آتنا کریم زاده
آتنا کریم زاده
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

داستان این است....

داستان اینست که مثلا یک لاک‌پشت برون‌گرا قرار بوده با دو دوست غازش به سفری برود.چوبی را به دندان گرفته و قول داده است «هرچه که شد»،دهانش را که چوب را با آن گرفته،باز نکند.اما بین زمین و آسمان،قولش را می‌شکند و «می‌میرد.»

داستان این است که روباهی مثلا در حال گول زدن یک کلاغ است و با یک خش مردانه در صدایش دارد می‌گوید:«چه پری،چه آوازی و ...».کلاغ دهانش را باز می‌کند،پنیر می‌افتد و و روباه در حالی که یکی از انگشتانش را بالا گرفته است با پنیر صحنه را ترک می‌کند.

داستان در مورد سلامت دهان و دندان است که با بسته‌نگه‌داشتن دهان محقق می‌شود.داستان‌ مسلمانانی است که برخلاف ایمانشان در مدرسه یاد می‌گیرند بین زبان سرخ و سرسبز ارتباطی «حیاتی» وجود دارد.داستان ماست،کلاغ‌های ساده‌دل و لاک‌پشت‌های زِر زِرو که «می‌بینیم»،اما حنجره‌مان «عصب‌کشی» شده است.این داستان ادامه دارد.از اول مهر،نقّال‌ها با پرده‌هایشان،دوش‌گرفته و آب‌شانه کرده برگشته‌اند،تا آفتابگردان‌های نورسیده را با لامپ‌های چینیِ طرحِ خورشید گول بزنند، تا دانه‌های روغنی بیشتری تولید کنند.دور نیست که داستان گل آفتابگردانی را از بَر کنیم که از بچه‌گی دوست داشته «عسل» شود؛اما صلاحش در این بوده که در کارخانه‌ی «اویلا» تکه‌های تنش را چرخ کند و بسیار بسیار هم از این اتفاق خوشحال است.می‌دانید، داستان است ديگر، تخیلی است.

حلول سال تحصیلی جدید مبارک:)


_مجتبی شکوری?

مجتبی شکوریسال جدیدخیال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید