سوئد کشور پر آبیه و دریا، دریاچه و رودخونه و کانال های آبی زیادی داره و به تناسب این طبیعت، یکی از بهترین تفریحاتی که میشه توی سوئد انجام داد قایق سواریه.
اولین شهری که بعد از اومدن به سوئد توش مستقر شدیم؛ هالمستاد بود، یک شهر کوچک ساحلی در جنوب سوئد، که رودخانه نیسان از وسطش رد میشد. ما توی هالمستاد اصلا قایق سواری نکرده بودیم تا اینکه در سومین سال اقامتمون به لینک شاپینگ نقل مکان کردیم و بهار ۹۷ اولین بهار اقامت ما در لینک شاپینگ بود و بعد از یک زمستون سرد و طولانی، هوا تازه داشت، هوای طبیعت گردی میشد و یک شب دوستامون خونه مون بودند و گفتند بیاین فردا بریم دریاچه وردنس قایق سواری!
خلاصه این شد که یک روز اردیبهشتی ما و دو خانواده چهار نفره دیگه از دوستانمون برای قایق سواری به دریاچه وردنس (vårdnäs ) رفتیم که حدودا نیم ساعت ( ۲۸ کیلومتر) از خونه تا اونجا راه بود، اونم چه راهی، فوق العاده زیبا. خونه های ویلایی با سقف های شیرووونی رنگی و حیاط و پرچین های پر از گل? زمین های گلف وسیع و دشت های سرسبز...چه سبزی ...سبز بهار! و گل های زیبا و قشنگ چه گلهایی ...گلهای اردیبهشت با عطر بهار؛
که بعد از یک زمستان سرد و طولانی عجیییب میچسبید! اردیبهشت توی سوئد تقریبا مطابق با فروردین ایران هست، برف ها تازه آب شده و طبیعت داره لباس بهار میپوشه.
زهرا و آقا رامین تجربه ی چند بار قایق سواری رو( البته بدون بچه کوچک) داشتند، اما بقیه مون بار اولمون بود. سه خانواده با سه تا بچه حدودا پنج ساله و سه تا بچه زیر دو سال (دو ماهه و هشت ماهه و بیست ماهه...)
کمی نگران بودیم که سوار کردن بچه ها توی قایق ممکن و ایمن هست یا نه؟!
بعد از اینکه رسیدیم و مستقر شدیم. مردای خانواده رفتند و با سه تا کلید برگشتند و گفتند که مسئولش گفته مشکلی نیست و بچه ها رو میتونین سوار کنید.
کلیدی که واسه قایق ها داده بود، به اتاق انبار هم میخورد و توی انبار پاروها و انواع جلیقه نجات متناسب وزن های مختلف و صندلی فلزی ( برای سرنشین اضافه) بود.
پارو و جلیقه و صندلی ها رو برداشتیم؛
قایق پارویی که کرایه کرده بودیم کانو بود. یک قایق پارویی نسبتا باریک که جای دو بزرگسال داشت که دو طرف بشینند و پارو بزنند، بچه ها روی صندلی بین دو نفر قرار میگرفتند. کانو ها کنار اسکله روی هم چیده شده بود و مردا قایق ها رو به آب انداختند و همه جلیقه نجات پوشیدیم و نوزاد ها توی کریر و بچه های بزرگتر روی صندلی و مامان باباها پارو به دست دو طرف قایق...
با هیجان زیادی راه افتادیم. اولش ترسناک، هیجان انگیز و البته خنده دار بود. قایق ها باریک بودند و ما بی تجربه
می ترسیدیم تعادل به هم بخوره و چپ کنیم. زهرا و شوهرش که وارد بودند و بعد از حرکت با لبخندی پیروزمندانه از ساحل دور شدند.
زهره و آقا ناصر هم که حسابی هول کرده بودند اول رفتند توی نی زارها و بعد به جای رفتن در مسیر دریاچه دوباره برگشتند به ساحل و بلاخره زهره با کمال افتخار در حالیکه پاروشو گذاشته بود کف قایق و داشت عکس میگرفت اعلام کرد، ما به نتیجه ی خیلی خوبی رسیدیم: اینکه من پارو نزنم و ناصر خودش تنهایی قایقو بیاره!
من و ابراهیم هم در حالیکه به اونا می خندیدیم،:چند بار دور خودمون چرخیدیم تا قلقش دستمون اومد و راه افتادیم.
نکته ی جالبش این بود که هر زوج باید هماهنگ پارو میزدند که قایق در مسیر درست و با سرعت خوب حرکت کنه!
اولش هماهنگی سخت بود ولی بعد که یادگرفتیم واقعا لذت بخش و عالی بود.
اون روز دو ساعتی توی دریاچه قایق سواری کردیم و یک ساعت هم توی جزیره ای بین راه توقف کردیم عصرونه خوردیم و بعد از ظهر برگشتیم به اسکله
مردا قایق ها رو شستند و بقیه وسایل رو گذاشتیم سرجاش و کلید ها رو انداختند توی اتاقکی که مسئولش گفته بود.
جالب بود هیچ نظارت یا مسئولی نبود و همه کارها درست انجام میشد در واقع هر کس خودش، کارش رو درست انجام میداد؛ نه قایق و وسیله ای خراب میشد و نه کسی غرق!
دیگه از اون به بعد، ما شدیم مشتری قایق و هر هفته یا هفته در میون میرفتیم قایق سواری! خیلی از سوئدی ها قایق شخصی خودشون رو دارند و قایق های پارویی و کوچکتر رو روی سقف ماشین هاشون میگذارند و میارن کنار آب ! برای قایق های بزرگتر، پارکینگ های مخصوص قایق که کنار اسکله ها هست رو اجاره می کنند. خیلی ها هم مثل ما قایق کرایه می کنند که انواع موتوری های کوچک و بزرگ، پارویی بزرگ قدیمی و یا کایاک و کانو(پارویی های باریک) هست برای اجاره؛ خلاصه چند باری رفتیم قایق سواری اطراف لینک شاپینگ و یک ماهی گذشت تا رسیدیم به خرداد ماه و همزمان با گرمتر شدن هوا ماه رمضان هم شروع شد.
اونم چه ماه رمضانی، روزهای بلند با روزه های ۲۱ تا ۲۲ ساعته!!
روزهای تابستونی سوئد خیلی بلنده و بین اذان مغرب تا اذان صبح، حداکثر ۲ تا ۳ ساعت فاصله هست و البته توی این زمان هم هوا کاملا تاریک نمیشه و یه جورایی روشنی دم غروب به روشنی سحر و صبح وصل میشه. و با نزدیکتر شدن به شمال سوئد، دیگه تقریبا تاریکی شب وجود نداره.
بعضی از مراجع (مثل آیه الله مکارم شیرازی) توی سالهای اخیر، فتوا دادند که توی این مناطق باید طبق افق مناطق معتدله روزه بگیری و خیلی ها که مقلد ایشون هستند، به جای ساعت ده شب، شش بعد از ظهر افطار می کردند؛ وقتی هنوز خورشید، کاملا می درخشید!
ولی اغلب مراجع گفتند روزه کامل هست و در صورت نبودن توان بعدا قضاشو بگیرند در نتیجه خیلی ها هم روزه ۲۱، ۲۲ ساعته می گرفتند. خلاصه ماه رمضان سوئد اینجوری بود که هر کس ساعت های خودشو داشت برای افطار و سحر ! یکی طبق افق تهران میگرفت، یکی سوئد، یکی موقع غروب افطار میکرد و یکی تا اذان مغرب صبر میکرد ولی با این حال، نقطه اشتراک همه مون غیر از اصل روزه گرفتن، انتظار برای آخر هفته بود و سفر های یک روزه برای استراحت و دوپینگ برای روزه های هفته آینده!!!
توی یکی از همین آخر هفته های گرم خرداد ماه با جمعی از دوستای خانوادگی مون به یکی از مناطق نزدیک لینک شاپینگ رفتیم که کانالی بود متصل به دریای بالتیک با بیشتر از سه هزار جزیره ! جزیره های کوچک و بزرگ، نزدیک به هم یا دور از هم و تقریبا بکر طوری که روی صخره ها و سنگ های جزیره، لونه ی انواع پرنده با انواع تخم رو می تونستی ببینی؛ آب زلال و وسوسه انگیز برای شنا که علی رغم هوای گرم، به شدت سرد بود. از اونجایی که مشخص نبود چند خانواده هماهنگ و راهی میشیم، از قبل، قایق رزرو نکرده بودیم و قدرت انتخاب زیادی نداشتیم و بعد از کلی رایزنی، یک قایق موتوری و یک کایاک اجاره کردیم برای همه مون. و تصمیم بر این شد که گروه گروه با قایق موتوری بریم به نزدیک ترین جزیره...کایاک هم برای کسانی که دوست دارند تفریحی پارو بزنند و اطراف جزیره قایق سواری کنند.
بر خلاف همیشه که بدون حضور مسئول و خیلی راحت قایق میگرفتیم. این بار گیر یک پیرزن بداخلاق و سخت گیر سوئدی افتاده بودیم که هیچ جوره توی کتش نمیرفت که بیست نفر آدم با چند تا بچه کوچک و نوزاد چه جوری میخوان با دو تا قایق برند؟
و فکر میکنم اون روز یکی از عجیب ترین منظره ها ی عمرش دید!!
سوئدی ها کمتر پیش میاد که دسته جمعی بیرون برند یا اینکه قابلمه و غذا ی مفصل داشته باشند، معمولا یکی دو نفر بیشتر نیستند و خیلی آروم و جدی؛ با یک کوله پشتی و وسایل و تجهیزات تخصصی قایق سواری، میرن و خیلی اوقات شب رو هم توی یکی از جزیره ها ی دوردست اتراق میکنند.
و ما خیلی متفاوت با فرهنگ و سیستم سوئدی ها بودیم: تعداد زیادی آدم هیجان زده و پر سر و صدا با کلی وسیله و قابلمه های غذا، از صبح تا عصر در حال سوار و پیاده شدن و رفتن به جزیره و برگشتن به اسکله بودند!!
بعد از کلی رفت و آمد، بلاخره همه مون توی جزیره مستقر شدیم و یه سفره دراز پهن کردیم و دسته جمعی نهار خوردیم.
هوا گرم و آفتابی بود ولی آب خیلی سرد بود و نمیشد کامل و طولانی توی آب بمونی؛ بچه ها و مردا کمی کنار ساحل جزیره آب بازی کردند، منم خیلی دوست داشتم که کمی آب تنی کنم. مخصوصا که می دونستیم طبق قانون جزیره ها، وقتی کسی توی جزیره ای مستقر بشه، تا وقتی که اونجا هست، جزیره منطقه خصوصی اون هست و کسی به جزیره نزدیک یا واردش نمیشه؛ از قبل برنامه ریخته بودیم که اگر شد کنار یکی از جزیره ها شنا کنیم.
بعد از ظهر قایق موتوری رو برداشتیم، بچه ها رو با جلیقه نجات گذاشتیم توش و چهار تایی راه افتادیم. از جزیره خیلی دور شدیم و چند تا جزیره دیگه رو هم پشت سر گذاشتیم.
گفتم: بیا بریم کنار یکی از جزیره ها و توی آب.
ابراهیم گفت: نه کنار جزیره، آبش لجن و جلبک داره، وسط آب و دور از جزیره بهتره !
بلاخره جایی وسط دریا ایستادیم. همون لحظه آفتاب رفت و باد هم شروع شد، می دونستم آب هم خیلی سرده! گفتم یعنی واقعا بپرم؟ میخوای بی خیالش بشیم؟
گفت: نه دیگه حرفشو زدی! اینهمه از صبح گفتی بریم شنا، باید بپری!
پامو گذاشتم لبه قایق و پریدم توی آب یخ! وااااای خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم سردم شد اصلا قابل تحمل نبود!
گفتم: خیییلیی سرده میخوام بیام بالا
ابراهیم گفت: نههه، شنا کن گرم میشی
دیدم چاره ای نیست، از قایق بیشتر فاصله گرفتم و تند تر شنا کردم. نمی دونم بدنم گرم شد یا بی حس، به هر حال کم کم اوضاع بهتر شد و دیگه داشتم از شنا لذت میبردم.
گفتم: ابراهیم تو هم بیا، خیلی خوبه
گفت: منم بیام؟ بی خیال سرده!
گفتم: حرفشو زدی باید بپری!
کمی این پا و اون پا کرد و بلاخره از لب قایق شیرجه زد توی آب!
گفت: خیلی سرده خیلی سرده، می خوام برم بالا!
گفتم: شنا کن، گرم میشی!
فقط چند دقیقه ای شنا کرد و رفت به سمت قایق که بره بالا؛ ولی هر کار کرد نشد! قایق سبک شده بود و کاملا ارتفاع گرفته بود!
فکر اینجا شو نکرده بودیم!
منم اومدم نزدیک قایق و خیلی تلاش کردم. اما بی فایده بود.
دوتایی تلاش کردیم اون بره بالا!
دوتایی تلاش کردیم من برم بالا!
واقعا امیدی نبود، دوتا بچه کوچک توی قایق! سطح قایق بالا و ما دوتا وسط دریا توی آب یخ! هیچ کاری از دستمون برنمی اومد!!!
اطراف رو نگاه کردیم، هیچ موجود زنده ای نبود، فقط حدودا صد و پنجاه متر اون ور تر یک جزیره دیده میشد؛
گفتم: باید شنا کنیم به سمت جزیره و قایق رو هم با خودمون ببریم.
ابراهیم حسابی یخ کرده بود و چون از صبح چند بار پریده بود توی آب، انرژی بدنش کم شده بود.گفت: نمیشه، یعنی تا اونجا میرسیم؟
این بار بر خلاف همیشه، من پر انرژی تر بودم! گفتم: چاره ای نیست تا انرژی مون ته نکشیده باید بریم و برسیم.
هر کدوم یه دستمون رو به یک گوشه قایق گرفتیم و با دست دیگه هم شنا میکردیم.
جزیره اونقدر دور دیده میشد که امیدی نداشتیم به این زودی بهش برسیم؛ و قسمت سخت ماجرا سرمای بی حد آب بود اما چاره ای هم جز رفتن نبود!
توی همون حال، رفتیم و رفتیم. همدیگه رو نمی دیدیم و هر چند دقیقه ابراهیم میگفت: هستی
هنوز ؟ زنده ای؟
جزیره نزدیک و نزدیک تر شد تا بلاخره بهش رسیدیم! به خشکی رسیدیم و نجات پیدا کردیم.
نفسمون به شماره افتاده بود. دستی که باهاش قایق رو میکشدم حسابی درد میکرد اما حس خوبی داشتم.
خودمون رو خشک کردیم و برگشتیم به جزیره پیش دوستامون. کمی نگران شده بودند. براشون تعریف کردیم چه حماسه ای آفریدیم! باورشون نمیشد و بهت زده شده بودند! ولی ما واقعا این کار رو کرده بودیم!!!
✍عاطفه