ویرگول
ورودثبت نام
ZNAB BEIGI
ZNAB BEIGIجستجوگر خودم و قوانین نوشته و نانوشته دنیا، مثل هر آدمیزادی در طلب جاودانگی
ZNAB BEIGI
ZNAB BEIGI
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

مظهر تلاش و پیشرو بودن، رفت

شده آدمی داشته باشی دورو برت که تحسینش کنی؟
من از بچگی عباس را داشتم. پسرخاله پدرم میشد و شاید ده سالی از پدرم کوچکتر بود. الان که دارم این متن رو مینویسم دارم حساب میکنم در اولین خاطره ای که از عباس دارم که من 4 یا 5 سالم بود اون باید 20 سالش بوده باشه. تو اون خاطره من روی تاپ خونه عزیزجون نشستم و عباس داره من را هل میده و میخونه برام تاپ تاپ عباسی، خدا من را نندازی. واژگان من 4 یا 5 ساله اینقدر کم هست که عباس برام میشه خدای تاب چون شعری که خوند بعدها از خیلیهای دیگه هم شنیده شد پس عباس همون خالق تمام تاب ها بود
عباس معلول بود نه از اون معلولیتها که ذهن را درگیر میکنه، نه از اونها که باهاش بدنیا اومده باشه، داستانی بود که در سالهای اول زندگی تب میکنه و بعدش دیگه دستها و پاها و فکش همراهی نمیکنند همیشه.
ولی ذهنش، نگم از ذهنش که ... اگه معلولیت بدنی نبود، اگر در ایران با ندیده گرفتن زیاد آدمها نبود حتما آدم بزرگی میشد. اونقدر که این بچه پر از ایده بود. یادمه دبیرستانم را تموم نکرده بودم، کامپیوتر هنوز مهمون خانه شاید ده درصد جامعه ایران بود که عباس از این میگفت که با اتوکد نقشه کشی میکنه. من سه سال بعد رفتم دانشگاه و از قضا رشته مهندسی مکانیک و اونجا وقتی توی درس رسم فنی از استاد خواستم که با اتوکد کار کنم بهم گفتن که با مداد و پاک کن فقط!!

عباس شعر میگفت، کتاب شعرش را هم منتشر کرده بود و من چندجلدی گرفته بودم تا به دوستان بدم.

عباس یه وقتی از سرمایه گذاری در بازار فارکس گفت و سه سال بعدش برادر جان و دوستان دانشگاه شریفی اش رفتن و توی فارکس کلی پول درآوردن و کلی هم باختن
عباس وقتی از بازار سهام بین المللی گفت که سالها بعد حتی روز میز خیلی از ماها نبود و نیست
عباس همه این سالها با کلی بدشانسی زندگی کرد. تصادفی که باعث شد چندسالی خونه نشین بشه و کارش را از دست بده.
دوستی که توی دریا از دست داد و دلخوشی کوچیک هفتگی بیرون رفتن با دوست را ازش گرفت

عباس برام مظهر تلاش بود و اینکه خسته نمیشه ، اینکه پیشرو هست توی هر چیزی با بدنی که هیچ ارتباطی با آن روح بزرگ نداشت.
خبر رسید دیروز اون روح بزرگ این بدن را ترک کرده
به حضورش در دنیا فکر میکنم که چقدر شجاعانه بود، چندسال آخر بعد از فوت خاله جان را تنها زندگی کرده بود، و حتی قبلتر که خاله آلزایمر گرفته بود، نگهداری مادر را برعهده گرفته بود

روح بزرگ عباس الان از بدنش که مثل لنگر فقط مانعش شده رها شد و حالا میتونه ....

حالا میتونه برقصه بی رنج پاها و دستهایی که به اختیار خودشون هستند
میتونه آواز بخونه بی رنج زبان و فکی که هر بار باهر کلام به راه خود میروند و باید به راهشون میاورد

روح بزرگت آسمانی عباس

۴
۴
ZNAB BEIGI
ZNAB BEIGI
جستجوگر خودم و قوانین نوشته و نانوشته دنیا، مثل هر آدمیزادی در طلب جاودانگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید