خندهای دنداننما با چشمانی که غم آنها را محصور کرده است!
موهایی پریشان که تارهایی از آن بدون هیچگونه نظمی از زیر شال فرار کرده و همراه با باد نرمش کوچکی به اندام ظریف خود میدهند.
تصویر،تصویر خنده است ! تصویری شادی بخش!
دخترکی که دستش را زیر چانهاش زده و گویی از ته دل میخندد.
خطِ لبخند، خیلی عمیق پوستَش را در هم نوردیده و رد محوی از خودت روی آن بهجا گذاشته است ، انگار شادی تنها حقیقت زندگیاش باشد.
اما غمِ چشمانش چه؟
یعنی فقط من آن را میبینم؟
فقط من ، چشمانم را از دخترک میدزدم و پنهانی، زیر چشمی غرق در غم چشمانش میشوم؟
کس دیگری هم هست که بتواند قصهاش را ببیند؟
آه از این سرنوشت شوم!
کاش نباشد!
کاش دخترک آنقدر قوی باشد
آنقدر دورویی را آموخته باشد
تا بتواند تمامِ تمام رازش را در سینهاش دفن کند
کاش بداند آدمها با صداقت چه میکندد
بداند جزای صداقت برای آدمها پاداش نیست ، مجازات است!
اما گذشته از تمام این بدگمانیها
کاش دخترک غرق در چشمان خود شود
غم را ببیند
حس کند
بو بکشد
دردش را چنان شیرینی مزه مزه کند
و ببیند خدا چگونه در پس تمام این تاریکیها برایش دست تکان میدهد
ببیند ایمان چگونه قلبش را آرام میکند
صبر آرام آرام درون قلبش جوانه میزند
رشد میکند
ثمر میدهد
آن هم چه ثمره ای !
و کاش دخترک قوی شدنش را ببیند
آن هم نه قوی بودن عادی!
انسانی قوی با آن اختیارات خارقالعادهاش که ضرب در یک قدرت نامتناهی شده است!
وه که چه تصویر حیرت انگیزی!
خندهای دنداننما همراه با چشمانی که آرامش آنها را به خنده واداشته است!
~آزاده