ویرگول
ورودثبت نام
Ashin
Ashin
خواندن ۱۳ دقیقه·۹ روز پیش

خود یا منِ ما

شما چی هستید؟ آیا بدنِ شما یعنی شما؟ خب همه‌ی ما یک حسی نسبتِ به بدن‌مان داریم که میگه بدنِ من یعنیِ خودِ ما اما این ایده فقط تا یک حدی درسته. حالا سوال اینه که چقدر از بدنِ من و شما اگر کم بشود دیگه این بدن نماینده من و شما نیست؟ سلول‌های بدن ما موجودیتِ فیزیکی ما رو می‌سازند و بدنِ ما از تریلیون‌ها سلولِ زنده تشکیل شده به طوری که سلول‌های بدن هرکدام از ماها حداقل ده برابرِ تعداد ستاره‌هایِ کهکشانِ راهِ‌شیریه و سلول‌های زنده از مولکول‌های مختلف ساخته شدند، مولکول‌های مختلفی که در اثرِ پیوندِ بینِ اتم‌های مختلف شکل‌گرفتن. یعنی اتم‌های مختلف آمدن با الگوهای مختلف در کنار هم قرار گرفتن و متفاوت بودن الگویِ قرارگیری اتم‌ها و همچنین نوع اتم‌های شرکت‌کننده در هر الگوست که تعیین‌کننده‌یِ نوعِ مولکولِ به‌وجود آمده در سلول‌های مختلفِ بدنِ ماست، هریک سلول،خودش یک موجودِ زنده به‌حساب میاد. موجودِ زنده‌ای که یک سیستمی داره و درست شبیه یک ماشینه که از 50 هزار پروتئین مختلف ساخته شده، منتهی علارغمِ اینکه تک‌تکِ سلول‌هایِ ما به تنهایی موجودِ زنده به‌حساب میاد ولی هیچکدام از سلول‌های ما به تنهایی دارایِ آگاهی، اراده و هدفی نیستند و فقط یک سیستمِ سلولی هستند. حالا اگر یک عالمه از سلول‌هایی که مثلِ هم هستن بیان کنارِ همدیگه قرار بگیرن و همراهِ هم کار کنن میتونن ساختارهای بزرگی رو بوجود بیارن که آن ساختارها مثلاً بتونن غذا هضم کنن و یکسری چیزایِ لازم برای بدنِ ما را جمع‌آوری کنن و یکسری چیزایِ دیگه را در بدن جابه‌جا کنن. محیطِ اطرافِ ما را اسکن کنن و.. اگر شما می‌توانستید چندتا از سلول‌هایِ بدن‌تون رو از بدن‌تون جدا کرده و در محیطِ مناسب قرار بدید آنوقت آن سلول‌ها می‌توانستند تا مدتی جدا از بدن به زندگی ادامه دهند یعنی سلول‌های بدنِ شما می‌توانند بدونِ شما هم زنده باشند در حالی که شما بدونِ سلول‌هاتون نمی‌تونید وجود داشته باشید یعنی اگر تمامِ سلول‌هایِ شما حذف شوند دیگه شمایی وجود نداره. حالا سوال اینه که «آیا مرزی برای اینکه سلول‌های شما دیگه نماینده شما نباشن وجود داره؟» منظورم اینه که آیا یک مرز و محدوده‌ای وجود داره که بعد از گذشتن از آن بر فرض توده‌ای از سلول‌های شما دیگه شما نباشن؟ مثلا فرض کنید که شما یکی از ارگان‌های بدنِ خود را اهدا کنید در این صورت یکی از اعضایِ بدنِ شما در بدنِ یک آدمِ دیگه به زندگی ادامه میدهد و این یعنی بخشی از شما حالا بخشی از یک نفر دیگه است؟ یعنی در حالی که یکی از ارگان‌های شما در بدن یک شخصِ دیگه‌ست بازم آن ارگان(عضو) جدا شده از شما یعنی شما؟ یک آزمایشی کنید؛فرض کنید که شما و یک آدم دیگه‌ای تو خیابون سلول‌های بدن‌تون شروع به جابه‌جایی بکنن و کم‌کم تمامِ سلول‌های بدنِ شما بره جای سلول‌های بدنِ اون بنشیند و تک‌تک سلول‌های بدن آن بیاد جایِ سلول‌هایِ شما قرار بگیره، اگر همچین اتفاقی بیوفته در چه مرحله‌ای اون شخص میشه شما و شما میشید اون شخص؟ اصلا ممکنه با جابه‌جا شدنِ سلول‌هایِ بدن شما با یک نفر دیگه شما و آن دیگه که خودتون نباشید و تبدیل بشید به طرف مقابل؟ تقریبا تمامِ سلول‌های بدنِ شما باید در طولِ زندگی‌تون بمیرند مثلاً تا همین الان تا حالا تقریبا 25 میلیون سلولِ شما باید مرده باشند و در هر ثانیه در بدن آدم‌هایِ مختلف بین یک میلیون تا 3 میلیون سلول میمیرن و در مدت زمان 7 سال بیشتر سلول‌‎های شما حداقل یک‌بار با سلول‌‎هایِ جدید جایگزین شدند،هربار که تنظیماتِ سلولی شما به واسطه‌یِ جایگزینیِ سلول‌هایِ جدید تغییر می‌کند شما یک مقدار با آن چیزی که قبلا بودید تغییر پیدا می‌کنید. نمی‌خوام بگم که بخش‌هایی از ما دائما داره می‌میره و اگر ما آنقدر خوش‌شانس باشیم که به سنِ پیری برسیم آن وقت یک میلیون میلیارد سلول در بدنِ ما آمده و رفته. بنابراین آن من یا خود که من و شما از خودمون می‌شناسیم لحظه به لحظه‌اش باهم تفاوت داره و ابدا یک موضوعِ ثابت و مشخص نیست. البته بعضی وقت‌ها هم هست که بعضی از سلول‌ها با وجودِ اینکه خراب‌شدن در برابر از بین‌رفتن و مُردن مقاومت می‌کنند، ما به این سلول‌ها میگیم «سلول‌هایِ سرطانی». سلول‌های سرطانی برخلافِ قانونِ طبیعیِ سلول‌ها رفتار می‌کنند و وقتی که زمان مُردنِ آنها رسید نمی‌میرن. سرطان یک مهاجمِ خارجی نیست و جزئی از بدنِ یه نفره اما جز زندگی و بقایِ خودش رو به زندگی و بقای آن فرد ترجیح داده. البته یک جور دیگه هم میشه به سلول‌های سرطانی نگاه کرد اینکه سلول‌های سرطانی جزئی از سلول‌های آدم است اما تبدیل میشه به یک موجودِ جداگانه که به شدت داره تلاش میکنه که رشد کنه و زنده بمونه. آیا میشه یک سلول‌ سرطانی رو برایِ تلاشی که در جهتِ بقایِ خودش انجام میده سرزنش کرد، حالا که در مورد سلول سرطانی گفتم داستان هنریتا لکس را برای شما میگم. او یک بیمار سرطانی بود که در 1951 مُرد و سلول‌های سرطانیِ او بعدا ازش یه قهرمان ساخت. کلا سلول‌های معمولی تنها میتوانند چند روز در آزمایشگاه زنده بمونن بنابراین به سختی میشه در مورد سلول‌هایِ زنده تحقیق کرد اما سلول‌هایِ سرطانیِ هنریتا جاودانه و نامیرا و نمردنی بودند و این سلول‌هایِ نامیرا در طول ده‌ها سال و بعد از مرگ او در آزمایشگاهها تکثیرشدن و به یک عالمه پروژه تحقیقاتی کمک کردن.پروژه‌هایی که زندگی‌هایِ بی‌شماری رو نجات دادن و همین الانم همچنان سلول‌هایِ سرطانی اون زنده هستند و تا حالا به میزان 20 تُن از این سلول‌ها در آزمایشگاه‌ها رشد کردن و یعنی الان بخش‌هایی از بدن یک نفر هنوز زنده است در حالی که اون آدم ده‌ها سالِ که مرده. اما چقدر از او در آن سلول‌ها وجود داره؟ اصلا چی باعث میشه که سلول‌هایِ بدنِ شما بشن شما؟ نکنه آن اطلاعاتی که در سلول‌ها وجود داره شما رو شما می‌کنه؟ DNA شما. دی‌ان‌اِی یکی از پیچیده‌ترین مولکول‌هایی‌یه که توی دنیا وجود داره و دی‌ان‌اِی برایِ موجودِ زنده مهمترین مولکولِ دنیا هم هست که از کنار هم قرارگرفتن یکسری اتم بوجود آمده است.

الگوی فراگیریِ این اتم‌ها در کنار هم موجب‌شده که مولکولِ دی‌ان‌اِی به شکل رشته‌ای دراز دربیاد و این مولکول در همه سلول‌هایِ بدنِ موجودات زنده چه انسان و حیوان و گیاه وجود داره و این مولکول در واقع کتاب راهنمای سلول‌های زنده‌ست. و اگر بخوام دقیق‌تر بگم در تک‌تک سلول‌هایِ بدنِ ما 46 رشته دی‌ان‌اِی وجود دارد و هر رشته دراز دی‌ان‌اِی از کنار هم قرارگرفتنِ 4 نوع مولکول ریز به نام نوکلئوتید به‌وجود میاد و اسم این 4 نوکلئوتید A,C,T,G است. و اینکه هرکدام از این 4تا چند بار و به چه ترتیبی در یک محدوده‌یِ مشخص از رشته‌های دی‌ان‌اِی قرار بگیرن به سلول‌ها این پیام را می‌دهد که باید چه پروتئینی بسازند. به یک بخشی از رشته دی‌ان‌اِی میگن ژِن(جین) و در کل در یک مولکول دی‌ان‌اِی یک عالمه از این بخش‌های جداجدا که ما بهشون میگیم ژِن وجود داره. سلول‌هایِ بدنِ ما وقتی به این ژن‌ها نگاه میکنن از تعداد و ترتیبِ قرارگیری بین نوکلئوتید‌‎های هر ژِن می‌توانند تشخیص دهند که چه پروتئینی را باید که بسازند یعنی سلول‌های بدنِ ما از ژِن‌های موجود در دی‌ان‌اِی کپی‌برداری می‌کنند و پروتئین‌هایِ مختلفی رو می‌سازند، بنابراین از لحاظِ تئوری اگر سلول‌های بدن ما بتونن پروتئین‌های درست را در زمان مناسب بسازند، همه‌چیز در بدنِ ما از سلول‌هایِ ما گرفته تا بافت‌های مختلفِ بدن و ارگان‌های مختلفِ بدن‌مون درست کار می‌کنند. تا همین اواخر هم تصور میشد که کُدهایِ ژنتیکی دی‌ان‌اِی تمامِ سلول‌هایِ بدنِ ما دقیقا مثلِ هم‌دیگه هستند اما بعد از مطالعاتِ بیشتر معلوم شد که این تصورِ درستی نیست. یعنی همیشه امکان داره که درون دی‌ان‌اِی هر یک از سلول‌هایِ بدن، جهشِ ژنتیکی صورت بگیره. در بعضی از ژن‌ها یک‌هو در ترتیبِ قرارگیری آن 4 نوکلئوتید تغییراتی ایجاد می‌شود و وقتی که چنین اتفاقی رخ بده آن سلولی که دچارِ جهش(میوتِیشِن) شده با توجه به الگوی جدیدِ ژِنی، پروتئینی متفاوت را می‌سازد و ساختِ پروتئینِ متفاوت می‌تواند منجر به تغییراتِ بزرگی در نسل‌هایِ بعدی یک موجودِ زنده شود، پس کُد‌هایِ ژنتیکیِ درونِ موجودِ زنده در طولِ زمان و به واسطه‌ی تغییراتِ محیطی می‌توانند تغییر کنند و این تغییر در کُد‌های ژِنتیکی در همه‌ی سلول‌های بدنِ ما علی الخصوص در سلول‌های مغزی ما رخ میدهد. بر طبقِ بررسی‌های اخیر یه دونه سلول عصبی در مغز یک آدم بزرگسال می‌تواند بیش از هزارتا جهش پیدا کنه یعنی هریک از سلول‌های عصبی می‌توانند به صورتِ جداگانه دچار جهش‌هایی در نوکلئوتیدهای خود در ژِن‌ها بشوند که آن جهش‌ها با جهش‌هایِ ژِنی سلول‌های بَغَلی خودشون تفاوت داشته باشه. خب پس معلوم شد آن چیزی که من و شما از خودمان به‌عنوان من یا خود میشناسیم یه هویتِ ثابت و مشخص نیست و دائما به واسطه‌ی جهش‌های ژِنی در سلول‌های مغزی یا بقیه‌ی سلول‌های بدن داره تغییر میکنه. از طرفِ دیگه تقریباً 8 درصد از کُدهایِ ژنتیکی که سازنده دی‌ان‌اِی انسان‌هایِ امروزی هستن را ویروس‌هایی تشکیل دادن که یه زمانی اجدادِ مارو آلوده کرده بودن و حالا با ما ادغام شدند. ویروس‌ها یکی از انواعِ میکروب‌ها هستن و البته به‌صورتِ پیش‌فرض جزء موجوداتِ زنده به‌شمار نمی‌آیند. آنها نه غذا میخورند و نه حرکتی دارن و ساختارِ بدنی ساده‌ای هم دارن و درواقع بدنِ آنها متشکل از یکسری نوکلئوتید یا کُدهایِ ژِنتیکیه که در پوششی از پروئتین یا چربی جا گرفتن و همین اطلاعات موجود در کُد‌هایِ ژِنتیکی ویروس‌هاست که میتونه سلولِ زنده رو دچار دردسر کنه یعنی تا زمانی که ویروس‌ها به سلولِ زنده دسترسی نداشته باشند کاملا بی‌خطرن اما اگر وارد سلول زنده بشن سلول‌های زنده کُدهایِ ژِنتیکی ویروس‌ها رو بعنوان کُدهایِ دی‌ان‌اِی خودشون در نظر میگیرن و آن کاری را انجام میدهند که آن ویروس داره انجام میده. مثلا به‌جای تولید پروتئین‌هایِ قبلی میان نمونه‌ی آن ویروس رو می‌سازند و تکثیر میکنن و گاهی کُدهایِ ژنتیکی ویروس‌ها میتوانند برای همیشه در بینِ کُدهایِ دی‌ان‌اِی سلولِ موجودِ زنده باقی بمونن و بعد از تولیدمثل هم به فرزندان آن موجود منتقل شوند و حتی ویروس‌هایی وجود دارن که می‌توانند وارد سلول‌هایِ مرده‌ای به نامِ سیانوباکتری بشوند و آنها را زنده کنند تا بتونن در درون آن سلول‌ها زنده بمانند. فقط هم ویروس‌هایی که گذشتگان ما رو آلوده کردن به اطلاعاتِ موجود در دی‌ان‌اِیِ ما اضافه نشدن بلکه یکسری باکتری‌ها هم بودن که وارد بدنِ گذشتگانِ ما شدن و الان جزِ ساختارِ سلولیِ ما به حساب می‌آیند و تویِ سلول‌ بدنِ موجودات زنده یکسری اندامکی به نام میتوکُندری وجود داره و به میتوکُندری «نیروگاه سلول» هم میگن چون میتوکندری مرکزِ تولیدِ انرژیِ یک سلوله و میتوکُندری یک زمان باکتری بوده و درست مثل همه باکتری‌ها، میتوکُندری‌هایِ درونِ همه‌ی سلول‌های زنده هنوز هم دی‌ان‌اِی خودشان را دارن و می‌توانند که خودشان درون سلول‌هایِ زنده تولید مثل کنن. میخوام بگم کُدهایِ ژِنتیکی میتوکُندری سلول‌هایِ ما جزئی از مجموعه کُدهایِ ژِنتیکی بدن‌مون هست. خب تا اینجا گفتیم که ما انسان‌ها و همه‌ی موجودات زنده از مجموعه‌ای از سلول‌ها ساخته شدیم، سلول‌هایی که از مولکول‌های مختلفی درست شدن و به همین ترتیب... همه‌ی آن اجزایِ ریزی که موجوداتِ زنده را ساختن دائما در حال تغییر هستن و وقتی یک عالمه ذرات و اتم‌ها و مولکول‌ها در کنارِ هم قرار می‌گیرند و با همدیگه کار میکنن موجوداتِ زنده‌ای رو می‌سازند که آنها هم همچنان ترکیبات و شرایط‌شون دائما در حالِ تغییر است. بنابراین شاید به دلیلِ این همه تغییراتِ مداومی که دائما داره در بدن و ذهنِ ما رخ می‌دهد تعیین‌کردنِ مرزی برایِ خود یا منِ ما ممکن نباشه. شاید ما یک پدیده یا مجموعه‌ای از صفات باشیم که مرز و تعریفِ مشخصی نداریم اما به دلیلی توانسته‌ایم از وجودِ خودمان باخبر بشیم و قدرت این را پیدا کرده‌ایم که خودمون رو در درون مکان و زمان درک کنیم اما در واقع ما تنها در همین لحظه حضور داریم. و کسی نمی‌داند این مجموعه‌ای که ما بهش میگیم من از کِی شروع شده. از زمان لقاح و تشکیل جنین؟ از زمانی که اولین انسان به منِ خودش فکر کرد؟ زمانی که برای اولین بار زندگی بررویِ زمین آغاز شد؟ یا زمانی که اولین عناصری که بعدا بدنِ انسان‌ها رو ساخت تویِ ستاره‌ها داشت تولید میشد؟ مغزِ انسانیِ ما به شکلی تکامل پیدا کرده که دائما دنبالِ جواب‌های کامل، مطلق و مشخص است در حالیکه واقعیت‌ها آنقدر مرزِ نامشخصی دارن که مغزِ ما در برابرِ قبولِ آنها مقاومت میکنه و همچنان به دنبال جواب‌های مطلق و حتمی است که حد و مرز مشخصی دارن تا جایی که مغز بیشتر ترجیح میدهد که خرافات و داستان‌هایی را بپذیره که به نظر میاد در آنها همه‌چیز مشخص و معین و مرزبندی شده است. این در حالیه که شاید مسائلی چون آغاز و پایان، زندگی و مرگ و حتی من و شما موضوعاتی ثابت و مطلق و مشخص نباشند و فقط ایده‌هایی باشند که در آنچه که ما در مغزمون به‌عنوان من میشناسیم قابلیت تصور پیدا کردن، همون مغزی که خودشم هویتِ واحد و یکدستی نداره. ما دو نیم‌کره‌ی مغزی داریم که هرکدام نصفِ کارِ من بودنِ ما رو انجام میدن. نیم‌کره‌ی چپِ مغزِ ما دیدِ سمتِ راست و حرکاتِ سمتِ راستِ بدن‌مون رو کنترل میکنه و نیم‌کره‌ی سمتِ راستِ مغزمون دیدِ چپ و حرکاتِ سمتِ چپِ بدن‌مون رو کنترل میکنه و این نیم‌کره‌ی راست و نیم‌کره‌ی چپِ مغزِ ما به واسطه‌ی یکسری سلول‌های عصبی به‌هم وصل هستن اما تا حالا شده که برای درمان بیماران مبتلا به صرع بین دو نیم‌کره‌ی مغز را برش دهند اگر با برش دادن ارتباط بینِ دو نیم‌کره‌ی مغز قطع شود تغییر در ظاهر فرد ایجاد نمی‌شود اما در ادراک و عکس‌العمل‌های فرد تغییراتی ایجاد می‌شود مثلا بعضی از بیمارانی که ارتباط بیت دو نیم‌کره‌ی مغزشون قطع شده گزارش دادن که صبح لباس خواستن بپوشن از دست راست استفاده میکردن گاهی دست چپ اونها با دست راسشتشون مخالفت میکرده و البته به همینجا هم ختم نمیشه. موضوع اینه که صحبت کرده ما فقط تحتِ کنترل نیم‌کره‌ی چپِ مغز ماست چون مرکز مربوط به صحبت کردن در نیم‌کره‌ی چپِ مغز است و نیم‌کره‌ی راست مغز ما ساکت و خاموش است و از طرفِ دیگه فقط نیم‌کره‌ی سمتِ راست مغز است که می‌تواند صورتِ افراد را تشخیص دهد و نیم‌کره‌ی چپ مغز توانایی تشخیصِ چهره‌ها را ندارد و وقتی که ارتباط بین دو نیم‌کره‌ی مغز قطع شود درست مثل اینه که انگار دوتا مغز توی یه سر حضور دارن و بعد از آنجایی که مرکز تجزیه و تحلیل مسائل در نیم‌کره‌ی چپِ مغز است و نیم‌کره‌ی چپه که میتواند شرایطی را که حس میکند توضیح دهد دائما نیم‌کره‌ی چپ مغز بیمار از اقداماتی که توسط نیم‌کره‌ی راست انجام میدهد متعجب میشود با این وجود میتواند برای آن کاری که نیم‌کره‌ی سمت راست مغز انجام میده یک دلیلی را بتراشد، دلیلی که واقعیت نداره. موضوع این نیست که نیم‌کره‌ی چپ مغز میتونه دروغ بگه موضوع اینه که نیم‌کره‌ی چپ مغز بلده که اینکارو بکنه و در مورد گذشته شرایطی که الان درونش حضور داره و ازش سردرنمیاره داستان میسازه و در واقع نیم‌کره‌ی چپ مغز در حالت عادی یعنی در زمانی که با نیم‌کره راست در ارتباطه هم همواره به دنبال ساختن داستان‌های مختلفه. با این حساب در همین لحظه در مغز معمولیِ شما دوتا من که هردو معرف و نماینده شما است نشستن و هردو دارن این بحث رو نگاه میکنن با این تفاوت که طرف سمت چپیه دائما در حال تعجب و شگفتی و تجزیه‌وتحلیله و طرف سمتِ راستی بیشتر یک همراه بی‌سروصداست. حالا سوال اینه که اگر برفرض ارتباط بین نیم‎‌کره‌های مغز شما قطع شود آنوقت آن منی که شما از خودتون تو مغزتون سراغ دارید کدومشونه؟ در نیم‌کره‌ی چپی حضور دارخع که میتونه حرف بزنه اما نمیتونه قیافه دوست و فامیل و غریبه و آشنا رو از هم تشخیص بده یا در نیم‌کره راست مغزتون نشسته که میتونه قیافه‌ها رو تشخیص بده اما نمیتواند با دیگران گفتگو و تبادل نظر داشته باشه؟ یا ما باید بپذیریم که به واسطه‌ی تغییراتِ مداومی که در جهان روبه‌رویِ ما در جریان است واقعیات مرز و محدوده مشخصی ندارن یا باید به جواب‌های قطعی اما خیالی دلخوش باشیم که گذشتگان کم‌سواد و بی‌اطلاعِ ما برای ما به ارث گذاشتن.خلاصه که یک شخصیت و هویتِ ثابتی در بدن وجود نداره و شما فکر میکنید که همانی هستید که سالها پیش بودید در حالی که درست نیست و هویتِ شما عینِ ساختارِ بدن شما متغیره.

منبع:What are you are-kurzgesagt

هویتفلسفهمنکورزگزگتموجود زنده
وقتی قبول کنی جهان خانه‌ی در حال سوختنه به حقیقت میرسی. هیچ خوشی نداره و زیبایی درش نیست و سعادتی هم نیست.نابودی و رنج و مرگ است.(خلاصه‌ای از تمثیل بودا از زندگی)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید