.Au·۶ ماه پیشداستان شماره ۲ | یسنا«نِنَه م همیشه میگفت صحرا هرچی حق و حلال باشه پس میفرسته به صاحبش. بخدا که این بچه از هر حلالی، حلال تره.»
.Au·۹ ماه پیشیادداشت شماره 4 | I'm tiredیکیشان شبیه نوار کاست است، جلد یکی هیولای بانمکی دارد، روی یکیشان مرد عینکی درازکشیده با گوشیاش کار میکند رویش نوشته شده i’m tired.
.Au·۱ سال پیشداستان شماره 1 | گمشدهفکر میکرده به زودی میمیره و میترسیده نتونه اطرافیانش رو بعد مدتها ببینه، میترسیده تنها بمیره. شما از اینکه تنها بمیرید نمیترسید؟
.Au·۳ سال پیشیادداشت شماره 3 | "اثر" گذارییک ساعته که تلاش میکنم از "اثرگذاری" بنویسم ولی هرچی بیشتر فکر میکنم میبینم که همه ما اثرگذاریم، چه بخوایم چه نخوایم!اثر گذاری ما میتونه ب…
.Au·۳ سال پیشدر رویای "نوتردام"ی که سوخت.دوم دبیرستان بودم که یک رویا تراژیک در من شکل گرفت. میگویم تراژیک چون آن رویا آنطور که انتظار میرفت پیش نرفت و یک رویا ماند. شاید اما روزی…
.Au·۳ سال پیشمن فکر میکنم قایقم...شامه ات قوی است؟ دعوتت می کنم که به جای خواندن این یادداشت، بو بکشی. هرچه به مشامت رسید همان است.
.Au·۳ سال پیشیادداشت شماره 2 | ناز و کرشمه یک چشمهبه قول جماعت نویسنده ، گرفتار Writer’s Block شدم. ساده تر بخوام بگم انگار که ذهن، قفل شده و به هیچ جا راه پیدا نمیکنه.
.Au·۴ سال پیشمسیر یا مقصد؟از ی جایی به بعد به این رسیدم که زندگی بیشتر از این که مقصد باشه ، یک مسیره ، بله ، زندگی سرار مسیره!ما سالهای زیادی رو بی تفاوت و بی اهمیت…
.Au·۵ سال پیشکنار بیام یا حلش کنم؟سازگاری نمیدونم خوبه یا بد ، ولی همیشه ی طوری بوده که کمتر اعتراض گر بودم.?همیشه خیلی به طور ناخودآگاه اولین حرکتم اینه که خودم رو با شرایط…