ویرگول
ورودثبت نام
Azadovski
Azadovski
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

زندگی یا مردگی؟! (گذری بر 99)


گذری بر 99?

کاش میشد در غروب آفتاب  ، بی صدا با سایه ها کوچید و رفت :)
کاش میشد در غروب آفتاب ، بی صدا با سایه ها کوچید و رفت :)


چند روزی داشتم به این فکر میکردم که کاش میشد 99 را از سال های زندگی ام حذف کنم.

بدون شک ، بدترین سالی بود که تا به حال داشته ام ، حتی بدتر از سالی که با مرگ ننه جون آغاز شد!

انگار 98 را گذاشته بودن روی تکرار، ولی من چندین قدم شاید هم فرسنگ ها عقب تر از جای پارسالم ایستاده بودم ، 98 بود اما نود و هشتی توأم با درد فراوان، دردی که دمار از روزگارم در اورده بود. اصلا نمیدانم بشود گفت عقب تر یا نه! آخر مگر هدفی وجود دارد؟ یا مسیری؟

راستش نه اصلا هیچی وجود ندارد !

_یعنی هیچ چیزی وجود ندارد؟!

_هدف؟!

_امید؟!

_آرزو؟!

_اصلا مگر میشود بدون هدف زندگی کرد؟!

آری ، درست است! نمیشود ! به آنکه اصلا زندگی نمی گویند!

_پس نامش چیست؟

مردگی! مرده ی متحرک! نمیدانم!

ولی میدانی ، فکر میکنم 99 نقطه عطف زندگی من باشد، یک سال پر از تلنگر و تحول . پر از احساس های متنوع و گاها ضد و نقیض ، خشم های فروکش شده با عشق و عشق های فریاد زده شده با خشم.

سالی که تنها من ، میتوانست قهرمان من باشد.

زندگی توأم با ترس و مغزی که به هر دری میزد تا به بیراهه برود. میگویند ترس ، زاده ی مغز انسان است

و من به وضوح دیدم که مغز چگونه عاجزانه از زاده ی خود می گریخت!

مغز من ، ترس من ، یعنی من از خود عاجزانه می‌گریختم؟

چه وحشتناک ! آخر آدمی چگونه میتواند از خود بگریزد ؟

روبه روی آیینه می ایستم و به چشمانم زل میزنم . درد، گودالی بس عمیق درچشمانم حفر کرده است ،گویی آرام آرام شیره ی جانم را مکیده و پیش رفته است ، به ته گودال میروم ، زانو میزنم و درست شبیه رعیتی از ملکه ی خود طلب آمرزش میکنم ، عذر خواهی تنها پژواکی است که در گودال شنیده میشود .انحنای محوی از لبخند روی چهره ام نقش میبندد.

مجنون وار به تماشای لیلی ام ادامه میدهم. دستانم را به سمت قلبم هدایت میکنم ، تپیدنش را احساس میکنم ،ضربان قلبم با صدای نفس هایم در هم آمیخته میشود ،

زندگی چه آوای زیبایی دارد!

چه ریتم دلنشینی !

خنده ای از ته دل تحویل آیینه میدهم و آرام در گوشش میگویم مگر میشود از تو دل کند؟!

ترس های حل شده در سیاهی بی نهایت ،

مردگی عجین شده با زندگی

و روزنه ای نور که بدون شک پیروز خواهد شد .

_ نور یعنی هدف؟

_ امید؟

_ آرزو؟

نمیدانم! شاید نور منی عجین شده با هدف ، امیّد و آرزو باشد .نمیدانم !

من ، هنوز ، در انبوهی از ندانستن ها غرق شده ام ، اما حداقل میدانم که نمیدانم ! اسیر جهل مرکب نبودن، خودش دانایی نیست؟ شاید هم آزادی باشد .نمیدانم!

دانای آزاد ! چه ترکیب زیبا و دلنشینی!

یک سال مردگی به ازای زندگی جاودانه !

به صرفه است مگر نه؟


راستش را بخواهی نه ! هیچکدام از آن ثانیه ها دوباره باز نخواهند گشت ، و من هر ثانیه باید آزاده ام را قانع کنم ، که شاید اشتباه کرده باشی ، اما اشتباه هم بخشی از زندگی است ، اشتباه به معنای ضعیف بودن و ناتوان بودن تو نیست ، این فقط و فقط یک اشتباه است . همین !


یک سال اشتباه به ازای تجربه !

یک سال تجربه به ازای خودشناسی!

یک سال مردگی به ازای زندگی جاودانه!

_ اینگونه شاید به صرفه تر باشد!

نمیدانم! هرچه هست من آن را زندگی کرده ام و تیکه هایش تا ابدیت درون من باقی خواهند ماند و زندگی خواهند کرد.


غروب پایان داستان خورشید نیست ... یک شروع دوباره است ?
غروب پایان داستان خورشید نیست ... یک شروع دوباره است ?


شهریور 99
شهریور 99
به یاد حلزون هایی که زیر درخت لیمو زندگی میکردند...
به یاد حلزون هایی که زیر درخت لیمو زندگی میکردند...


?
?
?
?
?
?
سد ناخ _ روستای گوین _بندرعباس_ هرمزگان
سد ناخ _ روستای گوین _بندرعباس_ هرمزگان


99عزیزم

ممنون که کوله بار تجربه ام را سنگین تر کردی ودر ساخته شدن من کنونی ام کمکم کردی!

تو تا ابد در قلبم خواهی ماند و من لحظات زیادی دلتنگ خاطراتت خواهم شد !

دوستت دارم ^-^

بدرود :)

? آزاده

Sunsets are proof that ending can be beautiful :')
Sunsets are proof that ending can be beautiful :')
حال خوبتو با من تقسیم کنبخشش خودمونزندگی خود را دوباره بیافرینیدتغییر و تحول در انسانسال جدید مبارک
و آزاده‌بودن،غایتِ نهایی ما شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید