.
تخم سبزی بودم
لا به لای غم و اندوهِ سپید
اندر آن لانهی بیرنگ و امید
مایهی ننگ پدر
خونِ در سینهی یک مادرِ پیر
آرزو داشتم ای کاش شبی
زیر خونابهی ماه
شادی ام گُم میشد!
غم و اندوه فراوان، به تنم میزد رنگ
شب و مهتاب مرا میبلعید
تا به هنگام پگاه
من هم از خانه خود بودم و بس
جوجهای ساده و زرد
تخمی از رنگسپید
ولی افسوس نشاطم اینجاست
صبح است.
جوجهها آزادند...
جوجهها شادانند...
غم و افسوس مرا بلعیده
شادیام تخم خودم بود و همان خلوت سبز
غصه آوار برین جوجهی بیتاب شده
جوجهها زرد شدند
من سیه رنگ شدم
مایهی ننگ پدر...
.
.
پ.ن:
.