داستان روان بود و و ترجمه عالی. توصیفات زیبا بود و روح نواز . اما یک چیز کم بود و آن شیرینی داستان بود . داستان شیرینی نبود . از آنهاست که غم به عمق وجودتان نفوذ می کند و باقلبی ملتهب از ناامیدی کتاب را کنار می گذارید .
اگر بخواهم از روند داستان بگویم همچون خط صاف همچون خط مرگ است . بدون هیچگونه تپشی .
نظرات مختلف است . بعضی ها می گویند خواندنش چیزی را نه از شما کم و نه به شما اضافه می کند . بعضی ها ممکن است بگویند غمگین خواهید شد .
من اما می گویم این غم را بخوانید چون زیباست . چون شاید کسی باشد در همین نزدیکی ها که او ساشای داستان باشد . شاید خواندن ما امیدی را به زندگی او وارد سازد .
نوبسنده پخته نوشته است . نمی توان گفت از آن کتاب هاست که ترغیب شوید صفحه بعد را بخوانید و بعد آن صفحه بعدتر. آنچنان کششی برای مخاطب بیگانه با ادبی گویی وجود ندارد . اما برای من خواندن جملات بعدی و طرز تفکر ساشا آن کشش لازم را ایجاد می کرد .
داستان از زبان دختربچه ای است که با پدر و خواهرش زندگی می کند . خواهر او معتقد زندگی آن چیزی نیست که آنان دارند و دنبال چیزی بهتر است .داستان از سختی شروع می شود و از میان سختی می گذرد .
اگر بگویید آیا باز این کتاب را خواهی خواند جوابم مثبت است اما نه به این زودی ها . چون کمی خسته ام کرد .به خصوص حالا که دیگر پایان هم مشخص است .به خاطر این می خوانمش چون بعضی حرفا مرا به فکر فرو می برد یا وادام می کرد یادداشت برداری کنم انگار که سرکلاس درسم. اینکه آیا واقعا غمگین بود به طوری که بعد آن ناراحت باشی باید بگویم نه اینطور نیست . به علاقمندان ژانر ادبی توصیه می شود .