اول : این نوشته ها ترکیبی هستند از چیزهایی که یاد میگیرم و چیزهایی که بهشون میاندیشم:
دوم : ایده این نوشتار از دیدن و گوش دادن و باز گوش دادن یک تدتاک اومده How to make hard choices که سال 2014 توسط روث چنگ اجراش شده. یه بخشی از این نوشته مربوط میشه به حرفهای اون و یه بخشهایی هم مربوط میشه به ذهن من و بسط دادن چیزی که میگه .
ما در زندگی هر روز با انتخابهای زیادی روبرو میشیم، بعضی هاشون ساده و راحت هستند و بعضی ها دقیقا مثل حرکت روی طناب سخت و جانکاه. این روزها در ذهن و روحم آشوبِ بزرگی در جریان است که حاصل قرار گرفتن در یکی از آن انتخاب های سختم هست. در ذهنم گزینه ها را تا دوتا تقلیل دادم و باز نمیشد انتخاب کرد، هر جور حساب میکردم نمیتونستم یکی را به دیگری ترجیح بدم. من مهندس صنایع هستم و کلی روش برای تصمیم گیری منطقی میشناختم ولی باز جستجو کردم هرچه بیشتر جستم کمتر یافتم. درباره هر دو سمت گزینه ها تا اونجا که بلد بودم تحقیق کردم، رویا بافتم، خیالات و اطلاعات رو بهم وصل کردم ولی هیچ فایده ای نداشت. چقدر احساس ناتوانی و نادانی تجربه کردم و در عین حال به خودم فضا دادم تا ابله باشم ولی باز بگردم و تلاش کنم تا مسئله این انتخاب را حل کنم.
تدتاک درباره انتخابهای سخت بود و من به گمانم سختی اسم مناسبی بود برای شرایطی که من تجربه اش میکردم.
در بعضی از انتخاب ها واقعا بهتر یا بدتری وجود ندارد و این ذات برخی از مسائل و انتخاب هاست که بهترینی در آنها وجود نداشته باشد.
این نکته مثل آبی بود بر آتش منطق من که تمایل داشت بهترین و برگشت ناپذیرترین راه رو انتخاب کند راهی که کمترین پشیمانی را داشته باشد.
اما این حقیقت به معنای این نیست که هر دو گزینه به یک اندازه خوب هستند و هیچ فرقی نمیکنه که حتی با شانس یکی را انتخاب کنیم. انتخابهای سخت، سخت هستند چون حتی با تغییر وضعیت در شرایط یکی از دو سمت انتخاب، هنوز هم نمیشود درست و شفاف بهترین گزینه را دید. هنوز با ایجاد تغییرات در شرایط دلایل کافی برای بهتر بودن یکی نسبت به دیگری وجود ندارد.
ما تعریفی از مقایسه در ذهن داریم، امکان مقایسه بین دو وضعیت در انتخابهای سخت با این تعریف ناسازگاری دارد.دما در دنیای علمی برای مقایسه اول در ذهنمون معیار هایی خلق میکنیم و بعد با اندازه گیری معیارها نسبت به هم >=< بودن معیارها با هم رو به عنوان سنجه در نظر میگیریم، اما ماهیت بسیاری چیزها در زندگی ما قابل معیار کردن نیست، ما توان این را نداریم که لذت، زیبایی، مهربانی یا لطافت رو اندازه بگیریم، آرامش دیدن لبخند یک نوزاد با آرامش تماشای مهتاب بر فراز کوهستان، این دو چیزهایی نیست که مغز ما توان مقایسه آن را باهم داشته باشد .
انتخابهای سخت آنهایی هستند که شامل این بعد چهارم میشود و نمیتواند به ماهیت، کمتر، بیشتر یا مساوی چیز دیگر باشد .
در دنیایی که همه انتخابها انتخابهایی ساده و آسان است یعنی در هر انتخاب دلایلی کافی و قابل مشاهده برای بهتر بودن یک انتخاب نسبت به دیگر انتخاب ها وجود دارد ما بر اساس دلایل انتخابهامون زندگی میکنیم و برده این دلایل هستیم. اما در انتخابهای سخت ما با هر انتخاب بخشی از خود را خلق میکنیم و تبدیل به کسی میشویم که یک انتخاب را به دیگری ترجیح داده است. چیزی که انتخاب های سخت را در واقع سخت میکند این بخش داستان است که ما تبدیل به آدمهایی میشیم که نویسندگان زندگی خود هستند. لازم است بیاد بیاوریم که هیچ انتخاب بهتری وجود ندارد.
در دوراهی انتخابهای سخت، بجای اینکه به بیرون خود و تحلیل آینده انتخابها نگاه دقیقتر بیاندازیم باید که به درون خود سفر کنیم و به این سوال پاسخ بدهیم که «من قراره کی باشم؟»
اما آیا میشود که از انتخاب سخت فرار کرد؟ اگر انتخاب سخت نکنیم و خود را به پیشامدها بسپاریم به دنیا اجازه دادیم تا مسیر زندگی ما را رقم بزند و داستان زندگی ما را بنویسد. این سرزمین جایی میشود که ترس ها و راحتی های یک گزینه، باعث انتخاب آن میشوند و ما برده دلایل میمانیم.
ما در فضای انتخابهای سخت قدرت این را پیدا میکنیم که آن آدم متمایزی بشویم که هستیم. ما براساس اینکه طرفدار چه چیزی هستیم و یا از چه چیزی حمایت میکنیم میتوانیم بخشی جدایی ناپذیر از هویت خود را خلق کنیم.