.

.
اندوهگینم. اندوهگین و خشمگینم! شمشیر به دست ندارم برای جنگیدن اما همین کلمات هم برایم کافیست. چشمهای خستهام را میفشارم و نعره میکشم! داد میزنم. عربده میکشم! جامه میدرم! زلف میافشانم.
بمیرید.
حقیقتا بمیرید.
اگر با دیدن زنی در خیابان افسار عقل از کف میدهید،
بمیرید.
احتیاجی به بودنتان نیست!
اگر با دیدن دانشِ دختری رعشه بر اندامتان میافتد،
بمیرید.
اگر فکر میکنید و به شما آموختهاند که میتوانید با دختری که به دوز و کلک به خانه آوردهاید، به زور بخوابید و نزدیکی کنید،
بمیرید.
اگر با دیدن اندام دختربچهی خودتان، هوس ت*جاوز میکنید،
بمیرید.
اگر فکر میکنید سکس قدرتطلبی شماست،
بمیرید.
اگر فکر میکنید بقول خودتان گفتنی ب*الا رفتن از دختر کشور غریبه افتخار شماست،
بمیرید.
اگر بعد از شنیدن خبر "ت*جاوز" به اما و اگر و چرا فکر میکنید،
بمیرید.
اگر هنوز هم فکر میکنید تفاوتی برگرفته از جنسیت میان درک و شعورِ زنان و مردان است،
بمیرید.
اگر فکر میکنید نمیتوانید خودتان را کنترل کنید،
میدانم کسی تا بحال به شما نگفته،
ولی عادی نیست!
میتوانید دربارهاش بمیرید.
اگر فکر میکنید زن، ک*لفت و وسیلهی ا*رضای شماست،
بمیرید.
اگر فکر میکنید باید من صدایم را کم کنم تا امنیت داشته باشم،
بروید و بمیرید.
از مرگ شما خوشحال خواهم شد.
خفهشوید و بمیرید.
.

.
خبر تازهای نیست. هیچ خبر تازهای نیست. آنقدر تکراری و عادیه که نباید اصلا کسی عین خیالش باشه! کردن که کردن! مرد بودن! دلشون خواسته!
هرچقدر سنم بالاتر میره، آتیشم تندتر میشه. میفهمم که یه عده کارشون از حرف و کلام و آگاهی دادن و اینا گذشته! مریضن. مریضهایی که حالا چه انتخاب کردن مریض باشن چه نکردن، ولی دارن گند میزنن تو دنیایی که یه پدر و مادر خیلی معمولی دارن جون میکنن تا واسه بچهشون، پاره تنشون، پاک و سالم نگهش دارن.
دارن گند میزنن به تنها زندگی من. دارن گند میزنن به زندگی خواهر من، مادر من، عزیز من، دختر من، دخترِ ما...
دارن گند میزنن و جالبه که با وقاحت تمام، با وقاحت تمام، یه نر غیر انسان جلوی دوربینی که میلیونها آدم میبیننش، میاد و میگه که پرچم ما رو بالا بردن!
ای لعنت.
لعنت به خود بیخانوادهت. به زنی که تربیتت کرده،به مردی که ازش الگو گرفتی! ای لعنت بر اون ۱۴ میلیون آدم نفهم یا مریضی که از تو واسه خودشون یه بت ساختن!
دلم بخدا با لعنت گفتن خنک نمیشه! دوس دارم چیزای دیگهای بگم! از همونا که عین نقل و نبات هی ور ور از دهن نجس تو و امثال تو بیرون میریزه، اما...
.

.
میترسین راجبش حرف بزنیم؟ راجب مزخرفاتی که به یه آدم صرفا بخاطر داشتن یه زائده لای پاش، حق اینو میده که حتی بچه خودشو بکشه؟
بهش حق میده صدتاصدتا زن بگیره و حرمسرا راه بندازه واسه خودش!
حق میده حتی اگه بیلیاقتترین باشه، تا وقتیکه نخواد کسی رو طلاق نده! سرپرست بچهش باشه...
حق میده دست رو زن بلند کنه!
حق میده هر گوهی که دلش میخواد بخوره!
اونم فقط بخاطر یه زائده لای پاش...
.

.
اولین بار نیست که به سوگ زنی اشک میریزم و میدونم که آخرینبارم نیست!
هربار یه تیکه از قلبم سنگ میشه.
هربار سنگتر میشم.
هربار خطرناکتر میشم.
هربار خشمگینتر میشم.
میخوان دهنمو ببندن تا اونجایی که خواستن، اون چیزی که خواستن رو دیکته کنم؟
میخوان از ترس جونم پامو از خونه بیرون نذارم؟
میخوان با محدود کردن همهچیز زندگیم، کاری کنن خودم تسلیم بشم؟
ما که تسلیم نمیشیم زن.
مگه نه؟
اشک تکتک شونو در میاریم.
یا ما، یا زنانی شبیه به ما...
اشکشونو درمیاریم!
بخاطر تکتک دخترایی که براشون اشک ریختیم...
.
پ.ن: نمیدونم نوشتن این حجم از خشم خوبه یا نه، ولی فکر میکنم من سکوت کردن رو وقتی پای حق و زندگی و امنیت وسط باشه، بلد نیستم...
پ.ن۲: تا حالا هیچوقت از کسانی خواهش نکردم، ولی خواهش میکنم اگر این پست رو خوندید، اون آقای پستتر از حیوانی که ۱۴ میلیون نفر توی اینستاگرام فالوش کردن، و بجز یک آدم مریض،با ذهنیت مریض نیست رو ریپورت، و کسایی که فالوش کردن رو آنفالو کنید. خیلی از متجاوزین، فقط فرصت تجاوز نداشتند...