Azadovski
Azadovski
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

جغدِ شومِ آرزوها

روبان‌های رنگی به زندگیِ مرده‌ی‌مان رنگی دوباره داده‌اند .صدای موزیکی موزون در فضا میپیچد و روبان‌ها را به رقص وا میدارد.شادی در چهره‌ی همه نمایان میشود.گویا آدمک‌ها برای لحظه‌ای این سرما و تاریکی مطلق را فراموش کرده‌اند و به طلوعی دیگر امیدوار شده‌اند.برق شادی چشمان‌شان امیدهای نهفته در سینه های‌شان را لو میدهد.

ناگهان غرشی به گوشم میرسد،غرشی که فقط من آن را میشنوم،لبخندم را عمیق‌تر میکنم و صدای خنده‌ام را بلندتر، مبادا کسی صدای شکستن استخوان‌هایم را بشنود.مبادا کس دیگری به این درد بزرگ مبتلا شود.

دوباره او بود.جغد شوم آرزوهایم را میگویم.دوباره خشم و نفرت گلویم را میگرد.به سختی آب دهانم را قورت میدهم .لرزش دستانم را پنهان میکنم،حال خشم و نفرت تمام وجودم را در برگرفته است.

در لاک خود فرو میروم .

دیگر نه سفیدی مهم است و نه سیاهی،فقط میخواهم برای ثانیه ای آزادانه نفس بکشم،خودم باشم،آزاده باشم.

آخر برای چه آزاده بودن انقدر دشوار است؟!

خودت باش مگه خودت چشهخودت باش همینآرزوی موفقیتجغد شوم نیستبجنگ برای خواسته هات
و آزاده‌بودن،غایتِ نهایی ما شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید