کلياتِ پيشاسقراطی
به نظر میرسد، در ابتدا، نوعی روشنگری لفظی دربارهٔ اصطلاح «پيشاسقراطی» (Pre-Socratic) ضرورت دارد. اما از آنجاکه تعريفی واحد و معيار از اين اصطلاح وجود ندارد، میتوانيم، برای نمونه، به توضيحی که گاتری، از يونانيپژوهانِ معاصر، در ابتدای مدخل «Pre-Socratic» در دايره المعارف پل ادواردز، آورده است، نظري بيفکنيم و از رهگذر آن پيشدرآمدي را براي بحث بيشتر فراهم کنيم. او ميگويد: «پيشاسقراطی اصطلاحی است كه عموماً شامل دستهای از متفكّران يونانی ميشود كه در حدود سالهای ۶۰۰ تا ۴۰۰ پيش از ميلاد میزيستند و درصددِ يافتنِ اصولی عام برای تبيين کل طبيعت بودند.»
اين متفكّران سلسلهشان از تالس در آغاز سدهٔ ششم ق. م. آغاز میشود و تا دموكريتوس در نيمهٔ دوّم سدهٔ پنجم ق. م.، یعنی اندکی پس از مرگ سقراط، ادامه مييابد. در نظرگاه اکثر ناقدان، چنانکه نزد گاتری ديده ميشود، آنچه هويت اين متفکران را معيّن ميکند، در درجهٔ نخست، تعلّق آنها به نوعی گرايش فکری است و سپس تعلّقشان به يک محدودهٔ زماني. از همين رو است که تقريباً در تمامی گزارشهای تاريخی، دموكريتوس که به لحاظ تاريخی متأخر از سقراط است، در زمرهٔٔ فيلسوفان پيشاسقراطي قرار ميگيرد، و در نقطهٔ مقابل، در بيشتر گزارشها، «سوفسطائيان» يا همان «سوفيستها»، اگر چه برخی از آنها، مانند پروتاگوراس و گرگياس، حياتشان در اين محدودهٔ زمانی بوده است، به جهت گرايش و علايق فکری متفاوتشان، با عنوان پيشاسقراطی شناسايی نمیشوند.
در تاريخ فلسفه، گزارشهای گوناگونی از تعداد پيشاسقراطيان به چشم میخورد که ميتوان گفت فهرستی از اين متفکران نام دهها تن را در بر میگيرد. البته نزديک به ۱۵ تن از آنها چهرههای تاريخی مشهورتری اند که در منابع مختلف نيز غالباً بدانها اشاره میشود. در اينجا نيز ما تنها به همين متفکران میپردازیم که هم اطلاعات تاريخي و هم ادبياتِ پژوهش در باب آنها از غنای بيشتری برخوردار است.
تفکّر پيشاسقراطي تا به امروز به اشکال مختلفی درک شده است و در نتيجهٔ آن به شيوههای متفاوتی نيز روايت شده است. بنا بر يکی از روايتهاي غالبِ تاريخي که قدمت آن حداقل به ارسطو بر میگردد و رگههای آن هنوز نزد مورّخان و مفسّرانی چون گاتری ديده میشود، گرايش فکری پيشاسقراطيان «فسلفهٔ طبيعي» يا «طبيعت گرايي» خوانده میشود.
مورّخان فلسفه، از نظرگاههای مختلف، پيشاسقراطيان را «نخستين فيلسوفان يونان»، «نخستين فيلسوفان اروپایی / غربی» و حتي «نخستين فيلسوفان تاريخ» دانستهاند. به نظر میرسد اين نظرگاههای مختلف، از يک سو، به جهت درک متفاوتشان از واژه و مفهوم «فلسفه»، و از سوی ديگر، به جهت اختلافِ تاريخی در تحليلِ چند و چون اثرپذيریِ «فلسفهٔ يونان» از تمدنهاي ديگر، پديد آمده است. برخی از ذاتِ يونانی فلسفه و امتناعِ پيدايش آن در ديگر قلمروهای فرهنگی، سخن گفتهاند و برخی ديگر، در نقطهٔ مقابل، به وامداری و اثرپذيری فراوان فلسفهٔ يونان از فرهنگهای مختلفِ آسيايی و آفريقایی اعم از هندی، ايرانی، مصری و ... اشاره کردهاند و حتي براي فلسفهٔ آنها ارجمندی و ارزشمندی بيشتری قائل شدهاند.
اما آنچه اساساً همهٔ تاريخنگاران و تحليلگران فلسفه بر آن اتّفاق نظر داشتهاند، جسارتی بوده است كه اين فيلسوفانِ نخست، در تفكّر خود نشان دادهاند. چنانکه كيتو، مورّخ معاصرِ انگليسی، در کتاب مشهوری که دربارهٔ فرهنگ و تمدن يونان نوشته است، دربارهٔ آنها مينويسد:
«گويی برای نخستين بار است كه ذهن بشر پاشنهاش را وركشيده و به راه افتاده است، آن هم با اعتمادی خيرهكننده.»
معمولاً دلايل افول پيشاسقراطيان چنين صورتبندی میشود: تفکّراتِ «هستيشناختی» پيشاسقراطيان با ترديدهای «زبانی ـ معرفتشناختی» سوفسطائيان و تٱمّلاتِ «جهانشناختی» آنها در برابر پرسشهای «اخلاقی ـ انسانشناختی» سقراط رنگ باخت. يا اينکه گفته میشود که با ظهور سوفسطائيان و سقراط «فلسفهٔ نظری» يا «تفکر نظارهگرایانه» (تئوریک به معنای یونانی) پيشاسقراطيان جاي خود را به «فلسفهٔ عملی» يا «تفکر فایدهگرایانه» (پراگماتیک) داد. بنابر اين تبیین، میتوان گفت که سوفسطائيان و سقراط در عين تقابل و مخالفتِ جدّی با يکديگر، چونان دو تيغهٔ قيچي، بر عليه سنّت فکری پيشاسقراطی اقدام کردند. به عبارتِ ديگر، نزد سوفسطائيان و سقراط، بر خلاف پيشاسقراطيان، ديگر تأمّل و تفکّر ارزش ذاتي و دروني نداشته، بلکه ارزش و اعتبار آن به ميزانِ مفيد بودن آثار و نتايج بيرونی آن در زندگیِ عملی است.
تمهیداتِ پيشاسقراطی
درك و فهم عميق از سنّت «فكری ـ فلسفی» پيشاسقراطی منوط به تحقيق و پژوهش پيرامون سنّت «شعری ـ اسطورهای» ماقبلِ آن است. به سخن دقيقتر، نه تنها فلسفهٔ پيشاسقراطی، بلكه به طور کلی، فلسفهٔ يونان را بايد در پرتو آثارِ شاعرانِ يونان باستان مورد مطالعه، ارزيابي، و نقّادی قرار داد؛ حماسهسرايانی مانند هومر و هزيود، شاعران بزرگی چون پيندار، تئوگنيس، سافو و ...، تراژدینويسانی مثل آيسخولوس، سوفوكلس و اوريپيدس، و نيز کمدیپرداز بزرگ آن آريستوفانس. به طوركلی، فهم انديشههای پيشاسقراطی بدون مطالعه و تحقيق درباب زبان، فرهنگ و تمامی وجوه تمدنی يونان باستان امكانپذير نيست.
از سوی ديگر، اگر پژوهشی بخواهد مسير آشنايی با فيلسوفان پيشاسقراطی را به درستی بپيمايد، بايد با سنّتهاي متأخّر و متأثّر از آنها، به ويژه آثار افلاطون و ارسطو، نيز تكيه داشته باشد. افلاطون و ارسطو، هر كدام به نوبهٔ خود متأثّر از اين متفکّران بودهاند و در آثار خود به نقل قول، تفسير، تحليل و نقّادی آنها پرداختهاند و از همين رو آثار آنها میتواند پرتوی بر شناخت ما از فلسفهٔ پيشاسقراطی بيفكند. میتوان گفت که اهميت آثار افلاطون و ارسطو براي مطالعات و تحقيقاتِ پيشاسقراطی به دو جهت است: «نخست اينكه ما هيچ كار دست نخورده و يكپارچهای از هيچ فيلسوفِ پيشاسقراطي نداريم. آنچه داريم، پارهنوشتههایی كوتاه و گسسته، از يك كلمه تا چند جمله است كه از طريقِ نقلشان توسط نويسندگانِ پسينِ روزگار باستان [افلاطون، ارسطو، مشائيان، رواقيان، شكاكان، و آباي كليسا] بازماندهاند.» اما جهت دوم، اهميت ويژهای است كه بيش از هر كسی گادامر در اين ارتباط بر آن تأكيد نهاده است. او میگويد: «قضيهٔ حسّاس و تعيينكننده در درسهای من راجع به پيشاسقراطيان اين است كه كار را نه از تالس يا هومر يا زبان يونانی در سدهٔ دوم پيش از ميلاد مسيح، بلكه از افلاطون و ارسطو آغاز میكنم. به قضاوت من، اين يگانه راه فلسفیِ ورود به تفسير [انديشههای] پيشاسقراطيان است. هر چيز ديگری به معنای اصل قرار دادن تاريخ و حذفِ فلسفه خواهد بود.»
وی با اشاره به اينكه ما تنها نقل قولهایی از پيشاسقراطيان را در اختيار داريم، چنين گفته است:
«از فنّ نقلِ قول میتوان براي هر مقصودی ـ حتی گاهی برای اثبات عكس آنچه متن اصلی ميگويد ـ استفاده كرد؛ زيرا اگر متوجه نباشيم، حتی سخنی كه با نهايت امانت و دقت نقل شده، وقتی از بافت كه در آن جای داشته بيرون كشيده شود، ممكن است معنایی دهد به كلی غير از آنچه در اصل میداد. ناقل، بسته به صورتی كه مطلبِ منقول را ارائه مینمايد، آن را مشمول تعبير و تفسير قرار میدهد... از اين رو، نخستين كارِ ما مطالعه متنهایی است كه انديشهٔ پيشاسقراطيان در آنها به صورتی منسجم تفسير شده است. فقط در بافت متونِ كامل نوشتههای افلاطون و ارسطو ممكن است به فهم قطعههایی برسيم كه ديلس در ضمائم كتاب خود چاپ كرده است.»
تأثیراتِ پيشاسقراطی
پيشاسقراطيان، پيش از چند سدهٔ اخير، هماره، تحتِ نفوذ سنگين و آوازهٔ بلندِ فيلسوفانی مانند سقراط، افلاطون، ارسطو و مكاتب فلسفی پساارسطويی، مانند رواقيان، اپيکوريان و نوافلاطونيان، مغفول واقع شده بودند. گذشته از اينكه مداركِ مستند از پيشاسقراطيان بسيار پراكنده و ناچيز بوده است، اينكه آنها فلسفههايي نظاممند يا مستعد نظاممندی به شيوهٔ افلاطون، ارسطو و نوافلاطونيان نداشتند، در اين جهت مؤثّر بوده است.
از سوی ديگر، با نهضتِ رنسانس و آغاز عصر جديد که انديشوران اروپايی به اعصار طلايی تمدن خود، يعنی يونان و روم باستان، رغبت نشان دادند و به بازخواني آثار فرهنگی آن دورهها پرداختند، همچنان گويی برای آنها، به سان سدههای ميانه، فلسفهٔ پيشاسقراطی در نسبت با فلسفههای افلاطون، ارسطو و پساارسطويی آنچنان جذابيّتی نداشت. شايد مونتني، در ميان متفکّران اين دوره، استثناء باشد.
رمانتيكهاي آلماني نخستين كسانی بودند كه در فلسفهٔ جديد، كار پژوهش در انديشههای پيشاسقراطي را بر عهده گرفتند. در واقع دو فيلسوف آلمانی، هگل و شلايرماخر، بودند كه باب تحقيق و تفسير در اين حوزه را گشودند. نه تنها پژوهش تاريخی در فلسفهٔ كلاسيك از هگل آغاز ميشود، بلكه همسخنی با پيشاسقراطيان نيز كه همواره بايد از سر گرفته شود و هرگز پايانپذير نيست، از او سرچشمه ميگيرد.
چنانکه گفته شد گشوده شدن راه بررسی انديشهٔ پيشاسقراطيان مرهونِ مساعیِ دانشور و متفكّر بزرگ ديگر، الاهيدان نامدار و مترجم آثار افلاطون به آلماني، فريدريش شلايرماخر بود. او براي نخستين بار قطعاتی از هراكليتوس را جمعآوری و تفسير كرد. اينچنين بود كه به تدريج ارزش و اهميت پيشاسقراطيان آشكار شد و آراء و افكار آنها مورد مطالعه و ارزيابی جدّی قرار گرفت و بسياري از فلاسفهٔ بزرگ به طور مستقل كتاب و رسالهای را به تحقيق و پژوهش دربارهٔ انديشههای اين فيلسوفان اختصاص دادند.
در اين ميان، نيچه و هايدگر در انديشهٔ پيشاسقراطيان بيشترين عمق و اصالت را در تمام سنّت فلسفی مغرب زمين مشاهده کردند و در انديشهٔ خود، بالاترین مزلتِ فلسفی را برای آنها قائل شدند. ماركس نیز رسالهٔ دكترای خود را به مقايسه اختلافهای فلسفی دموكريتوس و اپيكور اختصاص داد. ياسپرس و گادامر نيز در انديشهٔ خود برای پيشاسقراطيان جايگاهی محوری قائل شدند.
البته مطالعات و تحقيقات پيشاسقراطي تنها به سنّت به اصطلاح اروپای قارّهاي منحصر و محدود نمیشود. چنانچه لانگ مينويسد: «دو تن از پرنفوذترين فيلسوفانِ عصرِ ما، هايدگر و پوپر، به نخستين فيلسوفانِ يونان بازگشت كردهاند؛ اگرچه هر كدام با روششناسیها و دغدغههای از بيخ و بن متفاوتی به آنها نقب زدهاند.»
پيش از پوپر، وايتهد و راسل نيز به اين فيلسوفان پرداخته بودند. راسل هم در مبانی رياضيات و هم در علم ما به جهان خارج به پارادوکسهای زنون الئایی (490 تا430 ق م) علاقه فراوان نشان داده است. وی همچنين در تاريـخ فلسفهٔ غرب برای فيثاغورس و دموکرتيوس ارزش والایی قائل شده است.
قطعاتِ پيشاسقراطی
به غالب فلاسفهٔ پيشاسقراطی، كتابی با عنوان متعارفِ «دربارهٔ طبيعت» نسبت داده شده كه البته به طور کامل بازنمانده است. با اين وجود قطعاتی از آناكسيمندر، هراكليتوس، پارمنيدس، امپدوكلس و آناكساگوراس به جای مانده كه با همين نام پيوند خورده است. البته چنانکه گادامر میگويد: «مشكل بتوان فرض كرد كه پيشاسقراطيانی كه در سدههای ششم و پنجم قبل از ميلاد میزيستند واقعاً درباره مفهومی از طبيعت سخن گفته باشند مانند آنچه از ارسطو به بعد بديهی انگاشته شده است. عنوان «دربارهٔ طبيعت» نخستين بار در ديالوگ فايدون افلاطون ديده می شود.
مدارك مستند و دست اول از فيلسوفان پيشاسقراطی بسيار پراكنده و ناچيز است. در واقع، ما هيچ كار دستنخورده و يكپارچهای از هيچ فيلسوفِ پيشاسقراطی نداريم. آنچه داريم به صورت قطعاتِ كوتاه و گسسته است كه از طريقِ نقلشان توسط نويسندگان پسينِ روزگار باستان بازماندهاند كه نخستينشان افلاطون است. اما بسياری از نقلِقولها از منابع و مآخذ بسيار متاخّرتر است. يكی از مستندات بسيار ارزشمند ما دربارهٔ فلسفهٔ پيشاسقراطی، نوشتههای فيلسوفی به نام سيمپليكيوس است كه در قرن ششم ميلادی میزيست، يعنی هزار سال پس از كسانی كه ميخواهيم فلسفهشان را بشناسيم. او در شرح خود بر سماع طبيعی (فيزيك) ارسطو، نگرههای برخی پبشينيان ارسطو را به سخنِ خودشان بيان میكند؛ زيرا در زمان او نيز بسياری از نوشتههای فيلسوفان پيشاسقراطی، و حتي ملّخصات پسينِ آنها، سخت ناياب شده بودند. بدينسان، بخش بسياری از آنچه از گفتار اصيلِ پارمنيدس و امپدوكلس و آناكساگوراس و ديوگنس آپولونيایی در اختيارمان هست، از سيمپليكيوس وام داريم.
از فيلسوفانِ ملتوسی، يعنی تالس، آناكسيماندروس و آناكسيمنس، به جز عبارتی يا جملهای، هيچ نمانده است؛ از فيثاغورس هيچ چيز؛ از هراكليتوس يكصد و اندی گفتهٔ اصيل و بسيار كوتاه. از پارمنيدس حدود صد و پنجاه بيت و از امپدوكلس نزديك به سيصد و چهل بيت بازمانده است. از آناكساگوراس حدود بيست پارهنوشته در دست داريم كه روی هم نزديك به هزار كلمه است. از دموكريتوس، كه میگويند بسيار پُرنويس بوده، فقط بين دويست تا سيصد پارهنوشته بازمانده است.
جُدا از نقلقولهای مستقيم، نويسندگانِ متاخّرتر مقدار معتنابهی نقد و تفسير نيز بر ديدگاههای اين فيلسوفانِ نخستين نوشتهاند كه در دست است. سرآغاز اين نقد و تفسيرها هم مربوط به نوشتههای افلاطون، ارسطو و تئوفراستوس، شاگرد ارسطو، است. بسياری ديگر باز متاخّرتر هستند. اكثر اين نقد و تفسيرها نيز قابل اعتماد نيستند، زيرا مفسّران كمتر در پیِ گزارش تاريخی بیطرفانه از اين اسلاف نخستينشان، و بيشتر در پیِ رد عقايد آنها و اثباتِ عقايد فلسفی خودشان بودهاند. اين مطلب خصوصاً در مورد ارسطو صادق است. او در كتاب اول مابعدالطبيعه (متافيزيك) خويش گزارشی بسيار مفيد، اما جانبدارانه، از انديشهٔ يونانی تا زمان خودش به دست میدهد. بنابراين، ما چارهای نداريم جز آنكه ديدگاههای اين فيلسوفان نخستين را با وصلهپينه كردن نقلقولهای پراكنده و گزينشی، و تفسير و نقدهای جانبدارانه و مغرضانه به دست آوريم.
قطعاتِ پراكنده و جایمانده از فيلسوفان پيشاسقراطی، تا نيمهٔ دوم سدهٔ نوزدهم، نه جمعآوری شده و نه در بوتهٔ سنجش و ارزيابی دقيق علمی نهاده شده بود. در سال 1879 استاد زبانهای باستانی، پژوهندهٔ پُركار و كمنظير آلمانی، هرمان ديلس (1922- 1848)، در سن 31 سالگی كتاب درخشان خود را به نام عقايدنگاری يونانی منتشر ساخت. اين كتاب كه زاييدهٔ سالها مطالعه، پژوهش و تأمّل بود بر زمينهٔ آگاهی ما دربارهٔ فيلسوفانِ پيشاسقراطی نوری بیسابقه افكند. ديلس در اين كتاب با كاربرد دقيقترين شيوهٔ كار علمی انتقادی، تمامی منابع را در بوتهٔ سنجش و مطالعهٔ وسيع زبانشناختی و تاريخی قرار داد و سرچشمههای اصلی منابعِ گوناگون و همچنين رشتههايی را كه مؤلّفان را طی قرنها به يكديگر پيوند میداد، نشان داد. اين كتاب موجب شهرت فراوان وی شد و آكادمي علوم پروس به وی جايزه داد.
اما كتاب دورانساز ديلس قطعات پيشاسقراطی است كه بيست و چهار سال پس از كتاب نخست وی به سال 1903 منتشر شد. از هنگام انتشار آن تاكنون، اين كتاب بزرگترين و مهمترين منبع درباره فيلسوفان پيشاسقراطی و آراء و نظرات آنها است. ديلس در اين كتاب كه اكنون در دو جلد متن و يك جلد اعلام و اصطلاحات در دست است، دقت و ژرفنگری علمی و انتقادی را به حد كمال رسانده است. او در اين كتاب متن يونانی و رومی كه در منابع گوناگون، پراكنده بوده است را با تبحّر و آگاهی ژرف خود از زبان و ادبيات يونانی و لاتين، گرد آورده و سپس آنها را به آلمانی ترجمه كرده است.
«من خود را خوشاقبال میدانم که این موهبت را داشتهام تا بهترین ایام عمر خود را صرفِ پیشاسقراطیان کنم» هرمان دیلس
«قطعاتپیشاسقراطی» (پارهنوشتهها / Fragments) شهرت هرمان دیلس را جهانگير ساخت و برای او جايزهها و افتخارهای فراوان از آكادمیهای علوم كشورهای ديگر به بار آورد.
پس از ديلس مهمترين تحول در زمينهٔ كار او به دست شاگرد برجستهٔ وی والتر كراتس انجام شد. كراتس چاپ ششم قطعات پيشاسقراطی را با ملحقات و تعليقات ارزشمندی در سال 1952 منتشر كرد كه از آن پس، اين چاپ در تمامی مطالعات و تحقيقات پيشاسقراطی مرجعيتِ يگانه دارد.
ادبیاتِ پيشاسقراطی
بهرغم آنکه امروزه در فضای مطالعات جهانی، به ويژه در زبانهای اروپایی، ادبياتِ پژوهش راجع به پيشاسقراطيان، از گستره و ژرفای دانشورانه و انديشورانهٔ قابل ملاحظهای برخوردار شده است، متأسفانه زبان فارسی، در اين زمينه، همچنان، گامهای نخست را انتظار میکشد.
کتاب «نخستين فيلسوفان يونان» بیش از سه دهه يگانه اثری به شمار میرفت كه به پيشاسقراطیان اختصاص داشت. اين كتاب نوشتهٔ شرفالدين خراسانی، پژوهشگر و مترجم فلسفی است که ابتدا در سال ۱۳۵۰ توسط «شركت سهامی كتابهای جيبی» انتشار يافت و سپس در سالهای بعد، بدون تجديدنظر و افزودهای، تجديد چاپ شد.
كتاب را میتوان حاوی دو بخش عمده دانست. بخش اول شامل «پيشگفتار» و سه فصل با عناوين «يونان و تمدنهای شرقی»، «منابع دربارهٔ نخستين فيلسوفان يونان» و «جهانبينی يونانيان پيش از فلسفه» است. هر كدام از اين فصلها به نوبهٔ خود، زمينهٔ شناخت و فهم فلسفهٔ پيشاسقراطی و همچنين داوری تاريخی و معرفتی در باب آن را فراهم میكنند. بخش دوم ساختاری متفاوت دارد و خود حاوی پانزده فصل است كه غالب آن به يك فيلسوف و يا يك حوزهٔ پيشاسقراطی اختصاص داده شده است. كار ارزشمند دکتر شرف در اين بخش بر جای نهادن ترجمهای از كتاب «قطعات پيشاسقراطی» اثر هرمان ديلس است.
وي در اثنای شرح و تفسيرِ زندگي و افکار هر چهرهٔ پيشاسقراطي اکثر قطعات به جای مانده او را از يونانی به فارسی برگردانده است. بهتر آن است كه بر شيوهٔ كار او در ترجمهٔ اين قطعات از زبان خود وی اطلاع يابيم:
"متن يونانی گفتهها و نوشتههای بازمانده از آن فيلسوفان همواره برای زبانشناسان و محقّقان اروپایی دشواریها پيش آورده است و بنابراين در فهم، تفسير و حتي ترجمهٔ آنها به زبانهای اروپایی اختلاف نظر وجود دارد. نگارنده كوشيده است كه ترجمهٔ آنها به پارسی تا حد امكان به اصل يونانی نزديكتر باشد و حتی واژهها و تعبيرها نيز رنگ و روح اصلی خود را نگه دارند. البته در ترجمه و فهم بسياری از تعبيرها نيز ترجمههای استادان اروپایی، همواره در پيش چشم بوده است."
«نخستين فيلسوفان يونان»، علاوه بر آنكه از حيث ترجمهٔ متون و قطعاتِ پيشاسقراطی اهميّت دارد، جنبة تأليفی آن نيز دارای ارزش فراوانی است و بهسان هر اثری كه از روی تأمّل و تتبّع نگاشته شده باشد، نقد و بررسي درخوری میطلبد. «تحقيق»، ويژگی ممتاز اين اثر است؛ چرا كه نویسنده به مدد آشنايی و احاطهاش به زبانهای اروپايی، گزارش معتبری از آرا و نظرات يونانیشناسان برجستهای چون جان برنت، ادوارد تسلر، كورنفورد، تئودور گمپرتس و ورنريگر در اختيار مینهد.
علاوه بر اين ويژگي، «تفصيل» و «تحليل» در پرداختن به موضوع، و به عبارت ديگر، شرح و تفسير انديشههای پيشاسقراطيان نيز از ويژگیهای ديگر اين كتاب است. از سوی ديگر، نثر شيوا و روان كتاب كه در سراسر آن بويژه در ترجمهٔ قطعات پيشاسقراطی به چشم میخورد، ستودنی است كه محصول ذوق و تسلّط مؤلف به زبان و ادبيات فارسی است.
در آخر نيز بايد اشارهای به برخی نكات مؤلف نسبت به تاريخنگاری مسلمانان در حوزهٔ پيشاسقراطی داشت. اين نكات اگرچه استطراداً به آنها پرداخته شده، نشان از توجّه و تفطّن نویسنده نسبت به ضعفِ تاريخنگاری فلسفی مسلمانان، به طور عام، و در حوزهٔ پیشاسقراطی، به طور خاص، دارد. اين نكات، براي كاوشگران فلسفهٔ اسلامی، كه «تأثير» و «تطبيق» آرا و نظرات فيلسوفان يونان در دستور كار آنها قرار دارد، بسيار روشنگر و آموزنده است. براي نمونه، نويسنده در فصل «منابع دربارهٔ نخستين فيلسوفان يونان» چنين نظر دارد:
"اما مآخذ عربی اسلامی دربارهٔٔ نخستين فيلسوفان يونانی بسيار ناقص و غالباً گزارشهای آنها پريشان و نادرست است و به هيچيك از مآخذ اصلی و دستِ اول، به علت آشنا نبودن با زبان يونانی، آگاه نبودهاند. در ميان ايشان شهرستانی (۵۴۸ ـ ۴۷۹) نويسندهٔ كتاب مشهور المِلَل والنِّحَل تمامی اطلاعات خود را دربارهٔ نخستين فيلسوفان يونان به طور نامستقيم از كتاب [به خطا] منسوب به پلوتارخوس و ترجمهٔ عربی آن گرفته است. در گزارشهای وی غالباً لغزشهای فراوان و گمراهكننده ديده میشود و پيداست كه مآخذ واسطهٔ وی سخت آشفته بوده است. وی در گزارشهای نادرست خود میكوشد كه همهٔ آن فيلسوفان را يكتاپرست و يزدانشناس بنماياند و استدلالهايي را كه زاييدهٔ مكتب افلاطون و ارسطو ست به آنان نسبت میدهد!"
از نظر وی، وضع در تاريخالحكماء قِفْطی (۶۴۶ - ۵۶۸) و روضهالافراح و نُزههالارواح شهرزوری (قرن ۷) نيز كمابيش همينگونه است. او از اينكه سرچشمهٔ اطلاعات ايشان [عقايدنگاران مسلمان] چه كشكول پُر افسانهای بوده است، اظهار شگفتی میکند.
فيلسوفان مسلمان، بهويژه ملاصدرا، در آثار خود به فيلسوفان پيشاسقراطی مانند طالس، فيثاغورس، امپدوكلس (انباذقلس) و دموكرتيوس (ذیمیقراطیس) استناد میكنند و به كرّات آرایی را به آنها نسبت میدهند، در حالی كه منابع تاريخيِ درخوری از پیشاسقراطیان در اختيار نداشتهاند. از اين رو، تا آنجاکه اعتبارِ هر محتوای معرفتی منوط به اعتبارِ شیوه و روش مورد اتّخاذ و اتّکاءِ آن است، داوریِ معرفتی فیلسوفان مسلمان به جهتِ مخدوش بودن داوریِ تاريخی آنها در باب فيلسوفان يونان، به ويژه فيلسوفان پيشاسقراطی، يكسره محلّ ترديد است.
در آثار تاريخنگاران مسلمان و به تَبَع آنها در آثار فيلسوفان مسلمان اين ادّعا به كرّات به چشم میخورد كه فيلسوفان يونان باستان حكمت خود را از مشكات نبوّت اقتباس كردهاند. چنانکه، طالس مذهب خود را از موسی (ع) آموخته است. (شهرستانی، الملل والنحل) فيثاغورس در زمان سليمان میزيسته و شاگردان وی را در مصر ملاقات كرده است (ملاصدرا، رساله حدوث العالم) و حتی از انبياء عظام به شمار رفته است. (سهروردی، تلويحات) امپدوكلس معاصر با داوود پيامبر بوده و حكمت را در شام از وی آموخته است و البته از ملازمت لقمان حكيم نيز بینصيب نبوده و حقايق حكمت و علوم را از او فرا گرفته است. (ملاصدرا، رساله حدوث العالم)
به نظر میرسد، چنين انتسابهايی به جز ضعفِ تاريخنگاری در فلسفهٔ اسلامی ريشههای ديگری نيز داشته است كه بايد مورد بررسی و تحليل جدی قرار بگيرد. زيرا اكنون نيز كه مطالعات و تحقيقات بیشماری برای شناختِ تاريخی فلسفه و فيلسوفان يونان در اختيار است، كماكان چنين مدّعياتی به چشم میخورد. ۱۱ به نظر میرسد یکی از ریشههای چنین برداشتهایی نزد فیلسوفان و عقایدنگاران مسلمان، اعتقاد آنها به «حکمتِ خالده» یا «جاودانخرد» (perenialism) و یا دستِکم درک خاصی از آن میباشد که گویی هماره پیشفرضِ آنها بوده است.
مسعود زنجانی
منبع:
https://telegram.me/vivaphilosophy/363
https://telegram.me/vivaphilosophy/365
https://telegram.me/vivaphilosophy/371
https://telegram.me/vivaphilosophy/373
https://telegram.me/vivaphilosophy/375