متن کاملا بیمحتواست. وقت خودتون رو هدر ندین.
اوضاع عجیبی شده. البته نمیدونم دقیقا از کجا شروع شد. کرونا بود؟ شاید. همه میگن که کرونا برای وضعیت روحیشون مثل رباط دادن فوتبالیستا بود و بعد اون هیچ وقت مثل قبل نشدن.
نمیدونم شاید تقصیر کرونا بود، شاید تقصیر نوجوونی و هورموناست، شایدم تقصیر گوشی و اینترنت و شبکه های اجتماعی که از سال ۹۸ بابت کلاس های مجازی دستم افتاد. هر چی که بود دیگه بعد از اون سن دیگه هیچ وقت حس عادی بودن نکردم. بعد که با بقیه حرف میزدم میدیدم برای اونا هم اینطوریه. شاید عادی بودن همینه.
کنکور دادم. بد نبود. الآن که اینو مینویسم فرداش امتحانای نهایی شروع میشه بدون این که آمادگی داشته باشم براش. من درس نخوندم. چون تمرکز نداشتم. چون زیادی توی ذهن خودم سیر میکنم. انگار بقیه راست میگن. من زیادی فکر میکنم. من مشکلاتم رو از خودم در میارم.
از آدمایی که اعتماد به نفس بالایی دارن متنفرم. جلوشون احساس حقارت میکنم. همه این روزا میگن که باید قبول کنی که در نهایت انسان تنهاست و فقط روی خودش میتونه حساب کنه. من همه این ها رو میدونم ولی هنوزم نمیتونم قبول کنم. نمیتونم قبول کنم که آدما اینقدر نسبت به هم بی تفاوتن. میگن موقع مشکلات معمولا دشمنیا از بین میره. ولی الآن؟ همه اونقدری مشکل دارن که دیگه نتونن به کمک کردن به بقیه فکر کنن.
وقتی میبینم بقیه سر مسائل اعتقادی با هر کسی که از سر راه میرسه بحث میکنه تعجب میکنم. جدی حوصله این کار رو دارین؟ اصلا مگه تغییری ایجاد میکنه؟ مردم فقط دنبال حرفیان که عقاید خودشون رو تایید کنن. همه مردم. حتی خود من که دارم این شر و ور ها رو میگم.
وایسا ببینم، کدوم اعتقادات؟ من؟ نمیدونم. بازم نمیدونم. شاید اگه منم به چیزی مطمئن بودم همه رو احمق میدونستم و با همه بحث میکردم. شاید حتی به همه توهین میکردم. این که به کسی ظلم نمیکنم چون تواناییش رو ندارم که فضیلت نیست.
ترسیدم. من از همه ترسیدم. یه سری چیزها رو قبول دارم و یه سری چیز ها رو نه. دلیلی دارم؟ نه. قبول کردم چون از پدر مادرم بهم رسیده؟ نه. فقط حسشون میکنم.
ما چرا از خرافات فرار میکنیم؟ فرقی نداره. انسان نیاز به خرافات داره. به «به امامزاده رفتن و نذر کردن» میگین خرافات و تهش میشینین هر روز یک ساعت رویاپردازی میکنین و منتظرین تا کائنات براتون اون رو فراهم کنن. مجسمه های مختلف گوشه خونهتون میذارین و بهش میگین فنگشویی و این که انرژی مثبت به خونه جذب میکنه. فرار نکنین. فایده ای نداره. مردم نیاز دارن تا به یه چیزی چنگ بزنن. دلمون میخواد هزار بار توی سایت های مختلف شخصیتشناسی بگردیم و هزارجور فال باز کنیم تا بفهمیم کی هستیم و کجا میریم. ما به چیزهایی چنگ میزنیم که میدونیم اشتباهن. فقط چون میدونیم ناتوانیم.
کتاب سلامت و بهداشت ما چاپ قدیم بود. مجبور بودیم کتاب جدید رو از روی پی دی اف بخونیم. مهمترین تغییراتی که توی چاپ جدید دادن توی بخش بهداشت باروری بوده. تمام جملاتی که گفته مثلا توی سن بالا بچه دار نشین یا فقط وقتی فهمیدین توانایی پذیرفتن مسئولیت رو دارین بچهدار شین و با فاصله کمتر از دو سال بچهدار شین رو برداشتن. کلا براشون مهم نیست انگار. شما باید بچه بیارین. اگه عصبی هستین، اگه بیپول هستین، باید بچه بیارین. جمعیت کمه. مشکلی نیست دیگه. نهایتا بچه ناقص الخلقه به دنیا میاد. شایدم عقده ای بار بیاد و دزد و جنایتکار بشه. مهم نیست. جمعیت کمه.
به فکر اینم شاید بعد تمومشدن تمام این قضایای نهایی و اینا یه چند تا پست در مورد فیلم و انیمه های مورد علاقم بنویسم. مدل اسمارتینی. اسمارتین رو شاید بعضیاتون یادتون باشه بعضیا هم نه. هر چند مهم نیست. چون دیگه وجود نداره.
هر چند میترسم که دوباره درگیر این فضای مجازی بشم و توش گیر کنم ولی این بار کامنت ها رو جواب میدم دوستان.