.
.
زنانگی، برای یه انسان مؤنث، زود تر از اونی که همه فکرشو میکنن شروع میشه... از وقتی که وسط بازی های بچهگونه؛ یهو یه آقاپسر سرش داد میزنه و میگه: کی اینو بازی داده؟ داره خراب میکنه بازیمونو...! و بعد دستشو محکم میگیره و از زمین گلکوچیک بیرونش میکنه و با یه لبخند تحقیرآمیز و یه نگاه عجیب و خشن (البته واسه اون سن و سال! واگرنه رفته رفته همون نگاه تو چهل سالگی، گاهی نگاه عاشقانه هم میشه معناش کرد!)؛ میگه: برو دنبال خالهبازیت دختر جون! آخه تو رو چه به فوتبال!
و دختر؛ که با گریه میره خونه و شروع میکنه به نقنق و گلایه که مامان، منو بازی ندادن! و مامانی که حرفای اون پسربچه رو تکرار میکنه و میگه: عزیزم آخه راست میگن! تو رو چه به گلکوچیک؟ هان؟ مگه من برات عروسک تازه نگرفتم؟ برو با همون بازی کن قربونت برم...! دختر بلند میشه و از راهروی کوتاهی که به در اتاقش منتهی میگذره تا بره و به خاله بازیش برسه! ولی یه اشک، یه جوری که حتی خودشم متوجه نشه، آروم روی گونهی سفیدش میوفته! اون میفهمه که دختر بودن (زن بودن)،خیلی سخت تر از مرد بودنه!
توی همین مسیر کوتاه، هزارتا سوال میان و تیتروار از مغزش عبور میکنن... ماهیچه های قلبش، به هم فشرده میشن و رگای عصبیش تو هم گره میخورن! آخه چرا دختر نباید فوتبال بازی کنه؟!
اون دختر، بزرگ میشه و یه روز، میره دنبال جواب سوالاش...! سوالایی که از هر زنی بپرسی، از جوابش طفره میرن... سوالایی که میدونه شاید جوابش تلخ تر از روی سوال باشن!
میدونین،
اون دختر منم! من کیم؟! هیچکس! فقط یه آدمام، که انتظار دارم توی جامعه، باهام شبیه یه آدم برخورد بشه... شاید این خواستهی زیادی نباشه، اما برای ما؛ توی این ظلمات جهل و نادانی، شده رویا...
.
.
البته این مشکلات و مسائل اجتماعی و جنسیتی، مربوط به امروز نیستن! پس با مشاهده ی اطراف و تحقیق حول چند سالی که عمر کوتاه آدم اجازه میده، نمیشه کامل این موضوع مهم، و دغدغه ی فراموش شده رو مطالعه کرد.
از ابتدای درک هستی توسط انسانهای اولیه، این تناقض بین دو جنس مذکر و مؤنث هر دو گروه رو به فکر فرو برد. و تنها دلیلی که برای این موضوع میشد فهمید ادامهی نسل بشر و تداوم بقا روی کره ی خاکی بود...
اما سوال اینجاست که به چه قیمت، ما انسانهایی که میتونستیم کامل باشیم (تئوری انسانهای کامل در گذشته های دور... اعتقادی ناباورانه اما لذت بخش در کتاب ضیافت افلاطون )؛ اینقدر در رنج و عذاب افتادیم؟
چرا انرژی های زنانه و مردانهای که میشد در وجود تکتک ما باشه،جدا شدن و ما انسان های تنها رو، تنها تر و زخمی تر و منزوی تر کردن؟!
.
.
حالا اگه بخوایم از دیدگاه فلسفه نگاه کنیم و از گذشته های دور به حال و حتی با فلسفهبافی خودمون به آینده بریم، اولین کسی که به نظرم میرسه، افلاطونه...
نظریهی افلاطون، درین مورد خاص اونقدر مبهمه که هم میتونیم نتیجه بگیریم اون اولین مشوق جامعه بشری به برابری زن و مرده و هم میتونیم بگیم اون اولین فیلسوف مبلغ مردسالاریه!
اون برین باور بوده که زنها هم میتونن درس بخونن. اون میگفت: 《 زن ها باید از خونه ها بیرون برن و آموزش ببینن تا مردگونه بشن...》ولی حتی اگه این جمله ی ایشون رو هم مثبت برداشت کنیم (که نیست! ما به دنبال این نیستیم که تبدیل به مرد بشیم تا آدم حساب بشیم! ما میخوایم به عنوان یک زن، آزاد باشیم)، جملات بسیار دیگری هم بودن که نقیض این ماجرا رو روایت میکردن و این فیلسوف اولیهی عزیز دست بر قضا بر اونها هم معتقد بود!
اینجاست که ما چن تا سوال از خودمون و مرحوم افلاطون میپرسیم:
1. اگه افلاطون واقعا می خواست به زنها آزادی عمل و حقوق برابر بده،چرا به اجرای نظام اشتراک زوجیت و جنسی، فقط تو طبقه حکما و سپاهیان بسنده کرد؟ (افلاطون اجتماع رو متشکل از سه طبقه: حکیمان، سپاهیان و پیشه وران میدونسته و اعتقاد داشته برای داشتن بهترین فرزانگان و نظامیان باید از بهترین زنان کارآزموده، به اشتراک کامجویی کرد.) 2. چرا افلاطون تو آخرین اثرش، قوانین از نظریه اشتراک برمیگرده و دوباره زنها رو به خونه برمیگردونه، تا کارهای سنتی(زاد و ولد، تربیت فرزندان و خانه داری) رو از پیش بگیرن؟ 3. خب؛ آقای افلاطون! الان ما کدوم حرف شما رو قبول کنیم؟ اونکه میگی زن باید مثل زمین سندش بخوره به اسم یه انسان مذکر و باید وظایف مهمی که کائنات براش در نظر گرفته رو انجام بده یا مثل یه آدم، بره دنبال آرزوهاش؟ یا اینکه زن باید دستگاه کامجویی مرد ها قرار بگیره؟!
دومین فیلسوف مطرحی که در مورد زن، نظریه های جالب توجهی بیان کرده، ارسطوئه! تو سیاست این فیلسوف famous! زنها مطیع مردان جامعه، اما بالاتر از برده های بی هویت هستن. اون معتقد بود که شوهر باید بر زن حاکمیت سیاسی داشته باشه. اون تفاوتهای زن با مرد رو این میدونه که زن ها؛ بیشتر تکانشی، دلسوز، شکایت گر و فریبکارتر هستن.
اون همون شادی رو برای زنان قائل بود که برای مردان، و بارها توی سخنان حکیمانهش اظهار داشته بود که جامعه نمیتونه خوشبخت باشه مگر اینکه زنهای اون جامعه شاد باشن. این در حالی بود که دیدیم افلاطون اعتقاد داشت که زنها از نظر قدرت و فضیلت با مردها برابر نیستن، اما از نظر ظرفیت عقلانی و شغلی برابرن. همچنین ارسطو مادر رو عنصری منفعل نسبت به کودک میدونست (واقعا واسهش متاسفم! فکر کن نُه ماه تو شکمت نگهش داری، با تمام عشقت ازش نگهداری کنی! تربیتش کنی... بزرگش کنی، بعد بیان بگن تو وسیله بودی! منفعل بودی! )، در حالی که پدر رو عنصری فعال و مؤثر در شکل گیری شخصیت های انسانی میدونست.
ارسطو معتقد بود که زنها نسبت به مردها تکامل چندانی نداشتن. بنابرین قدرت تصمیم گیری و اداره ندارن و نمیتونن مستقل فکر کنن،تصمیم بگیرن و در نهایت تنها و آزاد زندگی کنن!
با یه جهش چندین ساله؛ میایم و میایم تا برسیم به فلسفه و زمان زندگانی یه فیلسوف محبوب و معروف.
نیچه،جملات بسیار بسیار تند و اغراقآمیز( به ناباورانهترین شکل ممکن حتی تند تر از فلاسفهی یونان باستان) در مورد زنها داره،که فکر میکنم با مرور چند تا از اونها لازم نباشه دیدگاهش رو بررسی کنیم...
1. زن را با حقیقت چهکار! از ازل چیزی غریبتر و دلآزارتر و دشمنخوتر از حقیقت برای زن نبوده است- هنر بزرگ او دروغگویی است، و بالاترین مشغولیتاش به ظاهر و زیبایی!
2.بلاهت در آشپزخانه؛ زن در مقامِ آشپز؛ تهیمغزی هولناکی که با آن خورد و خوراک خانواده و آقای خانه فراهم میشود! زن نمیفهمد غذا یعنیچه – و باز هم میخواهد آشپز باشد! در کلهی زن اگر فکری میبود در طول هزاران سالی که پخت و پز به عهدهی او بوده است، میبایست واقعیات اساسیِ فیزیولوژی را کشف کرده و همچنین فنِ درمان را به اختیار درآورده بوده باشد. دستپختِ بدِ زنانه، به علت غیبت محضِ عقل در آشپزخانه سبب شده است که رشد بشر این همه به درازا بکشد و این همه آسیب بینند.
3. … خیال حقوق یکسان، آموزش و پرورش یکسان، خواستهها و وظایف یکسان برای آن دو [یعنی زن و مرد] در سر پروراندن- اینها همه نشانهی سبکمغزی است. ( ببخشید آقای نیچه؛ دیگه نتونستم هیچی نگم! اینا رو مینویسم که بمونه و بدونی _در گور البته_ این رویا یه روز حقیقی میشه! بخوای یا نخوای! در ضمن،من یه زنم و الان دارم توی فیلسوفِ مثلا همه چیز دان رو مطالعه میکنم و به بقیه هم راجب طرز فکرت آگاهی میدم! و اینرو _شاید خیلی بهتر از خیلی از مردایی که میشناسم انجام میدم!_ پس بیخود حرف زدی)
خلاصه نیچه عقیده به برابری زن و مرد رو زادهی مدرنیته میدونه و بر این باوره که این امر موجب از دست رفتن «زنانگی» میشه. از دیدگاه اون بیرونآوردن زن از خونه، کمکردن و یا از بین بردن سختگیری ها به معنی ناتوانتر ساختن زن در برابر اولین و آخرین وظیفهی خودشه. اما اولین و آخرین وظیفهی زن چیه؟ نیچه در فراسوی نیک و بد، خودش به این سوال جواب میده و میگه: وظیفهی زن زادن فرزندانی قوی است.
.
.
حالا میرسیم به بخش بیشتر به ما مرتبط ماجرا،یعنی دیدگاه اسلام نسبت به زن!
از اونجایی که نه من اسلام شناسم و نه دوست دارم درین مورد حرفی خارج از حیطهی دانسته های خودم بزنم، فقط چن تا سوال میپرسم و از شمام خواهش میکنم که اگه جواب این سوالات رو میدونین بگین تا ما هم آگاه بشیم و شاید بتونیم پُز بدیم که زن در کشور و دین رسمی کشور ما،حقیقتا آدمه و حقوق برابر داره...! ( خودم یه لحظه خندهم گرفت از حرفم! حقوق برابر! )
1 . آیهی سی و چهار سورهی نساء ؛ با اشاره ی کاملا صریح و دقیق به مردها اجازه داده که زنان سرپیچشون رو کتک بزنن! اگه اصل بر اینه که زن و مرد،در چشم الله،یکی و برابرن،چرا درین آیه مرد ها سرپرست و مالک زنها معرفی شدن؟!
2 . چرا دیه، ارثیه،شهادت و ... زندر اسلام نصف مرده؟
3. چرا در اسلام، و شخصیت های برجستهی دینی به چند همسری و کودک همسری ایرادی گرفته نشده؟
4 . چرا اجازهی ازدواج،ادامه تحصیل،مهاجرت و... دخترا باید از پدر یا همسرشون اخذ بشه؟!
.
.
.
راستش اصلا دلم نمیخواد این بحثو جمع کنم چون تا همینجاشم خیلی خلاصه گویی کردم،اما خواستم فقط مسائل مهم رو گفته باشم و صدالبته علم و آگاهی من هم در همین حده...
اما آخر این داستان دراز، و خوندن و فهمیدن و شنیدن اینهمه حرف و حدیث های منفی؛ میدونی دل دختربچهی قصهی ما،که الان ۱۸ سالش شده،به چی گرمه و از چی در جواب تمام این روزها و کتاب ها و حرف های سرد و تلخ،لبخند میزنه؟!
این دختر میباله به پسرای باسواد و دخترای جنگجوی وطنش... و یه آهنگی توی سرش داره هر روز امید رو نجوا میکنه! و میدونه که حتی اگه همهی دنیا هم علیه زن و زنانگی باشن، فردای ایران؛ آزاده! برای زن ها و مرد ها... و انسان ها...
ولی به عنوان کلامِ آخرم باید بگم درسته که این روزا شبنمِ آگاهی روی برگهای جامعهی ایران نشسته و بوی طراوت رو از حرف و نشان آدمها احساس میکنیم، ولی این فقط اولِ راهه...
ما هنوزم ارثمون نصفِ مرده، دیهمون نصفِ مرده،شهادتمون تو دادگاه نصفِ مرده... ما هنوزم قسمتِ پشت اتوبوس سوار میشیم! ما هنوزم خیلیجاها مجبوریم بخاطرِ پوششمون پاسخ بدیم! ما هنوزم اون آزادیِ به معنای واقعی رو نداریم..! پس اگه به دنبالِ رهایی هستیم،امروز وقتشه! امروز باید فریاد بزنی... امروز باید حق و حقوق خودتو یادآوری کنی! من یبار به دنیا میام، تو هم... پس حق دارم که آزادانه، با عقاید آزادِ خودم،با افکارِ بلندپروازانهی خودم، با سرودِ عاشقانهی خودم، و با حقوقِ شهروندی و انسانیِ خودم؛زندگی کنم...
.
.
.
همچنان برای آزادی...
.
.
.
پ.ن:یک پیشنویس ازین پست قبلا و با اکانت قبلیِ خودم منتشر شدهبود...
پ.ن۲: اگر نظری غیر ازین دارین حتما با دلیل تو کامنتا برام بنویسین.
پ.ن۳: این آپدیت جدید ویرگولم شده ماجرا... به کلِ نگارش و زیبایی پستم آسیب زده... البته به زور درستش کردم اما بازم مثل قبلنا نشد?
.