پیش نکته: این نوشتار از سلسله نوشتارهای پیرامون یافتن شغل مورد علاقه - در هنگام خواندن کتابی به همین نام از آلن دوباتن به رشته تحریر در می آید. این نوشتار از متن کتاب و در ادامه از ذهن من در مواجهه با مطالب کتاب نشات گرفته. بارها به تحقیقات دیگر و رد ها دیگر در هم می آمیزد تا مسیر من باشد.
جهان مدرن چشم اندازهای امیدوارانه ای دارد مبنی بر اینکه اموری که پیش از این از هم جدا به نظر میرسیدند، میتوانند در هم ادغام شده و یکی باشند؛ ما انتظار داریم که درآمدی قابل قبول داشته باشیم در حالیکه رضایت از خلاقیت در انجام آن کار را هم تجربه کنیم. یا ما نمیدانم از کجا و کی خواستیم تا عشق
را با ازدواج مخلوط کنیم و چیزی شبیه زندگی عاطفی آرمانی ساختیم.
این ایده ها سرشار از خوش بینی هستند و جالب است که چه حجمی از تلاش های روزانه ما را به خودشان اختصاص میدهند و در صورت عدم تحقق احساس تردید و نومیدی ایجاد میکنند.
این که اینها را باهم تلفیق کردیم و چیزی که میخواهیم چیزی پیچیده است اول ماجرا است. ما این پیچیدگی رو ساده می انگاریم چو گویی همیشه امکان پذیر بوده و تجربه شده و قابل تکرار است. گمان میکنیم راه رسیدن به شغلی که توامان لذتبخش و پولساز باشد این است که به ندای درونمان گوش فرا دهیم و بعد از تمام شدن درس مان کششی عمیق به شغلی که برایمان مناسب است پیدا میشود و بعد از آن همه چیز ساده است .
ما به غریزه درونی مان بیشتر از چیزی که باید و میتواند اتکا داریم.
یافتن شغل مناسبمان را فرآیندی نمیشناسیم که نیاز به تمرین و آموزش داشته باشد، شاید حتی آن را فرآیند ندانیم و گمان کنیم که یک اتفاق خوب میتواند باشد. ما برای یادگیری یک زبان جدید به عنوان یک مهارت ساعتها وقت و انرژی صرف میکنیم و این مسئله را کاملا طبیعی می دانیم اما وقتی میخواهیم درباره یافتن شغل مورد علاقه فکر کنیم شاید به نظر عبث و عجیب بیاید که برای آن سه ماه روزی یک ساعت وقت گذاشته باشیم.
انگار این موردها اگرچه در تعریف ما از زندگی موفق و شاد بیشترین تاثیرها را دارند، اما همزمان ارزش کمتری دارند تا بخواهیم درباره آن بیاموزیم، برای خیلی از ما همیشه اینگونه فرض شده که پاسخ درست «چه فردی برای ما بهترین است» یا «چه کاری برای ما خوب است» خودش را در وقت مناسب نشان خواهد داد. ما عادت کردیم به منتظر وقت مناسب بودن و انگار که فقط باید شکارچی باشیم تا فرصت ها را ببینیم و آن ها را بقاپیم.
در جستجو برای یافتن شغلی رضایت بخش موانع ذهنی جالبی جلوی راه ما هستند.
مهارت را که پر واضح است از چه طرقی میتوان آموخت، آموزش های رسمی و آکادمیک و آموزشهای غیر رسمی همه ما را در اینکه مهارت های لازم برای شغل خود را پیدا کنیم یاری میکنند و ما در طول تاریخ هیچ وقت به منابع یادگیری اینقدر نزدیک نبودیم که اکنون هستیم.
چه فرصتهایی در بازار موجود است ؟ چقدر میدانیم که چه عناوین شغلی ای در بازار موجود است و کجا به این مشاغل نیاز دارد؟ چقدر ممکن است از جزییات شرح شغل یک عنوان شغلی اطلاع داشته باشیم؟ این دسته از اطلاعات هم در این برهه به مدد موسسات شغل یابی و سایتهای ارتباط شغلی قابل یافتن است. مثلا چه کسی بیست سال پیش میتوانست فکر کند که حالا که هم نوشتن را دوست دارد و هم فنش را بلد است ممکن است محتوا نویس بشود یا با دانستن کمی مهارت بیشتر بازاریابی محتوا انجام بدهد یا استراتژیست محتوا بشود.
هدف که اتصال دهنده من و دنیای بیرون من میتواند باشد اما به این راحتی امکان شناخت ندارد. ما برای شناخت خودمان دست به دامن انواع آزمونهای هدایت شغلی میشویم، از طریق تست های مختلف سعی میکنیم بدونیم که درونگرایی و برونگرایی در ما چجور هست، میخواهیم بدونیم توان شهود در ما قوی تر است یا توان حس کردن و ( پرسشنامه Meyers-Briggs ) در ادامه سعی میکنیم پیدا کنیم هر شغل چه خصوصیات ذاتی ای لازم دارد و بعد ... ولی به این هم فکر کنیم که این آزمونها طراحی نشده اند تا ما را به سمت جدیت یا تمرکز هدایت کنند.این آزمونها در زمانی ظهور یافتند که بازار شغلی نسبتاً باثبات بود و گزینه های شغلی عمدتا تعریف روشنی داشت. در هیچ کدام از این آزمونها عناوین شغلی جدید جایی ندارند و چه بسا که اگر قرار بود آدمها بر اساس این آزمونها درباره هدف شغلی خود تصمیم بگیرند این چنین مشاغلی حتی خلق نمیشد.
من گمان میکنم مسیر یافتن شغل مورد علاقه ام مسیری صعب است، فرهنگ ما معضل سختی پیش پای قرار داده ولی در نهایت چگونگی یافتن استعدادها وسلایق حلقه گمشده ای در یافتن شغل مورد علاقه ا م هست که قرار است گام به گام و گره به گره بازش کنم.