BJay
BJay
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

چطور سفرنامه ها تبدیل به اراجیف شدند؟

تا کجا باید چابلوسی مخاطب را کرد؟ تا کجا حرف هایمان را با سلیقه اکثریت جور کنیم تا بیشتر دوستمان داشته باشند؟ و حرص ما برای دوست داشته شدن و مقبول بودن ما را تا به کجا خواهد برد؟ لازمه پاسخ به این سوال ها, داشتن دیدگاهی شخصی است که در طی زمان در خود پرورانده ایم و تعهدی است که نسبت به خودمان در برابر واقعیت بر عهده گرفته ایم و قبول اینکه بزرگترین وظیفه ما نه دفاع از باورهایمان که تصحیح آنهاست, رویکردی که به آن نام شخصیت می توان نهاد.

سفر کردن را دوست دارم, شکسته شدن خط رویدادهای روزمره, فرصت فکر کردن به عادت ها را می دهد و علاوه بر آن موقعیت های جدید, تفکر و تصمیم گیری سریع (گاهی هم عبرت از تصمیم گیری بیجا) را به همراه دارد. پس سفر الزاما برای کسب لذت نیست, از قضا چیزی که در طی سفر بیشتر از همه جلب توجه میکند, تلاش بسیاری از افراد به قصد کلاه بر سر شما گذاشتن یا سودجویی از نابلدی شماست, مجموعه کاملی از حرص و آز و بیشعوری را در طی هر سفر می توان دید (گرچه افراد و لحظات خوب همواره هست). پس در صحبت از هر نقطه ای در ایران و جهان سیاهی و سفیدی در کنار هم وجود دارد, شاید در لحظه ای یکی بر دیگری غلبه داشته باشد ولی امکان نبود یکی از آنها نیست.

تا اینجا صحبت من بدیهی است, مسئله اما از جایی شروع میشود که قربان صدقه رفتن و نگاه به خوبی ها جای جامع نگری را میگیرد. خواندن بسیاری از نوشته ها و سفر نامه های امروزی این حس را به شما منتقل میکند که روستایی باصفا, با آغوشی باز در دل طبیعت منتظر شما نشسته است و شهری آلوده و نابکار برای رهایی راهی جز بازگشت به خانه های کاهگلی و کوچه باغ ها ندارد, انگار داستان موش شهری و روستایی برای عده ای به حقیقت بدل شده و فیلم های فارسی تبدیل به فلسفه زندگی عده کثیری شده است و خدا نکند کسی بخواهد, تصور این خوابگردان را آشفته کند و جز بر وفق سلیقه شان حرفی بزند; که همانقدر نابکاری و رذالت که در شهر هست در روستا نیز وجود دارد, که حسادت و چشم و هم چشمی در روستا اگر بیشتر از شهر نباشد کمتر نیست, که اگر بمانی و ببینی میفهمی ذات انسانی در هر جایگاهی خود را تکرار میکند.

تبلیغات رسانه ها , صحبت های بازیگران و دلبرکان اجتماع جز برای ترفیع جایگاه محصول (شخص) نیست اما تکرار مکرر آنها تبلیغ را در ناخوداگاه بسیاری بدل به واقعیتی ذهنی میکند که در تقابل کامل با واقعیت عینی قرار می گیرد ; دیدن مسائل آنگونه که دوست داریم نه آنگونه که وجود دارند و مصیبت از همین نقطه شروع میشود; سیل توهم آنکه را نا آگاه است با خود همراه میکند, آنکه را در برابرش بایستد به گوشه ای پرتاب میکند و بسیاری را برای موج سواری به سوی خود میکشاند و به این ترتیب چرخه معیوب تقویت میشود. تکرار مزخرفات و بستن همه خوبی ها به ناف زندگی روستایی و سنتی برای جلب توجه غرق شدگان در سیل توهمات جمعی ادامه پیدا میکند و در آغوش کشیدن حماقت و تکرار بی پایان دروغ های واقعی برای کسب سهم بازار بیشتر تبدیل به رویه میشود.

نمی توان انکار کرد که انجام هر کار جمعی لذتی غریب و ناشناخته دارد, خلسه مشارکت در باوری بزرگتر از خودمان همواره فریبنده است اما سرانجام در جایی و در سنی, موریانه حقیقت ریشه بیلبورد مقابلمان را خواهد پوساند و صاعقه واقعیت بر سرمان فرود خواهد آمد و در آن هنگام چشم باز کرده به هیبتی نا آشنا, بی دفاع و لرزان چه خواهیم کرد؟ شاید فرصتی برای تغییر داشته باشیم و شاید انقدر برای راهی که رفته ایم هزینه کرده باشیم که دیگر نتوانیم بازگردیم و جز هضم مهملات چاره ای نداشته باشیم!

دلنوشتهسفرنامههیچهایکسفرزندگی
https://www.instagram.com/ecotourist_couple
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید