آخرین پکم رو با خشم زدم و فیلتر سیگارم بهمنم رو پرت کردم روی آسفالت ترک خورده و از کوچه های تنگ آزادی وارد خیابون انقلاب شدم...بوی باروت داغ به مشام میرسید و از روزنامه های باجه بوی خون رو حس کردم ...فلانی اعدام شد،پری بلنده و اشرف چهار چشم توی شهر نو اعدام شدن ...قبر دسته جمعی مارکسیست ها توی خاوران پیدا شده ...خیابان انقلاب را تا انتها طی کردم و عجیب ترین چیز ممکن رو دیدم خیابون بن بست بود .پس برگشتم کل خیابون انقلاب رو و باز از کوچه پس کوچه ها به خیابان آزادی برگشتم تا نفس بکشم و با نفرت یه سیگار دیگه روشن کردم ،سیگار لعنتی بهمن ...پاکت سیگار رو انداختم روی زمین و لگد مالش کردم و به راهم ادامه دادم ...