.
صبر را قاب میگیرم
میزنم بر تن دیوارِ پُر از تنهایی
از رخِ زردِ دویدن، نرسیدن
به جهان مینگرم
با همان چشمِ پُر از تنهایی
جنسِ تنهاییِ من عادی نیست
عاشقانه است...
گوشهی خانهی تنخسته مرا آغوش است
در و دیوارِ پُر از درد مرا تیمار است
شمعدانیِ لب پنجره امید من است
به رهایی...
به رسیدن...
به رسیدن به همان پوچیِ خاکستریِ کنجِ غمی گیراتر
به غمی افزونتر
به منی شیداتر
که بغل کرده جهان را با غم
با همان رنج پُر از فکر و خیال
با همان دفتر تنها
با همان شعر و غزل
با همان قافیهها...
شوق پرواز نداری دیگر؟
گربهی کوچک خود را بردار
چمدانی که پُر از صبر و پُر از تنهایی است
بشتاب از من سرگشته گذشتن آموز
صبر را قاب بگیر
بر تن زخمیِ دیوار بزن
شمع را روشن کن
پردهها را بدر و ماهِ مرا دعوت کن
شمس و مولای خودت را بنشان
به سخن گفتنشان گوش سپار
عشق را قاب بگیر
در دلت
نه. تو خودت عشقی زن!
عشق را جابگذار
چمدان را بردار
چمدانی که پُر از لذت این تنهایی است
چمدانی که پُر از آزادی است
راه تو را میخواند
پرگشا...
.
.
.
.
غافل از اینکه خودم،
شبدری تاریکم
روحِ من ریشه درین خاکِ مقدس دارد
"ریشهها را خشک کن"
گفت به من.
روحِ من مُرد
خدا مُرد
جهان بیمعناست
بگذار از غم خود خنده کنم
بگذار از ته دل گریه کنم
زندگی ظلمت طاقتفرساست
باید انکار کنم؟
نه. در آغوش خودم میگیرم...
تو چه ترسی از غم؟
لبِ سبزش به غمِ تیرهی دندانِ من است
روحمان در شبِ مهتاب جنون میرقصد
چه سماعی
چه شبی...
تو خودت باش فقط
نه خودت دور از او
خودِ تو
لابلای تنشِ رقصِ خودت با خود ها...
صبر را قاب بگیر
با وجودِ غمِ بیقافیه آویزش کن
چمدان را بردار
راه تو را میخواند
پرگشا...
.
.
.
.
پ.ن۱: صلح کردن با غم یکی ازون دستاوردهایی بود که تو سال کنکور بدست اومد. اینکه باید یاد بگیری و یاد بگیرم دست و پا نزنیم وقتی دنیا داره عذاب کشیدن رو یادمون میده. مگه ما جایی بجز آغوش همین مادری که ما رو کتک میزنه داریم؟!
پ.ن۲: اگه فکر میکنید از قصد شعرم موزونه و وزن داره اشتباه میکنید. خودم تو خوانش دوم متوجهش شدم:)))))))
پ.ن۳: کی صدسال دیگه میشه که شعرامو بدم چاپ؟!
.
.