Azadeh
Azadeh
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

مایه‌ی ننگ پدر...

.

تخم سبزی بودم
لا به لای غم و اندوهِ سپید
اندر آن لانه‌ی بی‌رنگ و امید
مایه‌ی ننگ پدر
خونِ در سینه‌ی یک مادرِ پیر
آرزو داشتم ای کاش شبی
زیر خونابه‌ی ماه
شادی ام گُم می‌شد!
غم و اندوه فراوان، به تنم می‌زد رنگ
شب و مهتاب مرا می‌بلعید
تا به هنگام پگاه
من هم از خانه خود بودم و بس
جوجه‌‌ای ساده و زرد
تخمی از رنگ‌سپید
ولی افسوس نشاطم اینجاست

صبح است.
جوجه‌ها آزادند...
جوجه‌ها شادانند...
غم و افسوس مرا بلعیده
شادی‌ام تخم خودم بود و همان خلوت سبز
غصه آوار برین جوجه‌ی بی‌تاب شده
جوجه‌ها زرد شدند
من سیه رنگ شدم
مایه‌ی ننگ پدر...

.

غم و اندوه مرا بلعیده! به کجا پر بکشیم؟ تو نمی‌آیی، نه؟
غم و اندوه مرا بلعیده! به کجا پر بکشیم؟ تو نمی‌آیی، نه؟

.


پ.ن:

دست‌خط زیبای دوستم...
دست‌خط زیبای دوستم...



.

شعرشعر نورشد
یه دستِ راست که شعرا رو می‌نویسه رو کاغذ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید