نیم ساعت قبل کلاس عروض و قافیه، نشستم توی راه پلهی طبقه بالا؛ در حالی که اتاق من طبقه پایینه. دنبال یه آدم آشنا میگردم که مثل کنه بهش بچسبم ولی همه رد میشن و میرن. لبخند میزنن. دوستم دارن یا ازم متنفرن؟ ایدهای ندارم.
تا وقتی با تنهاییت کنار نیای وضعیت همینه آسیه. دبیرستان یا دانشگاه هیچ فرقی نداره. کل دنیا یه جوره. چه این جا باشی چه اون ور دنیا، چه توی عصر مدرن چه زمان باستان، هیچ فرقی نمیکنه. تا وقتی که نتونی با تنهاییت کنار بیای، همیشه تنهایی.
میخوام برگردم خونه..
