اسم شناسنامه من "طلا" نیست.
.
اصلا قرار بود بهار باشم ، اسم فصلی که اولایلش به دنیا اومدم ، اسمی که مادرم عاشقش بود ، اما خب مادرم عاشق پدرش هم بود ، پدر بزرگم هم عاشق مادرش . پس اسم شناسنامه من شد هم نام با مادرِ پدر بزرگم.
نوه اول که باشی رئیس خونه ایی ، تجربه کردم که میگم . یک ثانیه هم از بغل خاله ها و دایی ها نمی افتی . با اینکه دوره سلطنت کوتاهی داشتم ( وی پس از چهار سال خواهر دار شد) اما همون چند سال کافی بود تا آقاجونِ عزیزم کنار اسم نوه مو طلایی و شیرین زبونش لقب طلا رو بچسبونه .
تا حدود 13-14 سالگی به هیچ وجه به این اهمیت نمی دادم که کی من رو به چه نامی صدا میزنه ، اغلب هم کلاسی های مدرسه به فامیل ، خاله و دایی و اقوام نزدیک تر با طلا ، پدرم با اسم رسمیم ، و فامیل های دور اسم و لقبم کنار هم . ولی انگار یک پرسونال برندینگ خودجوش ( :))) ) آخرای سال سوم راهنمایی درونم ایجاد شد ، پس کل تابستون راجع بهش فکر کردم و تصمیم گرفتم و اولِ مهر ماهِ سالِ اولِ دبیرستان ، سر اولین کلاس ، وقتی دبیر ازمون خواست تا بلند شیم و خودمون رو معرفی کنیم ، گفتم :
سلام
من "طلا" هستم ، طلا بهادری.
حالا تقریبا 7-8 سالی میگذره که طلا باهامه ، طلایی که انتخابش کردم ، طلایی که به خودم نزدیک تره.