گفتوگو با محمدرضا اصلانی دربارهی کارنامهی هنری فریدون رهنما
با نگاهی اجمالی به سیر تحول شعر معاصر ایران، جایگاه فریدون رهنما را جایگاهی مییابیم به شدت تاثیرگذار که در طول این سالها به دلایلی گفتوگو درباره آن مسکوت مانده است. محمدرضا اصلانی با آنکه به جریان «شعر دیگر» نپیوست، از معدود افرادی بود که تا پایان عمر رهنما چون شاگرد و دوستی وفادار کنار او ماند. اصلانی معتقد است که هیچ شعری به زبان فارسی از رهنما باقی نمانده و اندک شعرهایی که اکنون در دست ما است، ترجمه شعرهای فرانسه به فارسی هستند. تاثیر شخصی که حتی یک سطر شعر به زبان فارسی از او خوانده نشده در شکلگیری نحلههای مهمی چون موج نو و شعر دیگر بهانهایی شد برای گفتوگو با محمدرضا اصلانی که رویکرد مطالعاتی خود را مدیون رهنما میداند.
با توجه به اینکه موضوع بحث ما کارنامه ادبی فریدون رهنماست و با نظر به تبار شناسی شعر او، خاستگاه شعرش را چگونه ارزیابی میکنید؟
رهنما در خارج از ایران پرورش و رشد یافت. در کودکی به بیروت رفت و بعد در ۱۲ سالگی عازم فرانسه شد و فوقلیسانس نظری سینما را از دانشگاه سوربن دریافت کرد و تا جوانی هم در فرانسه ماند. در آن زمان، زبان فرانسه برای او قابل وصولتر بوده تا زبان فارسی و به همین دلیل در حوزه شعر مدرن فرانسه حضور فعالی داشت. در دورهایی که آراگون و الوار شاعرانی معتبر بودند و حزب کمونیست فرانسه قدرت داشت. فرانسه از دوران مقاومت برخاسته بود و افرادی از شاخههای مختلف سیاسی در عرصه هنر حضور یافته بودند. شاخه راست در دست آندره مالرو بود و شاخه چپ سوررئالیستهایی چون آندره برتون را عرضه کرده بود. تمام اینها روی رهنما تاثیر عمیقی داشتند. سوررئالیستها چه در تفکر چپ و چه در تفکر راست کشور فرانسه از نظر ذهنی و ساختاری و مشارکت در محافل و مباحث مختلف مشارکت فعالی داشتند. در آن دوره نحلههای مختلف هنری در سینما و نقاشی و ادبیات به عرصه رسیدند. رمان نوی فرانسه شکل گرفته بود و آلن رب- گریه و لوکلزیو مطرح شده بودند. این تاثیرها به علاوه مطالعات آکادمیک و ادبی رهنما در مجموع او را بدل کرد به آدمی جامع الاطراف که با کل هنر اروپا آشنایی عمیقی داشت. رهنما با بیشتر محافل ادبی آنجا معاشرت داشت. با الوار آشنا و رفیق بود. او در سالهای پایان دبیرستان و گرفتن دیپلم، نخستین کتاب شعر خود را در فرانسه منتشر کرد. کتابی که شعرهایش چون شعرهای اولیه شاملو کاملامتاثر از اندیشه چپ هستند و شعارزدگی هم در آنها دیده میشد. ولی در دو دفتر دیگرش به نوعی پختگی می رسد و نوشتارش سبکی مستقل و جدید را در فرانسه ایجاد می کند. این سبک در ترجمه های فارسی- حتی ترجمه هایی که خودش انجام داده- چندان درنیامده است. او به نوعی بازی زبانی و صداسازی از طریق واژه ها اعتقاد داشت که در ترجمه و تغییر زبان امکان انتقال آنها وجود ندارد. وقتی که به ایران آمد کوله باری فرهنگی به همراه داشت. مساله دیگر خانواده خود رهنماست که صبغه مذهبی، علمی و ادبی داشتند. پدر او زین العابدین رهنما نویسنده و روزنامه نگار بود که قرآن هم ترجمه می کرد. رهنما به خاطر موقعیت خانوادگی اش با ادبیات ایران آشنا بود. علاوه بر این او از کودکی آموزش پیانو دیده بود و با موسیقی و نقاشی هم آشنایی داشت.
آشنایی شما و رهنما به چه زمانی برمیگردد؟
من در ۲۳ سالگی -یک سال بعد از انتشار نخستین کتابم در سال ۱۳۴۵- با او آشنا شدم. او در آن زمان روی شاهنامه کار کرده و فیلم «سیاوش در تخت جمشید» را ساخته بود و ایران را خیلی خوب میشناخت. جامع بودنش او را صاحب یک نظریه کرده بود. نظریهایی که میتوانست برای فضای ادبی و هنری ایران پنجرهایی باشد جهت ایجاد تنفس. وقتی او وارد فضای ادب و هنر ایران شد، خیلی زود افراد زیادی گردش جمع شدند. از شاملو گرفته تا فروغ و سهراب و همینطور نقاشهایی چون بهمن فرمان. رهنما یک محفل ایجاد کرده بود.
به نظر شما علت گرد آمدن این افراد دور رهنما چه بود. تا چه حد اهل نوچه پروری بود و تا چه حد آثارش مایه جذب هنرمندان به سمتش شده بود؟
هم شخصیت رهنما در این قضیه تاثیر داشت و هم آثارش. در آن زمان این گونه نبود که همه زبان فرنگی بدانند و سفر به خارج آسان باشد.
یعنی جذابیت شخصیتی که از فرنگ آمده و موضع آوانگاردی دارد موجب تاثیرگذاری او شده بود؟
او در درون فضای آوانگارد رشد یافته بود و این فرق میکند با کسی که رفته و فقط یکسری اطلاعات آورده. او خودش صاحب نظریه است. کتابهای شعرش مطرح شده و کلی سر و صدا به پا کرده بود و نقدهای بسیاری روی کتابهایش نوشته شده بود و هم وزن هنرمندان اروپایی شمرده میشد.
در ویژه بودن رهنما شکی نیست. میخواهم بدانم چه تاثیری روی اطرافیانش گذاشت؟ چه بسا که این تاثیرها منجر به این میشد که از او بت بسازند و نتیجه مخربی به بار آورد.
روی جوانهایی مثل احمدرضا احمدی تاثیر بتواری داشت که مخرب هم نبود. کتاب اول احمدی تحت تاثیر نشست و برخاست با رهنما شکل گرفت. بعدها او از رهنما برید و به حلقه گلستان و بعدتر مسعود کیمیایی پیوست.
پس چرا تا این حد به آثار او کم پرداخته میشود؟
رهنما هرگز به زبان فارسی شعر نگفت، یا اگر گفت هرگز منتشر نکرد. هر آنچه به فارسی میبینید ترجمه است. او خودش را شاعری فرانسه زبان میدانست.
با این اوصاف به نظر شما فریدون رهنما به چه زبانی فکر میکرد؟
او میتوانست به هر دو زبان فکر کند. او از دوازده سالگی تا بیست و چند سالگی و دوره آخر دانشجویی در فرانسه بود. کتاب «واقعیتگرایی سینما» نیز تز او بود که من تشویقش کردم به ترجمه آن که بعد از ترجمه هم باز منتشرش نکرد و دوباره من پیگیر انتشار آن شدم.
سعید سلطان پور چپ مارکسیست بود و جلوی انتشار کتاب را گرفت و به رهنما دشنام داد و او را بورژوآ خطاب کرد.
کسی که هیچ کتابی به زبان فارسی ننوشته و شعری به فارسی نسروده چگونه روی ادبیات ایران تاثیر گذاشته است؟
او مدام جلساتی برگزار میکرد و کتابهای ترجمه نشده فرانسه را برای حضار میخواند و ترجمه میکرد. شاملو به واسطه رهنما بیشترین تاثیر را از الوار گرفته و حتی تشویق شد که زبان فرانسه یاد بگیرد.
زمانی که تجربه زیستی مشترکی وجود ندارد و این تجربه از طریق ترجمه –که خود ناقص و ناکافی است- منتقل میشود، این تاثیر چه خصایصی میتواند داشته باشد؟
این تاثیر از جنس تاثیر ادبیاتی نیست. تاثیری است از منظر فرم و ساختار. برای همهمان در آن دوره آشنایی با ادبیات فرانسه بسیار مهم بود.
هوشنگ ایرانی و فریدون رهنما هر دو جریانسازان یک کنش پیشرو هستند. هر دو نیز ادبیات و تاریخ ایران را خوب میشناسند و علایق مشترک دارند. پرسش این است که چرا رویکرد این دو نسبت به ادبیات تا این حد متفاوت بوده است؟
در دهه ۳۰ گروهی به نام «خروس جنگی» شکل گرفت که در عرصه نقاشی بسیار موفق بود. اما در ادبیات تاثیر آن زایل و هوشمندانه تعدیل شد. فریدون رهنما یک دوره بعد از هوشنگ ایرانی آمد و قبل از آمدنش، ایرانی از ایران رفته بود. هوشنگ ایرانی از رهنما پیشروتر بود. او در ذات فرمالیسم خودش از رهنما و حتی از اروپاییها جلوتر بود. این دو هیچ وقت یکدیگر را ندیدند و مخالفتی که با ادبیات هوشنگ ایرانی می شد سبب شد تا او در آن سال ها گم شود. خود من در اواخر دهه ۵۰ با کتاب های ایرانی آشنا شدم.
پس در جریان آوانگارد شعر ایران سکتهایی به وجود آمد؟
بله. انقطاع مساله بسیار مهمی است.
سینمای فریدون رهنما بر سینماگران ایرانی -از جمله خود شما- بسیار تاثیرگذار بوده است. آیا در عرصه ادبیات هم این پتانسیل تاثیرگذاری را در او میبینید؟
فریدون رهنما به شدت دو فرهنگه بود. کمتر فیلمسازی داریم که فردوسی یا مولوی را به خوبی او بشناسد. رهنما نگاهی تصویری داشت. او مرا برانگیخت که شاهنامه و مولوی را بخوانم. رهنما کسی بود که در مقالاتش به نثر فارسی توجه کرد. نثر او ادامه دهنده نثر بیهقی و بیش از آن ادامه دهنده عطار بود. در آن دوران نثر را جزو کلام ادبی نمیدانستند. رهنما نثر ادبی ایران را احیا میکند و از این بابت مدیون او هستیم.
این نثر تا چه حد روی شاملو تاثیرگذار بود؟
آشنایی با رهنما تاثیر زیادی روی شاملو گذاشت. نثر شاملو ترکیبی از بیهقی و عطار است و این تاثیر او ناشی از التفاتی است که رهنما رقم زد. در زمان تاسیس تلویزیون ما برنامهایی داشتیم به نام «بزرگان روز» که در آن هر روز به مدت یک ربع متنی کهن خوانده میشد. گوینده این متنها میرفخرایی بود. رهنما سرپرست برنامه بود و من هم محقق و گردآورنده. مسوولان پخش و ضبط از این برنامه بدشان میآمد و به ما میگفتند که این برنامه حال و هوایی رادیویی دارد. به خاطر دارم که ۵۰ نسخه تذکره الاولیا خریدم. هربار که میخریدم و کسی به رهنما سر می زد، او آن کتاب را به میهمانش هدیه میداد. اگر در نسل ما نثر فارسی به جای شعر فارسی مطرح شد (زبان منثور)، تاثیر مستقیم رهنما بود.
سهم رهنما در شکلگیری جریان «موج نو» و «شعر دیگر» تا چه حد بود؟
موج نو را دقیق یادم نیست. شاید از طریق مهرداد صمدی که مرد بسیار با دانشی بود شکل گرفت و موج نو نامیده شد. اما در رابطه با شعر دیگر باید بگویم که واژه «شعر دیگر» ابتدا درباره «سینمای دیگر» مطرح شد. تفاوت ما با فیلمفارسی متفاوت مطرح شد که البته بی معنا بود، چون ما هر کاری میساختیم با فیلمفارسی متفاوت می شد. بنابراین سینمای دیگر را انتخاب کردیم. اما عنوان «شعر دیگر» را شخص خود رهنما روی این جریان گذاشت. در ادامه «شعر دیگر» جلساتی برگزار کرد که من در آنها شرکت مستمری نداشتم و در مصاحبهایی عنوان کردند که من خودم را تافته جدا بافته میدانم. ما در اساس کار مشابهتهایی داشتیم، ولی من نمیخواستم محدود شوم. رهنما حاضر شد ترجمه شعرش را برای نخستین بار منتشر کند، ولی من در مجموعه شعر دیگر، شعری ندارم.
رهنما با وجود تعصبی که به شعر دیگر داشت، از این جدایی شما دلخور نشد؟
همه افرادی که به شعر دیگر پیوستند تاثیرهای خود را میگرفتند و از آن جدا میشدند. من تنها کسی بودم که تا پایان با او اختلافی پیدا نکردم. من همیشه عنوان میکنم که سه معلم اصلی دارم: فریدون رهنما، مصطفی فرزانه و لیلیت تریان (مجسمهساز).
منتشر شده در روزنامهی اعتماد ـ ۱۳۹۲