هرروز همه ما با موقعیت هایِ مختلفی مواجه میشویم که لازمه که در موردشون تصمیم بگیریم و یسری از تصمیماتی که باید بگیریم کوچک هستن و آنقدرا مهم نیستن و بعضی از تصمیمات هستند که خیلی بزرگن و تاثیرِ بزرگی هم قراره بر زندگی ما بگذارند.مثلاً من طرفدار چه ایدئولوژی هستم چه اقتصادی و یا سیاسی(فرقی مگه دارن؟) و یا رژیم سختی رو برایِ کاهشِ وزن بگیرم؟ به چی اعتقاد داشته باشم؟آیا باورهایی که دارم بخشی از واقعیت هستن یا خرافات هستن و فقط توهمی از واقعیت رو برایِ من به وجود آوردن؟اگر شما از اون دست آدمهایی باشید که واقعیت براشون مهمه و نه تخیلات و داستانهایِ ذهنیِ بی شاهد و بی مدرک،لازم دارید به یک روشی برایِ فکر کردن،استدلال کردن و تجزیه و تحلیلِ واقعیات دست پیدا کنید که بالاترین احتمال رو برایِ رسیدن به واقعیت محیا میکند و ما روزانه با تصمیم گیریهایِ زیادی بمباران میشویم و به نظر میاد که ممکن نباشه که هربار درست انتخاب کنیم ولی راه های زیادی وجود دارد که میشه باهاشون شانسِ خودمون برایِ گرفتنِ بهترین تصمیم رو بالا ببریم و یک تکنیکِ موثر و کاربردی در این زمینه «تفکرِ انتقادی» است.در این تکنیک یعنی با استفاده از تفکرِ انتقادی ما یاد میگیریم که به جزئیاتِ یک سوال با دقتِ بیشتری توجه کنیم.از زاویه های مختلف به جوابهایی که میشود به آن سوال داد نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که آیا داریم با یه فیلترِ پنهانیِ ذهنی و سوگیریهایِ شناختی که در ما وجود داره به موضوع نگاه میکنیم؟اگر که اینطوره سعی کنیم بدونِ تعصب و سوگیریِ شناختی به موضوع نگاه کنیم،ضمنِ اینکه مَنیپیولِیشِن یا بازیها و فریبهایِ احتمالی گُنجانده شده در اون موضوع رو هم در نظر بگیریم تا در نهایت بتونیم بهترین تصمیم رو بگیریم.یکی از سوگیریهایِ شناختی که در حینِ هر تصمیمگیری یا انتخابِ رویکرد باید حواسمون بهش باشه،سوگیریِ تائیدی است.همه ما بعد از هرباری که فهمیدیم حق با ماست حسابی از اون احساسِ خوبِ ناشی از ترشحِ دوپامین در بدنمون لذت بردیم و در تحقیقاتِ علمی که بارها در این زمینه انجام شده دانشمندان نشون دادن که احتمالِ خیلی بیشتری وجود داره که ما یه چیزی رو به عنوانِ سند و مدرک بپذیریم که آنچه که از قبل فکر میکنیم میدونیم رو تائید کند(آنچه که ما درست میپنداریم رو تائید کند) و از آن طرف احتمالِ بیشتری هست که ما آنچیزی رو بعنوانِ سند و مدرک قبول نداشته باشیم که مخالفِ دیدگاه هایِ قبلیِ ما باشد.به این جهتگیریِ فکری میگن سوگیری تائیدی(confirmation baias). سوگیری تائیدی یکی از سوگیریهایِ شناختیِ کلیدیه که انسانها آنرا دارند و انسانها به شکلِ ناخودآگاه با چنین جهت گیریِ فکری مسائلِ مختلف رو در نظر میگیرند و این سوگیریِ شناختی در روندِ پردازشِ اطلاعاتِ مختلف تاثیرِ زیادی دارد و این سوگیری مخصوصاً در بررسیهایی که بارِ احساسی دارند یا عمیقاً برایِ ما مُهِمَن و پایهِ دیدگاهایمان را ساختند میتواند نقشِ اساسی بازی کند،بنابراین هیچوقت نباید در تصمیمگیریها عجله کرد و همیشه باید آماده تغییرِ عقیده بود،دومین چیزی که باید حواسمون بهش باشه،توجه به جزئیات و پیچیدگیهایِ هرچیزه.ما در شبکه های اجتماعی(سوشال مدیا) مختلف،با بحث و جدلهایِ زیادی درموردِ مسائلِ مختلف مواجه میشویم و کلاً الگوریتمِ شبکه هایِ اجتماعی اینطوری تنظیم شدند که ما آنچیزایی که دوست داریم رو ببینیم و چیزایی رو ببینیم که تایید کننده دیدگاههایِ قبلیِ ما باشند.ولی مشکل آنجاست که آن خبرها و سرفصلهایی که در شبکه هایِ اجتماعی مطرح میشوند در واقعیت دارایِ کلی جزئیات و زوایایِ پنهان و آشکار هستنند و فقط در صورتی که ما از آن جزئیات باخبر باشیم میتوانیم دیدگاهِ بهتری به آن اخبار داشته باشیم.برایِ مثال این آسمون چه رنگیه؟خب جوابِ بدیهی اینه که آبیه در صورتی که آسمون در زمانِ طلوع یا غروب خورشید میتونه قرمز باشد و در یه صبحِ مه آلود و سردِ زمستونی ممکنه که سفید یا خاکستری به نظر برسد و نصفِ شب ممکنه که سیاه رنگ باشد.حالا یه آسمانِ آبی که وسطشم خورشیده رو تصور کنید.آیا این آسمون کلاً آبیه؟طولِ موجِ رنگِ آبی کوتاهه که معنیش اینه که امواجی با طولِ موجِ رنگِ آبی بیشتر از امواجِ دیگه پخش و پَلا میشن و برایِ چشمِ انسان بیشتر قابلِ دیدنن.منظورم اینه که علارغمِ اینکه تو آسمون همه طیفهایِ رنگی حضور دارند،برایِ چشمِ انسانیِ ما آسمون آبی به نظر میاد.براین اساس وقتی میبینیم که حتی آبی بودنِ آسمون که برایِ همه ماها بدیهیه کلی جزئیات و پیچیدگی دارد باید بدونید که هرچیزِ دیگه ای میتواند جنبه ها و زوایایِ دیگه ای داشته باشد که قبل از آگاهی از آن جنبه ها نمیشه درموردشون با قطعیت نظر داد.برایِ اینکه در تفکرِ انتقادی داشتن مهارت پیدا کنیم سومین کاری که باید بکنیم اینه که تواضعِ فکری رو تمرین کنیم و یعنی بیایم این باور رو که میگه همیشه حق با ماست بگذاریم کنار یا بیایم حداقل قبول کنیم که واقعاً این امکان وجود دارد که ما اشتباه کنیم و اگر ما بیایم خودمونو جایِ طرفِ مقابلِ خودمون بگذاریم،احتمالِ اینکه از یک بحث یا استدلالی نتیجه بهتری بدست بیاد بیشتره و به این تلاشی که در جهتِ درکِ این موضوعه که طرفِ مقابل از کجا آمده میگن «همدلیِ فکری» و کارِ سختی هم هست و تنها زمانی میتونه رخ بده که هردو طرف نیّتشون از بحث کردن،رسیدنِ به واقعیت باشد و اینکه ما اهمیتی به دونستنِ واقعیت ندهیم و بدونِ نگاه کردن از دیدگاهِ طرفِ مقابل فقط بیایم رو دیدگاهِ خودمون که براساسِ سوگیریهایِ شناختی خودِ ماست بحث کنیم،فقط وقت تلف کردن است و منجر به رشد و دونستنِ بیشترِ واقعیات نمیشود.
در حالِ حاضر به دلیلِ هجومِ اطلاعاتی که در شبکه هایِ اجتماعی مختلف باهاشون مواجه میشویم بیش از همیشه نیاز داریم بدونیم که هر اطلاعاتی از کجا میاد و منبعش چیه.مثلاً وقتی که در شبکه هایِ اجتماعی از خطرِ یسری از حیواناتِ وحشی صحبت بشه ممکنه که اگر بیشتر در موردِ جزئیاتِ خبر بدونیم ممکنه به این نتیجه برسیم که این اخبار به طمعِ یسری از آدمها مربوط میشه که بدنبالِ پول درآوردن از پوست و خَزِ آن حیوانات هستن و همیشه باید در مواجه با هر خبری نسبتِ به انگیزه هایِ پنهانِ انتشارِ آن خبر و منافعی که ممکنه برایِ اشخاصی داشته باشد هُشیار باشیم.یعنی بهتر اینه که برایِ داشتنِ تفکرِ انتقادی به اصولِ استفاده از داده ها در روشِ علمی آگاه باشیم و ازشون استفاده کنیم.دیگه اینکه باید از مغالطه اجتناب کنیم و فرقی ندارد که شما دارید تویِ اینترنت باکسی بحث و استدلال میکنید یا دارید با دوستان و اقوامتون بحث میکنید و همیشه این امکان وجود دارد که خونسردیِ خودمون رو از دست بدهیم و به تاکتیکهایِ نچندان منطقی متوسل بشیم و یکی از این تاکتیکهایِ نچندان منطقی در بینِ فلاسفه به مُغالطهِ پهلوان پنبه شناخته میشود و جریانشم از این قراره که ما میایم به جایِ بحث کردن درموردِ یک باورِ واقعی،درگیرِ یک چیزِ دیگه ای میشیم.فرض کنید من میام میگم که من همستر رو به موشهای خرمایی ترجیح میدهم و بعد شما از آنجایی که نظرِ منو دوست ندارید و دلتون میخواد که با یک استدلالی نظرِ من رو بی اعتبار کنید ولی هیچ استدلالی پیدا نمیکنید یکهو کلاً یک استدلالی میاورید که ربطی به آنچه که من گفتم ندارد و مثلاً میگید که آیا واقعاً تو میخوای همه موشهایِ خرما رو بکشی؟بله این جواب ربطی به آن چیزی که من گفتم ندارد و اگر من حواسم به این مغالطه نباشد ممکنه که تویِ دامِ آن بیوفتم و کلاً درگیرِ بحثی بشم که اصلاً ربطی به موضوعِ اصلی ندارد.یه مثالِ دیگه مغالطه حمله شخصی است که در این مغلطه وقتی یک نفر در ردِ یه ایده یا یه استدلالِ مطرح شده هیچ استدلالِ منطقی به ذهنش نمیرسه میاد به آن شخصی حمله میکند که از اول آن ایده و استدلال رو ارائه داده.مثلاً یک فرزندی از والدینش میپرسه که شما که تواناییِ مالیِ کافی نداشتید چرا اینهمه بچه آوردید؟ و مغلطه ای که والدین در جوابِ این بچه میارند اینه که تو خیلی خامی،نمیفهمی چی میگی و یا اینکه بهش میگن بی ادب و یا ممکنه که در جواب بچشون رو با نامهایِ آزاردهنده دیگه ای صدا کنند و یعنی که در این بحث یک طرف میبینه که قراره که ببازه باید طرفِ مقابلش هم ببازه.موضوع اینه که داشتنِ تفکرِ انتقادی به این معنی نیست که برایِ سرگرم کردن و وقت گذرانی وارد بحث و گفتگو با دیگران بشویم و دنبالِ این باشیم که همه بدونن که از اساس همیشه حق با ماست و در عوض باید به این ذهنیت که هریک از طرفین میتوانند در اشتباه باشند و به واسطه استدلالهایی که هریک مطرح میکنند قراره که اطلاعاتِ هردو طرف بیشتر بشه واردِ بحث و استدلال کردن شد،میشه در درازمدت جامعه ای رو ساخت که در آن مردم کنجکاون و همگی برایِ تحصیل و درک و فهمِ بهتر و هماهنگ تلاش میکنند و اینجوری درنهایت همه برنده هستن.
درک و داشتنِ تفکرِ انتقادی یعنی سوال داشتن و سوال پرسیدن،البته سوالاتِ درست،سوالاتی که کمکمون میکنن که هم معنایِ ادعاها و استدلالها رو ارزیابی و بررسی کنیم و هم اهمیتِ آنها را.مهارت پیدا کردن در پرسیدنِ سوالِ درست و استفاده از سوالاتِ درست در طولِ زندگی به ما کمک میکند که راحتتر بتونیم شواهد و مدارک و استدلالها رو تجزیه و تحلیل و ارزیابی کنیم تا در هر موقعیتی تکلیفِ کار دستمون باشه و افکارمون برایِ مواجه شدن با موقعیتهایِ جدید و ارزیابی و نتیجه گیری از آنها آماده و سازگار باشد.تفکرِ انتقادی یعنی یک قدم دورتر شدن و دیدنِ هر موقعیت و شرایطی از بیرونِ آن موقعیت و شرایط تا به این شکل بشود قبل از هر تصمیم گیری و نتیجه گیری یه موضوع رو از زوایایِ مختلف بررسی و ارزیابی کرد.یعنی باید بتوان با در نظر گرفتنِ نکاتِ کلیدی،تمامِ منابع و شواهد رو تجزیه و تحلیل کرد و سنجید.درست همونطوری که در دادگاه ها وکلا و قضات عمل میکنند.یعنی با داشتنِ تفکرِ انتقادی ما دنبالِ این باشیم که سوالاتِ درست رو بدونیم و براساسِ آنها هرکدومِ ما دیدگاههایِ شخصیِ خودمونو داشته باشیم و قرار نباشه که وقتی کسانی به خاطرِ منافعشون سعی میکنن یه موجِ فکری توی جامعه راه بندازن ما با موجِ فکریِ آنها همراه بشیم.ما باید براساسِ مهارت و دیدگاهِ فکریِ منطبق بر تفکرِ انتقادیمون،در شرایطِ مختلف نظراتِ خودمونو داشته باشیم و مهره شطرنجِ دیگران نشویم و یک نکته مهم در موردِ تفکرِ انتقادی اینه که تفکرِ انتقادی داشتن معنیش این نیست که همش دنبالِ انتقاد کردن باشیم و این تکنیک خیلی فراتر از پیدا کردنِ اشتباهات موجود در ادعاهایی هست که مطرح میشود.برایِ داشتنِ تفکرِ انتقادی باید ابتکار،تواناییِ بیان و بازتابِ دیدگاه و همچنین قدرتِ سازگاری داشت و باید قدرتِ ارزیابیِ شواهد و مدارک رو داشته باشیم و باید بتونیم تصمیم بگیریم که آیا شواهدِ موجود دقیق و مرتبط هستند یا نه و آیا برایِ تصمیم گیری به اندازه کافی درموردِ موضوع اطلاعات داریم؟منتقدانه فکر کردن یعنی رویِ پایِ خود ایستادن.در مواجه با باورهایِ خاصی که حسِ درستی دارند میتونه تحتِ تاثیر عقاید و دیدگاههایِ دوستان و یا خانواده قرار نگرفتن سخت باشه ولی یادگرفتنِ مهارتِ تفکرِ انتقادی باعث میشه که شما نسبتِ به تصمیمات و نظرات و نتیجه گیریهاتون اعتماد به نفسِ بیشتری داشته باشید و مستقل فکر کنید و دیگه اینکه تفکرِ انتقادی داشتن حسِ اکتشاف و هیجان با خودش دارد،حسِ اکتشاف و هیجانی که فقط شاملِ یادگیریِ چیزهایِ جدید نمیشود بلکه شاملِ هیجانِ ارزیابیِ استدلالها برایِ کشفِ درست یا غلط ها هم هست.شما با کسبِ مهارتِ تفکرِ انتقادی میتوانید به نسخه ای از خودتون دست پیدا کنید که متفکری بهتر و واضحتره و برایِ چیزایی که مبهم هستن ارزشی قائل نیست.حالا اجازه بدید به روشهایی که میشه باهاشون تفکرِ انتقادی رو در خودمون بهتر کنیم به پنج روش اشاره کنم. اول اینکه سوالِ خودتون رو فرمول بندی کنید یعنی که سوال رو بفهمید و بدونید که دقیقاً دنبالِ چی هستید و اینکار همیشه آنقدرها که به نظر میاد ساده نیست.مثلاً فرض کنید که میخواید تصمیم بگیرید که رژیمِ غذایی جدیدی بگیرید.این احتمال وجود دارد که دلایلِ شما برایِ اینکار آنقدرها که فکر میکنید واضح نباشد.یعنی ممکنه یه عواملی که شما حواستون بهشون نیست وجود داشته باشند که نمیگذارند شما دلایلِ خودتون رو به دقت و بدونِ ابهام بررسی کنید.مثلاً فرض کنید که دلایلِ شما برای استفاده از رژیمِ غذایی اینها باشد که کم کردنِ وزن،تغذیه سالم،کسبِ انرژی بیشتر و حالا یکنفر میاد یه رژیمِ غذایی رو به شما پیشنهاد میکند اما بهتون قول میدهد که ظرفِ دو هفته نتیجه کار را خواهید دید.هیجانِ دیدنِ نتیجه ظرفِ دو هفته میتواند باعث بشه که شما دلایلِ اولیه خودتون رو برای استفاده از یه رژیمِ غذاییِ جدید بدقت بررسی نکنید ولی وقتی یک نفر از تفکرِ انتقادی استفاده کند،همیشه دلایل و اولویتهایی که وجود داره رو با دقت بررسی میکند تا بتونه که جوابِ درستی رو پیدا کند که به دنبالش بوده و دقیقا براساسِ نیازهایی که داشته انتخاب میکند.روشِ دوم اینه که اطلاعات جمع آوری کنیم.کلی اطلاعات اون بیرون هست،برایِ اینکه سوالتونو بفهمید باید همیشه بدنبالِ بدست آوردنِ اطلاعات باشید و هرچی اطلاعاتِ بیشتری بدست بیارید،بهتر میتوانید آنچیزای دیگه رو هم که به سوالتون مربوط میشه رو پیدا کنید و از زوایایِ بیشتری به موضوع نگاه کنید.مثلاً اگر قرار باشه که یه رژیمِ غذایی رو انتخاب کنید که موادِ مغذی و سالمِ بیشتری داشته باشد میتوانید از متخصصانِ تغذیه اطلاعات جمع کنید یا میتوانید از اطلاعاتِ کسانی که از رژیمهایِ غذایی مختلف استفاده کردند و دارند در موردِ نتیجه اینکار توضیح میدهند استفاده کنید و به هر حال هرچه اطلاعاتِ بیشتری در اختیارِ شما باشد،گزینه هایِ بیشتری رو هم برایِ انتخاب کردن در مقابلتون پیدا خواهید کرد و اینکار شما رو به تصمیمی که مناسبه و قراره که بگیرید نزدیک تر میکند.
روشِ سوم اینه که اطلاعاتی که بدست آوردید رو با پرسیدنِ سوالاتِ انتقادی،ارزیابی کنید یعنی مثلاً در مواجهه با یه تصمیم از خودتون بپرسید که چه مفاهیم و چه گزینه هایی وجود دارند،چه فرضیاتی وجود دارند و آیا تفسیرِ من از اطلاعاتی که دارم عقلانیه؟مثلاً وقتی یه ایمیلی میاد که بهتون میگه که میخواد میلیونی بهتون پول بده از خودتون بپرسید چی باعث میشود که من چنین چیزی رو باور کنم؟آیا فرضِ من اینه که فرستنده این ایمیل راستگوئه؟ آیا منطقیه که فکر کنم که برنده هر مبلغ پولی شدم؟.چهارم اینکه عواقب و پیامدهایِ ایده ها و نظریاتِ مختلف رو در نظر بگیرید مثلاً فرض کنید که در انتخابات به کسی رای میدهید که وعده داده که قیمتِ بنزین رو ارزونتر میکند خب در نگاهِ اول این خیلی فوق العاده به نظر میرسه اما تاثیراتِ بلندمدتِ محیطِ زیستیِ عملکردِ آن نماینده به قولی که داده چی؟وقتی مصرفِ بنزین به دلیلِ قیمتِ ارزونش محدود نشود منجر به افزایشِ شدید آلودگیِ هوا میشود.پیامدی ناخواسته که فکر کردن بهش مهمه.و پنجم اینکه دیدگاههای دیگه رو هم بررسی کنیم و از خودتون سوال کنید که چرا آن همه آدم رفتن دنبالِ سیاستهایِ آن یکی نماینده که در انتخابات شرکت کرده و حتی اگر شما با همه چیزای آن نماینده مخالفید بازم اگر تمامِ نقطه نظرات رو بررسی کنید ممکنه بتونید بفهمید که چطور بعضی از سیاستهایی که شما براشون اعتباری قائل نیستید برایِ دیگران جذاب هستن و اینطوری میتونید بهتر بقیه گزینه ها رو در نظر بگیرید و انتخابهایِ خودتونو بهتر ارزیابی کنید و درنهایت باعث میشه که انتخابهایِ آگاهانه تر داشته باشید.این پنج روش همگی ابزار هستن و مطمئناً یکسری تصمیماتِ دشوار در زندگیِ ما هست که حتی این روشها هم آسون نمیشوند ولی میشود با استفاده از آنها تصمیماتِ مفید و درستِ بیشتری رو گرفت.اگر آدمهای بیشتری تویِ دنیا از تفکرِ انتقادی استفاده کنند جهان مرغوبتری خواهیم داشت.حالا از آنجایی که شکگرایی لازمه ی تفکرِ انتقادیه بگذارید در موردش بگم.لارِنس کراس دانشمند آمریکایی-کانادایی میگه که «من دوست دارم ذهنِ بازی داشته باشم اما نه آنقدر باز که مغزم رو از دست بدهم و این یک نکته کلیدی است و ما باید اطلاعاتی رو که بدست میاریم رو به شک و تردید ارزیابی کنیم.وقتی که ما اطلاعاتِ زیادی بدست میاریم نمیتوانیم ساده لوح باشیم و باید مطمئن باشیم که یسری از اینهمه اطلاعات غلط هستند».بنابراین ما باید همیشه اطلاعاتی که بهمون میرسه رو با فیلترِ شک و تردید ببینیم و باید از خودمون این سوالات رو بپرسیم که چقدر باید مغزِ من برایِ پذیرشِ این اطلاعات باز بشه؟آیا این اطلاعات انقد با اون اطلاعات قبلیِ ذهنِ من متفاوته که مغزم برایِ قبولشون باید از بین بره؟منظورم اینه که وقتی یکی اطلاعات رو به ما میدهد ما باید از خودمون بپرسیم که آیا آن اطلاعات با تجربیاتِ قبلیِ من جور درمیاد؟یا آیا با تجربیاتِ آدمهایِ اطرافِ من جور درمیایند؟خب اگر جور درنمیاد این دلیلِ خوبیه که به این اطلاعات شک کنم و بدونم احتمالِ غلط بودنِ این ادعاها وجود دارد یا برعکس یکی بیاد یه پیشبینی میکند که با آنچه که شما و اطرافیانتون دارید در دنیا میبینید و تجربه میکنید در تناقضه.خب باید با شک بهش نگاه کرد یعنی اینکه نباید با ایمان چیزی رو بپذیرید و هرچیزی باید براساسِ اسناد و مدارکِ تجربی و قابلِ آزمایش و قابلِ تکرار یا قابلِ قبول شدن یا قابلِ رد کردن باشه.همون روشی که علم بهش عمل میکند.ایمان دشمنِ علمه.وقتی که شما ایمان یعنی باورِ بدونِ دلیل رو از دست میدهید،چیزی رو از دست ندادید ولی واقعیت رو بدست آوردید بنابراین شکگرایی در علم نقشی اساسی بازی میکند.چرا که خیلی ساده بگم که ذهنیتِ ما انسانها در طیِ روندِ تکامل طوری شکل گرفته و سیم پیچی شده که بخوایم باور کنیم.ذهن و مغزِ ما به نوعی شکل گرفته که بدنبالِ دلیل برایِ باور کردنه.میلیونها سالِ پیش در ساوانایِ آفریقا وقتی حرکتِ و صدایِ خِش خِشی از سمتِ درختان میامد انسانهایِ اولیه یا باید بهش اهمیت نمیدادند و میگفتن که دلیلی برایِ تکون خوردنِ شاخه هایِ درخت نیست و یا باید شک میکردن که شاید دلیلی برایِ این خِش خِش وجود داشته باشد.مثلاً اینکه یه شیر داره بهشون نزدیک میشه و کسانی که با شنیدنِ صدایِ خِش خِش شک نمیکردن و میگفتن که دلیلی برایِ آن وجود نداره اصلاً زنده نمیماندن و حالا ذهنِ ما و اجدادِ ما در طیِ تکامل،طوری شکل گرفت که میخوایم دائماً دلیلِ همه چیز رو پیدا کنیم.منتهی گاهی وقتی دلیلی پیدا نمیکنیم،دلیل میسازیم.اونم دلایلی که شواهد و مدارکی برایِ آنها نیست.پیدا کردنِ توضیح و جواب برایِ سوالاتی که داریم مارو راضی میکند چون ما میخوایم منطقِ دنیایی که اطرافِ ماست رو بفهمیم تا بتونیم حفظِ بقا کنیم.
حالا نکته مهم و آنچه که باید بهش دقت کنیم اینه که این شک کردن و پرسشگریه که میتونه منجر به حفظِ بقا بشود نه جوابهای ساختگی و بدونِ سند و مدرک.درسته که ما میخوایم که منطقِ دنیا رو پیدا کنیم ولی یادمون باشه که منطقِ طبیعت ممکنه اون چیزی نباشه که منطقِ ما بهمون میگه یعنی ما نمیتونیم با باورها و ایمانِ خودمون منطقِ طبیعت رو کشف کنیم و جهان رو بهتر بفهمیم.برایِ اینکه چنین اشتباهی نکنیم و این سوگیریِ شناختی که در ذهنمون هست وارد تجزیه و تحلیل ها و نتیجه گیریهامون از دنیا نشود،لازمه که هم خودمون و هم اطلاعاتی که از دیگران بدست میاریم رو دائماً زیرِ سوال ببریم.در علم ما به همین روش عمل میکنیم و نتیجه خوبی هم گرفتیم و این روش در زندگیِ معمولی ما هم میتواند که نتیجه خوبی داشته باشد.علم به دنبالِ اثباتِ چیزایی نیست که مطمئنن درست هستن بلکه به دنبالِ رد کردنِ آنچیزاییه که مطمئناً اشتباهن.اگر نتیجه تِست و آزمایشی ثابت کنه که یه ایده ای اشتباهه،ما آن ایده رو میندازیمش دور و بعدش حالا اون چیزایی که هنوز رد نشدن و باقی موندن ممکنه که همشون درست و حقیقت نباشند بنابراین ما باز هم با آزمایشهایِ مختلف سعی میکنیم حقیقتشون رو رد کنیم و تا زمانی که هر ایده ای رو نشود که رد کرد احتمالِ حقیقت داشتنش هست.رو این حساب وقتی با همین روشِ علمی میریم سراغِ اینترنت و به منابعِ اطلاعاتیِ زیادی که اونجا هست نگاه میکنیم خیلی بهتر میتوانیم منابعِ قابلِ اعتماد رو از منابعِ نادرست تشخیص بدهیم.وقتی یه بار میبینیم که یه اطلاعاتی از یه منبعی منتشر شد که اشتباه بود،در آینده باید با شکِ بیشتری به خبرهایِ اون منبع نگاه کنیم و با دور انداختنِ منابعی که دیگه برایِ ما اعتباری ندارند میتوانیم خیلی از اطلاعاتِ مزخرفِ تویِ اینترنت رو از جلویِ چشممون دور کنیم.
در هنگامِ شکگرا بودن خیلی مهمه که ما آماده شگفت زده شدن هم بشویم و ممکنه که در این مسیر ببینیم که خیلی چیزایی که تا حالا به نظرمون منطقی نبودن واقعاً منطقی هستن و ما تویِ فیزیک از این موارد زیاد دیدیم.بنابراین وقتی یکی میاد برایِ شما یه ایده ای رو مطرح میکنه ک به نظرتون عجیب و غریب میاد،منطقیه که درموردش شک کنید منتهی ارزشِ این رو داره که آنقدر پیگیری کنید تا ببینید که آیا ممکنه که منطقی تویِ آن باشد و از استدلالهایی که ممکنه که نظرِ شما رو عوض کند نترسید.یک مکتبِ آموزشِ عالی هست که میگه «تنها راهی که ما واقعاً چیزی رو یاد میگیریم،از طریقِ مقابله و برخورد با باورهایِ اشتباهِ خودمونه».بنابراین یادمون باشه که در عینِ حال که عقلانیه که وقتی با اطلاعاتِ جدید مواجه میشویم،نسبتِ به آن اطلاعات شک و تردید داشته باشیم،بهتره همیشه به برخورد و جوابمون به اطلاعاتِ جدید هم شک داشته باشیم.و باید همیشه تصورات و پیشداوریهامون رو به چالش بکشیم که به این شکل هم مراقب باشیم که یوقت مزخرفات رو نپذیریم و همین که متوجه بشیم که گاهی آنچه که فکر میکنیم شکگراییه در واقع ریزبینی و با دقت و جزئیات دیدنِ هرچیزه.
نویسنده،روزنامه نگار و تاریخنگارِ علمی که الان میخوام در موردِ نظراتش صحبت کنم مایکل شرمره که بنیانگذارِ جامعه شکگرایانِ آمریکا هم هست و مایکل شرمر میگه که «باید حواسمون باشه که هیچکدام از ما حقیقت رو نمیدونیم و تنها راهِ تشخیصِ اینکه آیا شما دارید خودتونو فریب میدهید یا نه و آیا دارید درست تجزیه و تحلیل میکنید یا که نه یا دارید از جهاتی اشتباه میکنید یا نه اینه که به کسانی گوش بدهید که باهاتون مخالف هستن و من با خیلی از آدمهایی که باهام مخالفن مواجه شدم مثلاً کسانی که باورشون این بود که انسان هیچوقت به ماه نرفته یا آدمهایی که انواعِ تئوریهایِ توطئه رو مطرح میکردند و خیلیایِ دیگه و با خودم فکر میکردم که چطور میتوانم به دانش آموزانِ خودم یاد بدهم که تفکرِ نقادانه داشته باشند.نکته کلیدی چیه؟ سوالاتِ اولیه ای که آنها میتوانند بپرسند چیه؟».سوالات از اینجا شروع میشن که منبعِ اطلاعاتی که بدست آوردم چقدر معتبره و چه مدارکی برایِ این ادعا وجود دارد؟این مدارک چه کیفیتی دارند؟این مدارک از کجا آمدند؟کی گفته؟آیا اینها خبرهایی هستن که یه سایتِ زرد آنها رو منتشرشون کرده؟یا یه سایتِ خبری قابلِ اعتمادتر؟اصلاً آیا کسی بوده که تلاش کرده باشد که ادعایِ آنها رو رد کند؟این فوق العاده مهمه چون همه فکر میکنند که حق با آنهاست و هر وبسایتی داره تلاش میکند که نشان بدهد که در موردِ فلان ایده یا فلان ادعا مدرک و شواهدی دارد و در این شرایط ما نباید بریم دنبالِ کسانی بگردیم که ادعایِ موردِ قبولِ مارو تایید میکنند و ما باید به دنبالِ استدلالها و شواهد و مدارکِ کسانی باشیم که باورِ ذهنیِ مارو رد میکنند.وقتی که من یه ایده ای دارم،یه باوری که حس میکنم درسته من باید برم به حرفِ کسانی گوش بدهم که تئوریِ من رو رد میکنند.همیشه میشه برایِ تاییدِ باورهایِ ذهنیمون سند و مدرک پیدا کنیم،همیشه.رو این حساب برایِ پیدا کردنِ حقیقت باید به دنبالِ آن شواهد و مدارکی باشیم که باورِ مارو رد میکنند و اگر که همچین مدارکی وجود داشته باشد باید اون باور رو رها کرد و کارل پاپر(پوپر) اسمِ این روش رو گذاشته بود «اصلِ ابطال پذیری» و اصلِ ابطال پذیری میگه که ما نمیتوانیم با شواهد و مدارک یه تئوری رو تایید کنیم چون همیشه برایِ تاییدِ هر تئوریِ مضحکی هم میشه که مدارکِ تایید پیدا کرد.ما باید برایِ تاییدِ یک تئوری دنبالِ شواهد و مدارکی باشیم که آن تئوری رو رد میکنند و تا وقتی که نتوانیم که هیچ شواهد و مدارکی برایِ ردِ یک تئوری پیدا کنیم میتوانیم آن را درست و براساسِ واقعیت در نظر بگیریم.البته یه نکته کوچیکی رو بگم که کارل پوپر یه داستانِ کوچکی رو مطرح میکند.میگه فرض کنید که من ادعا کنم که تو گاراژِ خونه ما یه اژدها وجود دارد و من درِ گاراژ رو براتون باز میکنم و تویِ آنجا رو بهتون نشون میدم و بهتون میگم که نگاه کن،آیا میتوانی که اژدها رو ببینی؟شما تویِ گاراژ رو نگاه میکنید و با تعجب میگید که نمیبینیش و بعد من به شما بگم که این اژدها نامرئیه و شما میگید که بهتره یکم آرد بپاشیم رویِ زمین تا بتونیم که جایِ پایِ اژدها رو ببینیم و این جایِ پا مدرکی میشود برایِ وجود داشتنِ آن اژدهایِ نامرئی.منم بهتون میگم که نمیشه و این اژدها که رویِ زمین راه نمیرود و یجورایی رویِ سطح زمین و در هوا معلقه و اون یه اژدهایِ نامرئی و شناور است و شما یکم فکر میکنید و میگید که من یه دوربین حرارتی دارم که میتونم باهاش گرمایِ بدنِ اژدها رو ببینم و با این مدرک میشه وجودِ این اژدها رو تایید کرد ولی من میگم که این اژدها هیچ اثرِ مادی ندارد و اثرِ گرمایی هم ندارد.و اینجاست که شما میگید که وقتی که هیچ راهی وجود نداره که من بتونم وجودِ این اژدها رو رد کنم،فرقِ بینِ یه اژدهایِ نامرئی و شناور در هوا و بدونِ گرما و بدونِ آتش با اژدهایی که وجود نداره چیه؟و البته میشود در موردِ خدا یا هر پدیده فراطبیعی دیگه ای همین موضوع رو در نظر گرفت.
موضوع اینجاست که خیلی چیزا قابلِ رد شدن نیست و هرچیزی که قابلِ رد شدن نباشه یعنی راهی برایِ آزمایش کردنش نیست،پس چطور میشه فهمید که درسته؟هرچیزی که مبهم باشه و قابلِ آزمایش نباشه قابلِ قبول نیست و در موردِ واقعیات توضیحی به کسی نمیده بنابراین ما باید بدونِ اینکه بخوایم باهم دعوا کنیم و فکر کنیم نظرِ من در یک مبارزه ای با نظرِ شماست و قراره در نهایت یک نظرِ برنده ای در آخر انتخاب بشود،باید توانایی و مجالِ بحث در موردِ اینکه هرچیزی درسته یا نه رو در کنارِ هم داشته باشیم و نکته دیگه ای که بعد از شنیدنِ هر اطلاعات و یا هر ادعایی باید در نظر بگیریم اینه که آیا اعتقاداتِ شخصیِ مدعی به نحوی واردِ آن اطلاعات شده؟چراکه مطمئناً هر یک از ما در موردِ چیزهایِ مختلف باورهایی شخصی داریم.سیاستِ موردِ قبولِ من،ایدئولوژیِ موردِ قبولِ من یا دینِ موردِ قبول من میتواند که رویِ دیدگاه ها و نظراتِ من تاثیر بگذارد و این باورهایِ شخصی لزوماً باعث نمیشود که ایده ها و نظراتِ کسی اشتباه باشند ولی خوبه که از دستورِ کار و دیدگاهِ دیگران آگاه باشیم مثلاً وقتی که شما فاکس نیوز میبینید میدونید که آنها براساسِ یک دستورِ کاری خبر تهیه میکنند و منابع و اخبارِ شبکه هایِ چپ هم همینطوری هستن و آنها هم دستورِ کارِ خودشون رو دارند و اینکه بدونیم که هر منبعِ خبری اهداف و دستورِ خاصی رو پیروی میکند خیلی مهم است چرا وقتی که اخباری از این منابع به ما میرسد میتوانیم با خودمون بگیم که آره خب شاید اینجوری باشد ولی من میدونم که آنها یه دستورِ کاری برایِ خبرگزاریشون دارند.نکته بعدی اینه که باید ببینیم که آیا ایده جدیدی که ارائه شده به اندازه ایده قبلی اطلاعات داره؟یا میتونه که برخی از ابهاماتِ ایده قبلی رو هم توضیح بدهد؟
موضوع اینه که آدمهایی هستند که یسری ایده ها و تئوریهایِ فیزیکیِ جایگزینه تئوری هایِ قبلی رو با من به اشتراک میگذارند و بهم میگن که مشکلِ من اینه که ریاضیات بلد نیستم و تو ریاضیاتِ ایده منو ردیف کُن و منم جایزه نوبل رو باهات تقسیم میکنم.خب من ریاضی و فیزیک کار نمیکنیم و شما اگر یک تئوریِ جایگزینِ فیزیک دارید قبل از اعلامِ این کشف بزرگِ بعد از نیوتُن و آینشتاین باید به معلمِ فیزیک و ریاضیِ دبیرستانهایِ محلی مراجعه کنید.جریان از این قراره که تئوریهایِ فعلیِ فیزیک بیشترِ همه چیزها رو بخوبی توضیح میدهند البته همه چیز رو نه و بعضی چیزها هنوز مبهم هستند و شاید تئوریهایی جایگزینی بیایند که بتوانند که واقعاً آن ابهامات رو توضیح بدهند،ولی هر تئوری که ارائه میشود اول باید قابلِ تِست کردن باشد و تِست بشود(آزمایش شود)،بنابراین سوالِ مهم اینه که آیا یه ادعایی براساسِ روشهایِ علمی میتواند که آزمایش و تجربه شود؟خب اجازه بدید در موردِ نظراتِ بیل نای،دانشمندی که به مردِ علم شهرت دارد هم صحبت کنیم.اون میگه که «من زمانِ زیادی با این ایده ناهماهنگیِ شناختی درگیر بودم.» ناهماهنگیِ شناختی یعنی شما یه جهانبینی دارید یعنی یه دیدگاهی نسبتِ به جهان دارید اما با شواهد و مدارکی مواجه میشوید که با جهانبینیِ شما در تضاد است و حالا یا شما مجبورید که جهانبینی خودتونو عوض کنید که خیلی سخته چون که شما کُلِ عمرتون رو با این جهانبینی زندگی کردید و یا شما باید آن شواهد و مدارک رو رد کنید تا این تضاد و سردرگمیِ ذهنیتون رو برطرف کنید.
این همون چیزیه که من الان دارم رویِ آن کار میکنم و به نظر میاد که راهِ غلبه بر این مشکل،اینه که بگیم آقا این مشکلیه که همه ما انسانها باهاش مواجهیم و بیاید همه ما در موردِش یاد بگیریم.وقتی که به کسانی که به تئوریهایِ توطئه مختلفی باور دارند،مدارک و شواهدی برخلافِ جهانبینی آنها و مخالف آنها نشون بدهیم آنها ممکنه که این شواهد و مدارک رو رد کنند چون که ناراحتشون میکند و بنابراین ما بهشون میگیم که ما هم مثلِ شما هستیم و این شواهد مارو هم اذیت میکند.و با توجه به مطالعاتی که ما داریم انجام میدهیم به نظر میاد وقتی که کسی یک جهانبینی دارد و با مدارک و شواهدی مواجه میشود که جهانبینیش رو رد میکند،یک مدتی طول میکشد که جهانبینی خودش رو عوض کند و حتی شاید خودِ منم همچین تجربیاتی رو داشته باشم.بعنوانِ مثال برایِ کسانی که به کف بینی یا طالع بینی باور دارند راحت نیست که این دیدگاه بدنیا رو بسرعت بگذارن و تجربیاتِ من میگن که 2 سال زمان میبرد که چنین آدمی بتواند به روشِ کاریِ یک کف بین یا کارتخوانِ تارُت دقت کند و ببیند که آنها دارند فقط اطلاعاتی رو که از خودِ شما گرفتن رو برایِ کارشون استفاده میکنند و خیلی از گفته هاشون هیچوقت حقیقت پیدا نمیکند و به این شکل میتواند که جهانبینی خودش رو عوض کند.همه ما عادت کردیم که به هم بگیم حقایق رو ببین،نظرت رو عوض کُن.ولی کلاً برایِ آدمها سالها طول میکشه تا بتونن که نظرِ خودشونو عوض کنند.توصیه من به کسانی که با ناهماهنگیِ شناختی مواجه هستن اینه که ازش فرار نکنید.درسته که بهم میریزید و ناامید میشوید ولی این ناهماهنگیِ شناختی رو با دیگران به اشتراک بگذارید و باهم تجزیه و تحلیلشون کنید و بگید این آخرین ایده من برایِ مشارکت با دیگران برایِ رسیدنِ به یه درکِ علمیه.