور نمیدارد. سيسرون در رسالهٔ خود، به نام «دربارهٔ قوانين» از اين محاوره الهام گرفته است.
اگر بخواهيم افلاطون را به تمامی بشناسيم از هيچ محاورهای چشم نمیتوانيم پوشيد. همهٔ آنها زيبا هستند و به خواننده لذّتی يگانه میبخشند و نظرش را در بينش فلسفی تيزبين میسازند.
نامهها و اشعار افلاطون
«افلاطون بيشتر صفاتی كه خود مكروه میداشت دارا بود»-ويل دورانت
چنانکه گفته شد درميان آثار مكتوبی كه با نام افلاطون پيوند دارند، علاوه بر محاورات، چند نامه و چند قطعه شعر نيز به چشم میخورد. از افلاطون ۱۳ نامه در دست است كه برخی كوتاه و كم اهميت اند و برخی اهميت ويژه دارند. دربارهٔ اصالت اين نامهها نيز داوریهای افلاطونشناسان مختلف است؛ بعضی در اصالت همهٔ آنها شك دارند، بعضی برخی از آنها را اصيل، و برخی ديگر را برساخته نويسندگان دورانهای بعدی میشمارند.
در اين ميان آنچه بيشتر نزد افلاطونشناسان وثاقت يافته، نامههای ششم، هفتم، و هشتم است كه «نامهٔ هفتم» مهمترين آنها است كه بيانگر برخی عقايد مهم فلسفی او است. در واقع، افلاطون در این نامه است که به بیانناپذیری حقایق عالی فلسفی که در آغاز به آن پرداختیم اشاره میکند. كورنفورد، يونانیشناس بزرگ، نامهٔ هفتم را معتبر دانسته و آن را سرشار از حكمت توصيف میکند.
از افلاطون ۳۳ قطعهٔ شعر كوتاه نيز باقی مانده است. دربارهٔ اشعار نيز اختلاف نظر هست، ولی بسياری از محقّقان همهٔ آنها را اصيل میدانند. دربارهٔ قطعهٔ ششم حتی محتاطترين ناقدان هم نيز با آنان همداستان اند.
به موجب روايتی كه میتوان باور كرد، افلاطون پرورش يافته مكتب تراژدی است و خود در جوانی چند تراژدی ـ كه غالباً در قالب شعر بوده ـ نوشته است. هر چند اين مطلبِ احتمالاً ساختگی، ولی بابِ پسند، نيز بدان افزوده شده است كه او بعداً تحت تأثير همنشينی با سقراط، از شعر گام فراتر نهاده و همه دستنوشتههای دورهٔ جوانی خويش را به آتش سپرده است.
بررسي جايگاه «شعر» در فلسفه افلاطون و اساساً نسبت «فلسفه» و «شعر» در انديشهٔ او بسيار با اهميت است و شايد يكی از بهترين سنجهها براي ارزيابی درك شارحان و مفسّران مختلف و همچنين وجه تمايز آنها با يكديگر است. افلاطون در جمهوری به شاعران حملهٔ سختی كرده است و حتی هومر را نيز ـ پس از آنكه همه احترامها را دربارهاش به جا ميآورد و تاجی برسرش مینهد ـ از پلیس (دولتشهر) بيرون میكند. دستهای از شارحان با استناد به اين سخن، شعر را با فلسفهٔ او بيگانه دانسته اند و همانند، كارل بورمان، گفته اند كه «درباره شعرها لازم نيست سخنی بگوييم چون برای فلسفهٔ افلاطون اهميتی ندارند» و دستهای ديگر، تنها به اين سخن بسنده نكرده و با دريافتی از شاعرانگی وی در متن كليهٔ آثارش و همچنین با نظر به دیگر ابرازات او در اینباره، دركی كاملاً متفاوت پيدا كرده اند. این دستهٔ اخیر، اساساً شعر را عنصری ضروری براي فهم فلسفه افلاطون ارزيابی كرده و همچون گاتری بر اين عقيده اند كه «اگر كسی عنصر شعر و دين را كه در محاورات هستند، به اندازهٔ فلسفه باز نشناسد، نمیتواند افلاطون را بفهمد.»
لرد ليندسی معتقد بود كتاب دهم جمهوری «با حمله به شعر شروع و با شعری ختم میشود». ياسپرس در اينباره میگويد:
"افلاطون شاعر بزرگی است. شعر و فلسفه، كه امروز همچون دو دنيای جدا از هم و هر يك دارای قوانين خاص انگاشته میشوند، در آثار افلاطون يكی است. اين فلسفه، واحد تجزيهناپذيری است كه نه آن را علم تنها میتوان انگاشت و نه شعر تنها... اگر فلسفه را همچون فلسفه به معنی دقيق از شعر جدا كنيم، نيروی فلسفه او خاموش میشود."
افلاطون در ایران
«برای بزرگواری و بلندی مقام افلاطون همين بس كه مؤسس حكمت الهی است، و استاد فلسفهٔ نظری، و راهنمای مسلک اشراق، و رهبر رموز منطق و خطابه، و آموزگار اخلاق و سياست، و شورانگيز محفل روحانيان، و نمايندهٔ حقيقت عشق، و هادی عقل به سوی ادراك مجرّدات، و افصح بُلغای يونان است، و معرّف سقراط، و مربّی ارسطو، و اگر شما گذشته از انبياء كسی را از افراد بشر دارای اين مقام میشناسيد من نمیشناسم»-محمدعلی فروغی (ذكاءالملك)
سرآغاز ترجمهٔ آثار افلاطون در ايران به حدود صد سال قبل برمیگردد. شادروان محمدعلی فروغی ترجمهای شيوا از چهار محاورهٔ آپولوژی، كريتون، اوثوفرون و فايدون (محاورات محاكمه) را در سال 1297 در بخش دوّم كتاب «حكمت سقراط و افلاطون» خویش، منتشر كرد و بعداً نيز ترجمهٔ دو محاورهٔ گرگياس و الكيبيادس را به آنها افزود.
پس از محاورات محاكمه، رساله جمهوری بود كه در ميان آثار افلاطون نظر عنايت مترجمان فارسی را به خود جلب كرد. اين رساله، در فاصلهٔ يك دهه (۱۳۳۵ـ ۱۳۲۵) ، سه ترجمهٔ مختلف يافت. بار نخست توسط احمد توكلی، بار دوم به دست رضا مشايخی (فرهاد) و بار سوم با ترجمهٔ عالی فؤاد روحانی به فارسی برگردانده شد.
در همين دهه بود كه عزمی جدی برای ترجمهٔ تمامی آثار افلاطون به زبان فارسی سر برآورد. رضا كاويانی و محمدحسن لطفی با ترجمهٔ دو محاورهٔ كريتون و لاخِس در سال ۱۳۳۵ چنين عزم كردند و از آن پس هم كار مشترك را در ترجمهٔ نه محاوره ديگر و يك نامه (نامه شماره هفت) ادامه دادند. اما پس از آنكه مرگ زودرس رضا كاويانی ميان آنها جدایی افكند، اين بارِ گران را محمدحسن لطفی به تنهایی به دوش كشيد و پس از حدود بيست سال آن را به سرانجام مقصود رساند. لطفی، با همت بیهمتای خود، توانست تمامی آثار مكتوبی كه با نام افلاطون پيوند داشت، (تمامي محاورات، اعم از اصيل و غير اصيل، و تمامی نامهها و اشعار) را پيش از مرگ خود به فارسی برگرداند و بدينسان دينی عظيم و جبرانناپذير نيز بر گردن همهٔ افلاطوندوستانِ فارسی زبان نهاده باشد.
دههٔ پيشگفته سرآغاز ترجمهٔ پارهای ديگر از محاورات افلاطون نيز بود. مرحوم دكتر محمود صناعی ابتدائاً در سال ۱۳۳۴ پنج محاورهٔ لاخِس (شجاعت)، لوسيس (دوستی)، ايون، پروتاگوراس، و مهمانی را تحت عنوان «پنج رساله» و سپس در سال ۱۳۳۵ چهار محاورهٔ ديگر، يعنی منون، فايدروس، تِئتِتوس، و هيپياس بزرگ، را تحت عنوان «چهار رساله»، با دقت و هنرمندی، ترجمه و منتشر كرد. اما وی نيز به جهت مرگ زودهنگامش از ترجمهٔ بيشتر آثار افلاطون بازماند.
گفتنی است از ميان محاورات افلاطون، محاورات آپولوژی (دفاعيه)، كريتون، فايدون، ايون، و مهمانی(ضيافت) بخت ترجمههای مجدد را نيز داشتهاند. فايدون را محمدمهدی خديویزند در سال ۱۳۴۷ به فارسی برگرداند. ترجمهای از ايون را رضا سيدحسينی در سال ۱۳۷۲ در مجلهٔ كلك به چاپ رساند. جاويد جهانشاهی در سال ۱۳۸۱ ترجمه محاورات آپولوژی، كريتون و فايدون را با عنوان «واپسين روزهای سقراط» منتشر كرده كه توسط محمود بينامطلق نيز از متن يونانی بازبينی شده است. ترجمهٔ محمود صناعی از مهماني در سال ۱۳۸۱ با ويرايشی جديد توسط فرهنگ جهانبخش، با نظر به متن يك ترجمهٔ انگليسی جديد از آن (به همراه مقدّمه و حواشی)، منتشر شد. مهمانی در سال ۱۳۸۲ نيز توسط كاظم فيروزمند ترجمهای ديگر يافت. لیلی گلستان نیز سال ۱۳۹۲ ترجمهٔ جدیدی از محاورات محاکمه (کریتون، آپولوژی، و اثوفرون) را از فرانسوی به فارسی منتشر کرد. و بالاخره در سال جاری (۱۳۹۵) علیرضا ساعتی پس از تصحیح متن کهن یونانی رسالهٔ سوفسطایی آن را با نگاشتن مقدمهای به فارسی برگرداند.
محاوراتِ افلاطون را چگونه بخوانيم؟
«اگر كسی بگويد كه فلسفه چيست، بهترين پاسخ اين است: آثار افلاطون را بخوان!»-ريچارد رابينسون
شايد پس از ۹ يادداشت در باب معرفی آثار افلاطون، و به طور اخصّ معرفی محاورات او، چنين انگيزهای برای بسياری از خوانندگان علاقهمند ايجاد شده باشد تا مشتاقانه به سراغ مطالعهٔ اين محاورات بروند و از ژرفا و غنای بیپايانِ آنها، خود را محروم نسازند. اما ممكن است چند عامل، در بادیِ امر، آنها را سردرگم كند: نخست، تعداد بالای محاورات (۴۲ محاوره) و سپس، اختلاف نظرِ فراوان افلاطونشناسان در باب اعتبار و اصالت محاورات و همچنين اختلاف نظر آنها در تقسيم و طبقه بندی اين محاورات. اين عوامل به طور طبيعی اين سؤال را در ذهن پيش میکشد كه در نهايت، چه سير مطالعاتی را بايد پيش گرفت تا به دور از تشويش و خطا، فهم و دريافت درستی از فلسفه افلاطون به دست آورد؟
اين يادداشت سعی دارد با مرور و جمع بندی مباحث گذشته، پاسخی درخور به اين پرسش دهد و خوانندگان را راهنمایی كند تا يك سير مطالعاتی ارزنده و مفيد را در مورد محاورات افلاطون داشته باشند.
از محاورات افلاطون، در وهلهٔ اول میتوان يك «تقسيمبندی ۲ بخشی» ارائه داد: «محاورات سقراطی» و «محاورات افلاطونی». محاورات سقراطی همان محاورات دورهٔ «جوانی» افلاطون هستند كه تا حد فراوانی نمايانگر سقراط تاريخی اند. با اين توصيف، ديگر محاوراتِ افلاطون را كه كمابيش بيانگر آراء و نظرات خاص خود او هستند را میتوان محاورات افلاطونی ناميد.
برخی افلاطونشناسان محاورات اخیر را نيز به دو دورهٔ «ميانسالی» و «پيری» تقسیم كرده اند و در نهايت به يك «تقسيمبندی ۳ بخشی» متعارف از محاورات افلاطون رسيده اند: «محاورات جوانی»، «محاورات ميانسالی يا ميانی» و «محاورات پيری يا پايانی». بيشتر آنها محاورات ميانی را به جهتِ نهايتِ پختگی ادبی و فلسفیشان «محاورات كمال» ناميده اند و محاورات پايانی را به جهتِ رويكرد انتقادی كه افلاطون در آنها نسبت به برخی آراء مهم خود در ادوار پيشين میگيرد، «محاورات انتقادی» خوانده اند.
اما از نظر برخی افلاطونشناسان ديگر، تقسيمبندیهای فوق دقّت و كفايت لازم را به ويژه در محاورات ميانی ندارد. آنها برخی از محاورات ميانی را از جهاتی، به ويژه ملاحظه موضوع و شيوه سقراطی و سبك ادبی به كار رفته در آنها، به محاورات جوانی نزديك میدانند و از اين رو آنها را «محاورات انتفال» مینامند؛ بدين معنا كه آنها يك پا در محاورات جوانی دارند و يك پا در محاورات ميانی. از نظر اين ناقدان، ديگر محاوراتِ ميانی را میتوان به طور خاص «محاورات كمال» دانست. با اين توصيف است كه يك «تقسيمبندی ۴ بخشی» متعارفِ ديگر از محاورات افلاطون به دست میآيد: «محاورات سقراطی»، «محاورات انتقال»، «محاورات كمال» و«محاورات انتقادی».
اما چنانکه در يادداشتهای گذشته گفته شد محاورات جوانی يا سقراطی و همچنين محاورات پيری يا انتقادی را نيز میتوان به دستههای كوچكتری كه نشانگر وحدت موضوعی يا وحدت روشی در آنها باشد، تقسيم كرد. بر اين اساس محاورات جوانی به دو دسته محاورات «محاكمه» و «تعريف» تقسيم میشوند و محاورات پيری به سه دسته محاورات «سياسی»، «منطقی» و «طبيعی».
بدينسان میتوان يك «تقسيمبندی ۷ بخشی» از محاورات افلاطون ارائه كرد: «محاورات محاكمه»، «محاورات تعريف»، «محاورات انتقال»، «محاورات كمال»، «محاورات سياسی»، «محاورات منطقی» و «محاورات طبيعی». تقسيمبندی اخير، به رغم استفاده از منابع فراوان، در كليت خود، پيشنهاد ابتكاری و اختصاصی اين نوشتار است كه به نظر میرسد میتواند مبنای مناسبی برای پيشنهاد يك سير مطالعاتی محاورات افلاطون نيز قرار گيرد.
محاوراتِ افلاطون را چگونه بخوانيم؟
«مردی که بدکاران را حتّی نرسد که لب به ستایش وی بگشایند [بدکاران حقّ ندارند نام او را، حتّی به نیکی، ببَرند]»-ارسطو ـ مرثیه در ستایش افلاطون
سير مطالعاتی پیشنهادی محاورات افلاطون، البته با در نظر گرفتن محاوراتی كه غالباً از سوی ناقدان اصيل پنداشته شدهاند (۲۷ محاوره) و بدون تأكيد بر ترتيب دقيق نگارش آنها، چنين است:
يكم - محاورات محاكمه: محاوراتی كه به واپسين روزهای زندگانی سقراط (از محاكمه تا مرگ) میپردازند.
۱- «آپولوژی» (دفاعيهٔ سقراط)
۲- «كريتون» (دربارهٔ تكليف)
۳- «اوثوفرون» (دربارهٔ دینداری)
- غالباً «فايدون» را نيز به جهت موضوع در زمرهٔ محاورات محاكمه قرار میدهند.
دوم - محاورات تعريف: محاوراتی كه در آنها شيوهٔ سقراطی، برای نيل به معرفت به كار گرفته میشود.
۴- «لاخِس» (دربارهٔ شجاعت)
۵- «لوسيس» (دربارهٔ دوستی)
۶- «خارميدس» (دربارهٔ اعتدال)
۷- «هيپياس بزرگ» (دربارهٔ زيبایی)
۸- «هيپياس كوچك» (دربارهٔ دروغ)
۹- «ايون» (دربارهٔ شعر)
سوم- محاورات انتقال: محاوراتی كه ضمن شباهت با دو دسته نخست، شباهتهایی نيز با محاورات دسته بعد دارند.
۱۰- «پروتاگوراس» (دربارهٔ سوفسطائيان)
۱۱- «منون» (دربارهٔ فضيلت)
۱۲- «اوثودموس» (دربارهٔ مناظره و جدل)
۱۳- «گرگياس» (دربارهٔ سخنوری)
۱۴- «منكسنوس» (دربارهٔ نيايش مردگان)
چهارم- محاورات كمال: محاوراتی كه هم به جهات ادبی و هم به جهات فلسفی سرآمد محاورات افلاطون هستند.
۱۵- «فايدون» (دربارهٔ جاودانگی روح)
۱۶- «مهمانی» (دربارهٔ عشق)
۱۷- «فايدروس» (دربارهٔ زيبایی)
۱۸- «جمهوری» (دربارهٔ عدالت)
پنجم- محاورات سياسی: محاوراتی كه افلاطون در آنها مسائل سياسی را مستقيماً به ميان میآورد.
۱۹- «سیاستمدار» (دربارهٔ پادشاهی)
۲۰- «قوانين» (دربارهٔ قانونگزاری)
- غالباً «جمهوری» را نيز به جهت موضوع از جمله محاورات سياسی به شمار میآورند.
ششم- محاورات منطقی: محاوراتی كه در آنها افلاطون مهمترين آراء متافيزيكی خود را طرح و نقد میكند.
۲۱- «كراتیلوس» (دربارهٔ نامها)
۲۲- «تئتتوس» (دربارهٔ شناخت)
۲۳- «پارمنيدس» (دربارهٔ ايدهها)
۲۴- «سوفسطایی» (دربارهٔ هستی)
۲۵- «فيلبُس» (دربارهٔ لذّت)
هفتم- محاورات طبيعی: محاوراتی كه افلاطون در آنها برخی آراء خود را در كيهانشناسی و فلسفهٔ طبيعی مطرح میكند.
۲۶- «تيمائوس» (دربارهٔ طبيعت)
۲۷- «كريتياس» (دربارهٔ آتلانتيس)
مسعود زنجانی
منبع:
https://t.me/vivaphilosophy/607
https://t.me/vivaphilosophy/608
https://t.me/vivaphilosophy/609
https://t.me/vivaphilosophy/610
https://t.me/vivaphilosophy/611
https://t.me/vivaphilosophy/612
https://t.me/vivaphilosophy/613
https://t.me/vivaphilosophy/614
https://t.me/vivaphilosophy/616
https://t.me/vivaphilosophy/617
https://t.me/vivaphilosophy/618