Azadovski·۱ سال پیشروزِ رهایی زِ اسیری چه غم؟اندکی صبر رهایی نزدیک است! غلوزنجیرها را یکییکی از دستانم باز میکنم. تبر را از وسط کتابهایم بر میدارم. آجر به آجر باورهایم را پایین می…
Azadovski·۱ سال پیشترسهایمن|ترس از آینده شاید هم ترس از عقب ماندن«هرگز به این فکر نکن که در برابر فاجعهای که هنوز اتفاق نیفتاده،چگونه عزا بگیری ...»
Azadovski·۱ سال پیشیادداشتی بر کتاب"ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد"آیا دوست داشتن و دوست داشته شدن تحمل زندگی رو هموارتر میکنه؟
Azadovski·۲ سال پیشپیروزِ ایرانِ خانممادرجان سلام! مادر لبهام دارن میلرزن. قلبم مچاله شده و درد میکنه. مادر نمیخوام اشک بریزم. نمیخوام خواستهی این بیهمهچیزها واقعی بشه. ما…
Azadovskiدربـَراےِ تــو·۲ سال پیشبـَراےِ تــو|مسئولیت شانسم رو به عهده میگیرماز بیعدالتی تا مسئولیت...